به گزارش تیوال به نقل از ایران تئاتر
شناسه مطلب: 92289
ایران تئاتر- وحید عمرانی: نمایش «جیم، جام، جسی» اثری ساده و بی ادعاست که در عین سادگی، مفاهیم عمیق فلسفی و ذهنی را که در زندگی هر انسانی بسیار تأثیرگذار هستند به معرض نمایش میگذارد.
عقل را با عشق تاب جنگ کو؟ / اندر اینجا سنگ باید سنگ کو؟
سنگ بردارید ای فرزانگان / ای هجوم آرنده بر دیوانگان
از چه بر دیوانه تان آهنگ نیست؟ / او مهیا شد شما را سنگ نیست؟
(عمان سامانی)
جیم و جسی زوجی هستند که علیرغم کندذهنی جیم (شوهر) زندگی معمولی و نسبتاً خوشی را سپری میکنند تا اینکه دکتر جوزف، جیم را برای یک آزمایش علمی که مربوط به ارتقای هوش است انتخاب میکند. جیم با عملی که بر او انجام میگردد باهوش میشود اما پیرو این تغییر، مشکلات و مسائل دیگری از راه میرسند که زندگی این دو را دستخوش تحول و تغییر میکند.
نمایش «جیم، جام، جسی» اثری ساده و بی ادعاست که در عین سادگی، مفاهیم عمیق فلسفی و ذهنی را که در زندگی هر انسانی بسیار تأثیرگذار هستند به معرض نمایش میگذارد. در این راستا از مفاهیم و آفرینشهای انتزاعی نیز بهره برده میشود که جذابیتهای بیشتری را به کلیت کار افزوده است.
یسنا پورسینا؛ نویسنده و کارگردان این نمایش چنانکه خود در یادداشت کارگردان اشاره میکند تم و موضوع این اثر برایش در زندگی مسئلهای مهم و جزو دغدغهها بوده و این عامل در نوشتن هر متنی ازجمله متون دراماتیک امری مهم و قابل تأکید به شمار میرود. زمانی که موضوعی برای نویسنده به دغدغه تبدیل میگردد، آن هنگام است که حواس متمرکزشده، اندیشه به کار میافتد و ایدهها آشکار میشوند. علاقهمندی اصل مهمی است که باید برای نوشتن مدنظر قرار داده شود. در پیکره و استخوانبندی نمایشنامۀ این اثر تمامی اصول و تقسیمبندیهای لازمالاجرا برای شکلگیری یک متن دراماتیک وجود دارد؛ پلات درست، آغاز، ورود عامل خارجی، کشمکش، اوج، گرهگشایی، ... و پایان، همگی را در جای خود مرئی مییابیم. ضمن اینکه کشمکش در نمایشنامۀ این اثر اجرایی، چندبعدی است و لایههای متعددی دارد که شامل کشمکش فرد با فرد، فرد با جمع، فرد با خودش و فرد با ماوراءالطبیعه میشود. به بیانی دیگر اکثر انواع کشمکشهای دراماتیک را در متن این نمایش حاضر مییابیم. دربارۀ مورد آخر میتوان اینچنین توضیح داد که مرزهای نامکشوف و راه نایافته توسط علم قابلیت قرار گرفتن در دستۀ یادشده رادارند.
مسئلۀ اساسی تقابل عقل و عشق در زندگی انسان جزو یکی از مهمترین دغدغههای فکری بشری در تمامی دوران بوده است. در ادبیات و عرفان ما که هر دو قدمتی بسیار دیرینه دارند بهطور مکرر و در اشکال و انحای مختلف و متنوع به این مبحث پرداختهشده و بزرگان ما در باب آن سخنها رانده، کتابها نوشته و بیتها سرودهاند. امثال این آثار بسیار زیادند چنانکه شرح آنها خارج از ظرفیت ذکر در این مجال اندک است؛ اما برای مثال به مواردی معدود اشاره مینمایم.
