در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رضا قراگزلو درباره نمایش باد زرد ونگوگ: نمایش " باد زرد ونگوگ" به نظر من اثریست موفق که تماشایش م
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:00:56
نمایش " باد زرد ونگوگ" به نظر من اثریست موفق که تماشایش می تواند تجربه ای منحصر بفرد و حتی در فرازهایی تکان دهنده باشد. در ادامه به علت این ادعا، اشاره خواهم کرد.

برای آنکه تا حدودی بتوانیم نمایشی درباره ی ونسان ونگوگ را ارزیابی کنیم، شاید بد نباشد از خودمان بپرسیم که نام ونگوگ چه کلیدواژه هایی را در ذهنمان تداعی می کند. تصور می کنم انتظار می رود که این کلیدواژه ها به عنوان چارچوب نظری این نمایش نیز کارآیی داشته باشند.

این واژگان از نظر من عبارتند از: عشقی بی قید و شرط به هنر، عدم تعلق به دنیای کاسبی، دلسوزی برای طبقه ی محروم، نیاز شدید به معنویت، شکنندگی، وابستگی، تنهایی، توهم، هذیان، عاشق پیشگیِ، خود ویرانگری، رنگ، نور، افسردگی، تجلیِ برداشتهای شخصی از طبیعت، حرکت، از خود بیخود شدن، مالیخولیا ... دیدن ادامه ›› و ...

به نظرم چنانچه مجموعه ی واژگان مطروحه را به عنوان چارچوب نظری در نظر بگیریم، نمایش " باد زرد ونگوگ" نمره ی قابل قبولی می گیرد. زیرا بسیاری از عناصر نمایش ( کیفیت بازی ها، طراحی صحنه، پروجکشنها، نورپردازی و ...) همگی دست به دست هم می دادند که دنیای ذهنی ونسان ونگوگ که جولانگاه آن چارچوب نظریست، روی صحنه بیاید.

این نمایش، از لایه های متعددی برخوردار است. در سطح، با یک لایه ی مستند روبرو هستیم که اطلاعاتی کم و بیش آشنا و دست یافتنی را ارائه می دهد اما به شکلی تماشایی و قابل تحسین. دیدن بسیاری از آثار معروف ونسان ونگوگ از طریق پروجکش روی صفحات مختلف ( چه به عنوان بوم های نقاشی در آتلیه اش و چه فضا سازی مکانهای مرتبط با نقاش) علاوه بر اینکه شانس دوباره دیدن و بررسی این آثار را برای تماشاچی مهیا می کند، درک داستان نهفته در این نقاشی ها و ارتباطشان با تحولات زندگی ونگوگ را نیز امکان پذیر می سازد.

به نظرم هر چه به عمق نمایش نزدیکتر می شویم و متن را بررسی می کنیم، باز هم به نتایج مثبتی می رسیم. در این نمایش، با متنی تاثیر گذار روبرو هستیم که در کنار بازی های حرفه ای و تحسین برانگیز بازیگران، منجر به شکل گیری شخصیتهایی شده که به مقام کاراکتر رسیده اند و رویکرد تیپیکال ندارند.

آنچه از قدرتِ متن و توانایی بازیگران، بخصوص فرهاد آئیش در نقش ونسان ونگوگ می دیدم، باعث درگیر شدنِ احساسات و تفکرم می شد و در فرازهایی از نمایش، می دیدم که بازی این هنرمند از مرز ونسان ونگوگ هم فراتر می رود و تداعی کننده ی تنهایی، شکنندگی و بی پناهی هنرمند فارغ از مرزهای تاریخی و جغرافیایی می شود. این نقش بقدری حرفه ای توسط جناب آئیش اجرا شد که تصور می کنم از این به بعد ونگوگ را بیشتر با شمایلی به یاد بیاورم که ایشان روی صحنه آوردند.

همه ی عناصر نمایش، بخوبی ماهیت هذیان گونه ی ذهن ونسان ونگوگ را نشان می دادند. در هذیان، نوعی سیالیت زمانی و مکانی وجود دارد که در این اجرا، بخوبی به چشم می آمد. تخت خواب آسایشگاه روانی که مدام سر و کله اش پیدا می شد و نقاش را به زنجیر می کشید، یکی از نمونه های برجسته ی این رویکرد بود که به ما یادآوری می کرد آنچه می بینیم و می شنویم از جنس هذیانهایی است که می توانند ریشه در گذشته یا آینده داشته باشند.

ونگوگ، هنرمندی بود که به زمان حال تعلق نداشت. افسردگی بر بسیاری از دوره های زندگی او سایه افکنده بود و به همین علت از طریق نقاشی و با تحرکی که در تکنیک و نگاهش به هنر داشت، تا حد زیادی از رکود افسردگی انتقام می گرفت و تخلیه می شد اما خروجی اش قابل فهم برای زمانه اش نبود.

این عدم تعلق به مکان و زمان، یکی دیگر از جلوه های برجسته ی نمایش است. به اینگونه که دنیا و زمانه، خودش در قالب کارکتر یک زن اغواگر ( با بازی جذاب شقایق فراهانی) در ذهن ونگوگ خودنمایی می کرد و فضایی می آفرید که همزمان سرشار از عشوه گری از یکسو و مرگباری از سوی دیگر بود. انگار که نقاش، محکوم به شطرنج بازی با دنیایی است که از ابتدا هم می داند در برابرش کیش و مات خواهد شد.

شاید تنها تعامل سازنده ای که ونگوگ با زمان و مکان برقرار می کند و اصطلاحا حالش خوب است، مربوط به دوران اقامتش در روستایی واقع در جنوب فرانسه می شود که شور و شوقِ خورشید زندگی و نور زردش را در کارهای این دوره ی او می بینیم. ممکن است ونگوگ را بیشتر با جنون و روایتهای مرتبط با خودکشی بشناسیم و درست است که خودش رنجهای بسیاری را تحمل کرد اما دیدن آثارش، طوفانی در ما بپا می کند که پر از شور زندگیست. باد زرد ونگوگ از لا به لای تمام این نقاشیها بیرون می آید و از مرزهای مکانی و زمانی فراتر می رود و نسلها را مبهوت می سازد.

قطعا در مورد این نمایش کاستی ها و ابهاماتی هم وجود دارد که با امکانات محدود تئاتر ما، تعجب برانگیز نیستند اما شاید اشاره به آنها نیز به دقیق تر شدن این نوشتار کمک کند که در ادامه به اختصار توضیح خواهم داد:

١) اگرچه موسیقی را پسندیدم و با توجه به این باور که ونگوگ، هنرمندی بوده متعلق به آینده، استفاده از موسیقی های امروزی روی این اثر را مناسب می بینم اما در حوزه ی تنظیم صدا، لحظاتی هر چند کوتاه پیش می آمد که صدای موسیقی، اجازه ی شنیده شدن دیالوگها را نمی داد.

٢) همچنان در مورد نقش گروه رقصنده و ضرورت حضورشان روی صحنه با تردید روبرو هستم. به نظرم کمی باعث بر هم خوردن تمرکز می شد. شاید اگر از طریق نورپردازی، امکان ایجاد توهمات شبح گونه ی ونگوگ بود، با روح نمایش همخوانی بیشتری پیدا می کرد. کمی شلوغ شدن صحنه ها، متاسفانه با خودش شلختگی می آورد و به آن کیفیت هنری اثر آسیب می زد.

٣) جناب فرهاد آئیش بدون شک یکی از اساتید برجسته ی بازیگری محسوب می شوند. نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم، صرفا ابهامی است که برای من پیش آمده و نه لزوما نقدی به هنرنمایی ایشان ( اینجانب در حدی نیستم که بازی ایشان را نقد کنم) اما سوالی که برای من ایجاد می شد این بود که چرا در بخشهای عمده ای از نمایش، جناب آئیش همان بدنی را ارائه می دادند ( حالات دست و راه رفتن) که دقیقا همان را در کاراکتر مربوط به نمایش " گزارش به آکادمی" در نقش میمونی که دچار از خود بیگانگی شده بود، ارائه می دادند؟ آیا تعمدی در کار بوده؟ یا شاید هم کاملا برداشت نادرست من باشد.

در هر صورت، آنچه که امشب دیدم، تئاتر به معنای واقعی کلمه بود و از کلیه ی دست اندرکاران این اجرا سپاسگزارم. بسیار از تماشای این اثر آموختم. در ادامه ی راه برایتان آرزوی بهترینها را دارم. پاینده باشید.