مرگ اینجا استعاره نیست، اتفاقا ملموس است. آنقدر نزدیک که گاها خودمان هرچند نفس بکشیم احساس میکنیم جناب عزراییل یقهمان را گرفته است. هرچند آن لحظه عرفانی پیش از مرگ برایمان سالها سپری میشود. اغراق نمیکنم، چون اینجا افراد بسته به نوع زندگی و رژیم غذایی خود تا هشتاد سال میتوانند با مرگ دست و پنجه نرم کنند. خود نگارنده این متن به سی و دو سال مجادله با مرگ رسیده است. مرگ اینجا به هیچوجه استعاره نیست، فقط کمی تغییر ظاهر داده و به رسم فیزیک از حالتی به حالت دیگر درآمده است که ما به آن میگوییم ناامیدی. حال انسان با نامیدی میمیرد؟ احتمالا خسته میشود و هر روز با همین حالت نزار ادامه میدهد بیاینکه بداند آخرش کجاست. حال آنکه هر روز میبینیم در شهرهای دور انسانها چقدر راحت و بیدغدغه میمیرند و ما در این راه بیپایان نامیرایی دست و پنجه نرم میکنیم با خود. برای ما مرگ برای دیگران است و این شعار را نهتنها در صفوف خوابآلود زمان بلکه در خوابهای شبانه نیز تفسیر میکنیم. مگر نگفتم مرگ برای ما استعاره نیست پس چرا تمام جملات به تمثیل شباهت دارند؟ من انگار خود مرگم. با کفشهای کتانی، با یک ساعت مچی شبهاصل، با یک بسته سیگار و سایر اقلام موجود هر روز داس خود (باز هم استعاره از قلم) را برمیدارم و برای یک روز دیگر از نمردنم هورا میکشم. شما را نمیدانم اما من... در زلزله غرب کشور نبودم، داخل کشتی سانچی نبودم، زیر آوار جاده هراز نمانده ام، در آتش پلاسکو نسوختم یا... من در هر جای عالم که مرگ بوده، نرفتهام اما امروز برای مردن سزاوارتر از خود مرگم.
منبع: روزنامه آرمان