در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | رسول پیکانی درباره نمایش ملکه زیبایی لی‌نین: یک نوشته ی بی پرده پرده اول: سرباز زخمی شهر نمی دانستم از کدامین یک
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:06:15
یک نوشته ی بی پرده
پرده اول: سرباز زخمی شهر
نمی دانستم از کدامین یک از تریبون های بی شمار این کشور بایستی استفاده کنم که حقوق بشر در آن بیداد می کند و قرار است داد مردم از این همه باران حقوقی و حقیقی در آید و دسته جمعی بخوانند ما را این همه حقوق بشر محال ست ، محال ست و این "صدای بی صدای" خود را که گمان نکنم "مثل یک کوه بلند باشد" به گوش مسئولین برسانم که در این ایام عید در کنار لبخندهای زورکی که به این و آن می زنید و تعاریفات تو خالی که از یکدیگر می کنید و مشخص نیست و برای خیلی ها سوال است که چرا تئاتر شهر تعطیل است؟! شما را به خدا این پرده اش را به خشکشویی ببرید و بشویید که چنان چرک و چروکیده است که گویی از سال 1351 شسته نشده است. این مکان زنده است ، با تمام نا "مردمی ها" و نا "امیدی ها" و نا "تدبیری ها" همچنان جان دارد ، می تپد ، شما را به هر آنچه که مومنید زشت است ، قباحت دارد ، پرده اش این چنین کثیف باشد. حال جوارحش بماند که زخمی هستند ، گلوله ها امانش را گرفته اند همانند سربازی در آغوش و بازوان عشاقش که آخرین نفس هایش را می کشد. به فکر این سرباز باشید وگرنه ما عشاقش که خسره الدنیا و الاخره هستیم.

http://www.mehrnews.com/detail/News/2235907

پرده دوم:خطی خطی کوتاه و بی سر و تهی برای ملکه و گودو
در زبان انگلیسی اصطلاحی هست که وقتی ... دیدن ادامه ›› کسی دلتنگ شهر یا خانه اش شده و یا می خواهد بدان ابراز علاقه کند ، می گوید: home sweet home”" در این نمایش و با ذهن بیمارگونه ی مک دونا اما این اصطلاح به طور کامل واژگون شده و دیگر خانه ، کاشانه نیست و یا اگر هم هست دیگر شیرین نیست بلکه تلخ ست و نه همچون تلخی شراب و یا قهوه که پس از نوشیدن آبی باشد بر آتش خاطرات دل آزار و یا خستگی تن آزار بلکه جنس اصل و تازه خارج شده ی زهر مار و یا به قول خودشان shithole و یا hellhole. دیگر خبری از عشق به مادر و فرزند نیست. سایه ی کلاسیک مادرانگی کجاست؟ گم شده ، جا مانده ، نابود شده لابد. کلاسیک بود دیگر . الان مدرنش آمده. مادری که عشق را نمی فهمد. اصلا او چیزی نمی فهمد . فقط مثل سگ واغ واغ می کند. نق می زند ، دستور می دهد. چای می خواهد. بیسکوییت برای او به مثابه ی پستانک ست پنداری. با خواسته های شکمی و زیر شکمی اش زنده ست. خواسته های دیگران پوچ ست ، حرام ست انگار. بی جهت نیست که دخترش سر از دارالمجانین در آورده. وسواسی بوده و هست اما شغلش شستن دستشویی بوده . مادری در خانه هست اما نبودش بهترست. جهنم کرده دنیای دخترش را. باید کشت این مادر را . باید عاصی شد ، طغیان کرد ، شور شورش را در آورد. چاره ای دیگر مانده مگر؟
....
به نظر می رسد رابطه ی درون مایه ای بین این نمایش با نمایش «در انتظار گودو» وجود دارد از این قرار که ویلادمیر و استراگون در این توهم به سر می برند که بالاخره گودو می آید و آن ها را از این وضع نجات خواهد داد و با چنین توهمی تسکین پیدا می کنند ولی گودو نمی آید.در این نمایش مورین نمی تواند منتظر باشد و تسکین پیدا کند زیرا که رویاها و توهم های او به وسیله ی فرد دیگری یعنی مادرش نابود می شود. و در آخر لاجرم دست به قتل قاتل رویاهایش می زند. با آمدن آن پسر بچه در «در انتظار گودو» بارقه ی امیدی در دل هر دو جان می گیرد اما دیر نمی گذرد که این امید از بین می رود. این شیفت از امید به ناامیدی و دوباره امید را بارها و بارها در «ملکه ..» هم داریم مثلا هنگامی که ری می خواهد نامه را به دست مورین برساند ، منتظر می ماند اما او نمی آید و در نهایت مجبور می شود ، روی میز بگذارد و برود. در واقع در هر دو نمایش امیدها شکل می گیرند که از بین روند ، همانند تاریخ ، انقلاب ، زندگی ، کشور ، بازسازی تئاتر شهر ، مولوی ، بازگشت بیضایی ، فراخوانی "حذف شدگان" ، ردیف های بودجه ، بیمه ی هنرمندان سرطانی و ....


آقای ضیایی آقای صادقی نیز همین نکته را در مراسمی با حضور مدیران گوشزد کرد اما کجاست گوش شنوا؟

جناب مجد ، والا ما هم اندر خم و پیچ این سوال وامانده ایم به خاک مادر بزرگمان قسم!
۲۹ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید