هر کدام از ما کم و بیش اطلاعاتی در مورد افسانه ضحاک داریم ، اما در برخوانی " اژدهاک " استاد بیضایی با نگاهی متفاوت ، مارها رو همون اندیشه های انسانی میشماره..هانی صالحی در یادداشت کارگردان از قول بهرام بیضایی بیان کرده: که من راجع به ضحاک صحبت نمیکنم ، من راجع به این که ، حقیقت ممکن است فقط این نباشد ، صحبت میکنم.
اژدهاک از یک سو شکایت انسان از دنیای درونش و از سوی دیگر شکایت از قدرت حاکم بیرونیست . دیوی که واقعا" دیو نبود.. جنگ همه علیه همه.. " " و اینک مارهای درون اژدهاک ، پندار نیک و بد ، خیر و شر ، سرشت و اختیار ، نماد و کین ، که گویی جان جانان اند و انگار جان رهانیده هایی از تن خاک ، از شکوِه و شکوه ، یکجا می گویند ... "
هر کدام از ما اژدهاکی هستیم و مارها درون ما هستند و نویسنده از زبان اژدهاک سخن می گوید . و مارهایی بر دوش داریم که با صدای نی شبانان می خوابند و هرگاه نی شبان را بشکنیم دیگر توان آرام کردن مارهای سرکش را نخواهیم داشت ...
مارها اندیشه های مایند ( همانها که ضحاک را وادار به کشتن جوانان می کردند تا آرام گیرند ) و ما با آنها در کشاکش دائمیم و گویی خلاصی از آنها ممکن نیست : " اژدهاک به گورستان سرد می رود تا مارهایش را به آن بسپارد و رها شود اما گور سرد به او پاسخ می دهد که مارها را بدون ماردوش نمی پذیرد . "
در نمایش سخن از شهری است که مردمان آن سالهاست تفاوتی با مردگان ندارند و برای این که بدانند مردم آن شهر درون سینه دل دارند یا نه باید
... دیدن ادامه ››
سینه هاشان را شکافت و برای اینکه ببیند که آیا در رگهای مردم آن شهر خونی هست یا نه باید رگهاشان را شکافت و عجیب اینکه در سینه دلی دارند که می تپد و در رگها خونی که اتفاقا سرخ رنگ است ...
به گمانم اشاره به اوضاع اجتماعی دهه چهل داشته و گله مند از بی تفاوتی مردم ، مثل همین امروز و شاید کمی بهتر از امروز . جایی مثل شهر سنگستان " اخوان ثالث " که همه مردمش سنگ و سرد شده بودند ...
و در این دیار فریادها بی پاسخ می ماند :
" این بود فریاد من
که هرگزش پاسخی نبود
زیرا بنگریستم
که چشمها باز است
و بی نگاه ... "
و نبوغ " بیضایی " در این که به اژدهاک حق اعتراض میدهد و اژدهاک دربند کوه دماوند فریاد می زند ، اعتراض می کند ، حتی درد دل می گوید و کمک می طلبد ، از زمین ، از گور سرد ، از مردمان شهرها ، از مارها و از یامای پادشاه ...
داستان اژدهاک از یک سو شکایت از خودمان است و از سوی دیگر درک خودمان و شکایت از جامعه و از قدرت و از یامای پادشاه ... مارها باعث عذاب مایند و در عین حال زندگی ما به مارها وابسته ( خاک گور مار را بدون مار دوش نمیخواهد ... ) و مارها از ما به وجود آمده اند و با ما خواهند مرد ...
موسیقی بند راش ، سایه بازی ، صدای گیرای هانی صالحی ..فضایی کاملا متفاوت از تمامی نمایش هایی که تا کنون دیدم را برایم رقم زد.
"پس من پیش می روم و فریاد می کنم:وای بر تازیانه ها زیرا شکسته خواهند شد...
و وای بر دژهای بلند زیرا فروریخته...
منم اژدهاک که فرزند رنج زمینم.
و منم که فریادم از پشت سالهاست بلند!
منم که سالهاست تا این مارهای سیاه را بر دوش می کشم.
و لاشه ی خود را_که فرسوده است_از این روز به ان روز می برم.
و اینست فریاد تلخ زمین که با شما می گویم:وای بر تازیانه ها,که شکسته خواهند شد...
و وای بر دژهای بلند که فروریخته!"
"قسمتی از بند دهم برخوان اژدهاک از مجموعه سه بر خوانی ، شاهکار بهرام بیضایی "