سلام و احترام به گروه محترم نمایش و همچنین مخاطبان تیوال
در ادامه نکاتی را درباره وجوه متنی و اجرایی نمایش شک عرض میکنم:
۱. از نمایشنامه
... دیدن ادامه ››
شروع میکنم. رابطهٔ فلین با شاگرد سیاهپوست مدرسهٔ کلیسایی، مولر، شک آلویسیوس، راهبه و مدیر مدرسه را جلب کرده است. او میکوشد فلین را وادار به اعتراف و استعفا کند و در طول نمایشنامه شاهد کشمکش میان این دو هستیم. نمایشنامه از بستر این داستان برای طرح موضوع «شک» بهره برده است. آیا شنلی در مطرح کردن موضوع نسبت به سایر آثار پیشینی و پسینی خود در این باره، به لحاظ نظری یا دراماتیک گامی به پیش برداشته است؟ به نظرم خیر. در قصه نه مولر را میبینیم و نهچندان به فلین نزدیک میشویم. آنچه در ما تردید میافکند گزارشهای جیمز و آلویسیوس است و قرار است با این شنیدهها و روایتهای پراکنده و دست دوم به قضاوت بنشینیم و در پایان نیز در موقعیتی نامشخص و میانه، نمایشخانه را ترک کنیم. این فرم روایی اگرچه تازگی و جذابیتهایی دارد، امّا پیش از آن لازم است بتواند موضوع محوریاش را نمایشی کند و بر مخاطب اثر بگذارد. آیا این روایت کار میکند و «شک» را پرورده و دراماتیزه میکند؟ به نظرم خیر. در ادامه بیشتر در این باره توضیح میدهم.
۲. به موضوع «شک» برمیگردم. شاید بتوان سه نوع شک قائل شد: «شک فلسفی»، «شک منفعلکننده» و «شک پارانویایی». شنلی در مقدمه و در یکی از دیالوگهای فلین از شکی سخن میگوید که چونان ریسمانی محکم نجاتبخش و همسنگ یقین ارزشمند است؛ شکی که چه بسا مایهٔ حقیقتجویی و انصاف است؛ شکی که در بدیهیات و پیشانگاشتها تردید میافکند و دستی بر باورهای گَردگرفته پیشین میکشد. آیا این نوع «شک ستوده» در نمایش نیز دراماتیزه شده است؟ به نظرم خیر. به نظرم آلویسیوس به جانب «شک پارانویایی» میگراید و جیمز به «شک منفعلکننده». فلین نیز در این میان جز تردیدافکنی افزون و عمیقتر کردن تردیدها به سوی مسیری بیپایان کاری از پیش نمیبرد. در ادامه بیشتر در این باره توضیح میدهم.
۳. کنشگر اصلی داستان، آلویسیوس است که از روی تجربه و نشانههای اندکِ غیر یقینآور اتهامی را به فلین نسبت میدهد و بر آن پافشاری میکند تا سرانجام فلین را از مدرسه میرانَد. او چه در برابر جیمز و چه در برابر اسقف هیچگاه قادر به اثبات ادعایش نمیشود و سرانجام نیز با توسل به دروغ کامیاب میشود. آلویسیوس در صحنهٔ پایانی از تداوم شکی دامنهدار در خود سخن میگوید و در کلمهٔ پایانی نمایش نیز «اسقف» را به زبان میآورد (کلمهای که من در متن ترجمهشده ندیدم و احتمالاً افزودهٔ بازیگر یا کارگردان است). همین یک کلمهٔ کوتاه پایانی این گمان را به ذهن میآورد که آلویسیوس که حالا از ماجرای فلین فارغ شده، دنبال سوژهٔ جدیدی برای سوءظنهایش میگردد، این بار شاید نوبت «عالیجناب» یا «اسقف» باشد. به نظرم شک آلویسیوس، دستکم در آنچه با بازی خانم افشار بر صحنه آمده، از نوع «پارانویایی» است؛ شکی از دلِ تعصب که به حقیقت چندان پایبند نیست. او در متن اگرچه راهبهای متعصب است، امّا در عینحال فردی حقیقتجو، مصمم، جسور و عملگراست که برای اثبات تردیدش حاضر است به دروغ یا ترک کلیسا نیز رضایت دهد. همهٔ اینها در متن هست، اما کارگردانی و بهویژه نوع بازی خانم افشار، ما را به جانب «پارانویایی» این شخصیت سوق میدهد. چشمان درشتشدهٔ پشت عینک تهاستکانی و قالبهای بدنی اجرا شده برای این نقش (بهویژه حرکات دست)، بیش از آنکه تعصب و تحکم این مدیر سختگیر را برساند، مایههای کمیک و پارانویایی را به ذهن میآورد. به نظرم وقتی بر خلاف تأکید شنلی بر شک حقیقتجو و فلسفی، کنشگر اصلی قصه به جانب «شک پارانویایی» گرویده؛ مضمون نمایش نیز ناپرورده و ابتر میماند.
۴. جیمز «شک منفعلکننده» را ترسیم میکند؛ شکی که میل به پذیرش سادهلوحانهٔ خواستههای درونی خود را دارد و فرد مردد را در مقام تصمیمگیری و قضاوت سرگردان و پریشان میگذارد، بی آنکه راه به حقیقت ببرد. او صرفاً ناظری است بر جریان یافتن حقیقت و در حقیقتگشایی نیز سهم بهسزایی ندارد و دچار پریشانی فکر و عمل شده است. از سوی دیگر فلین نیز با قدرت خطابه و سخنوریاش بر «تردید کردن در شک» و تأثیرگذاری بر «مرددان منفعل و سردرگم» دست میگذارد که تا حدود زیادی نیز کامیاب میشود. او اگرچه مجبور به ترک مدرسه میشود، امّا بار دیگر نجات مییابد و ترفیع درجه میگیرد؛ او هنوز مردی قربانی است که حقیقت وجودیاش - چه گناهکار و چه بیگناه - برملا نشده است. نوع بازی و بیان بهنام تشکر نیز به این تردیدافکنی کمک میکند، هر چند تغییر رویهٔ فلین از نیمهٔ دوم نمایش چندان منطقی جلوه نمیکند و قضاوت در مورد او را برای ما دشوارتر نیز میکند.
۵. مسائلی که در مورد نمایشنامه عرض کردم به اجرا نیز تسری مییابد. علیرغم تلاشهای مجدّانهٔ کارگردان محترم و گروه حرفهایشان، به نظر میرسد متن آنچنان که باید برای آنها درونی نشده است. به تعبیری احساس من این بود که آنها نتوانستهاند متن را برای خودشان بکنند. در این امر میتواند مواردی را دخیل دانست. نوع روایت خاص و ریتم کند نمایشنامهٔ شنلی، در کنار موضوعی که چندان به مسئلهٔ فرهنگی ما نزدیک نمیشود در این «فاصله» با سوژه و متن میتواند اثرگذار باشد. بهطور مثال در «توافقنامه»، اگرچه روابط دو دوست و یک غریبه در یک برههٔ سیاسی خاص در فرانسه تصویر میشد، امّا گروه اجرا درهمتنیده و در آغوش سوژه بر صحنه گام برمیداشت و همهچیز جلوهای طبیعی و باورپذیر داشت. امّا به نظرم میرسد در اینجا بخشی از سردی و کمجانی اجرا را باید در این «یکی نشدن» با متن دانست. یک وجه دیگر این امر نیز آن است که علیرغم اینکه گروه بازیگری باتجربهای برگزیده شدهاند و هر یک نیز به طور مجزا اجرای نسبتاً قابلقبولی دارند (بهویژه ساناز نجفی)، امّا بازیها انگار به یک جهان نمایشی واحد تعلق ندارد و روابط و کشمکش میان آنها (در صحنههای دو یا چند نفره) کمتر موفق به خلق فضای نمایشی میشود، به نظرم جنس بازیها و فضای ذهنیتی بازیگرها از کاراکترهایشان در یک کل واحد، یک جهان نمایشی همگون نمیسازد. این امر بهویژه در صحنههای دوتایی خانم افشار با ویدا جوان و بهنام تشکر بیشتر نمود مییابد که در مورد سه به آن اشاره کردم.
در پایان، از زحمات جناب سلیمانی گرامی و گروه محترمشان قدردانی میکنم و امیدوارم اجراهای بهتری را از گروه بیستون بر صحنه شاهد باشیم.