مولانا میگوید:
رنج فربه شد برو دیوانه شو / رنج گردد لاغر از دیوانگی
بر رَوی بر آسمان همچون مسیح / گر تو را باشد پر از دیوانگی
حافظ چنین میسراید:
ای که دائم به خویش مغروری/ گر تو را عشق نیست معذوری
گرد دیوانگان عشق مگرد/ که به عقل عقیله مشهوری
و شاه نعمتالله ولی که از معاصران هم اوست اینچنین میگوید:
رندیم و دگر مستیم تا باد چنین بادا/ توبه همه بشکستیم تا باد چنین بادا
عقل از سر نادانی دردسر ما میداد/ عشق آمد و وارستیم تا باد چنین بادا
از سوی دیگر فلاسفۀ بزرگ تاریخ از افلاطون در یونان گرفته تا ملاصدرا در ایران در این باب، رسایل و سخنان متعدد دارند. همۀ اینها نشاندهندۀ اهمیت این موضوع در ذهنیت وزندگی بشر است.
جالبتر اینکه در این نمایش تمامی این مفهومهای سنگین و نظری در قالب کمدی ریخته شده که بهمثابۀ دارویی تلخ درپوششی شیرین بهکاربرده میشود. نویسنده و کارگردان از عناصر کمدی ساز از قبیل بهکارگیری تضاد و تکرار در نمایش استفاده کرده، همچنین از دو نوع کمدی رفتار و کمدی شخصیت در خلق اثر بهره برده است. طراحی صحنه چنانکه ذاتی سالن انتظامی است مینی مالیستی انتخاب گردیده و در اجرایی کردن آن اندازه نگاه داشته شده است. بخشی از این طراحی که قابلیت توجه دارد، گذاشتن چهارپایهای کوچک و میز مانند در گوشهای از صحنه است که در تاریکیهای تعویض صحنه، نور موضعی بر آن تابانده میشود و سولی لوگهای تک بازیگرها در دایرۀ آن گفته میشود، سپس اندیشهها از آن نقطۀ کوچک بهکل صحنه تسرّی مییابند، درست همانند یک سلول کوچک که تقسیم میشود و بهمرور یک پیکرۀ واحد و کامل را به وجود میآورد.
کارگردانی حسابشده و ایجاد رابطۀ صحیح میان بازیگران، تحلیل و واشکافی متن و انتقال لازم به آنان، استفادۀ صحیح از وسایل صحنه و تنظیمهای بهجا مابین عناصر مختلف در اجرا از قبیل موسیقی، نور و لباس از نقاط قوت کارگردانی در این نمایش است که بخشی از این قوت ها به دو نکته برمیگردد؛ اول اینکه کارگردان، نویسندۀ متن نیز هست و با آن بهاندازه کافی عجین شده و آشنایی کامل دارد، دوم آنکه این نمایش از سال 1385 تحت عنوان پایاننامۀ دانشجویی ایشان در دانشگاه ارائه و اجراشده و هماکنون پس از ده سال دوباره اجرا میشود؛ بنابراین در این مدت با غوطه خوردن این ایده و پخته شدن آن در ذهن نویسنده و کارگردان، این بار در ظهور دوبارۀ خود جزئیاتی دقیق و کوچک اما مهم را از خود بروز میدهد که حاصل پختگی و اندیشیده شدن به آن در طی این سالهاست.
بازی و هنرمندی امین زارع از حسنهای دیگر این نمایش است. او بازیگری جوان و خوش آتیه است که چندی پیش شاهد هنرنماییاش در نمایش «راپورتهای شبانۀ دکتر مصدق» به کارگردانی اصغر خلیلی بودیم. وی پیشازاین سالها در اصفهان به بازیگری در عرصههای تئاتر و تصویر پرداخته و از بهترین بازیگران مرد تئاتر در این استان به شمار میرود. بازی روان و اندازۀ او در این نمایش همراه با خلق لحظههای جذاب کمدی که باریک اندیشانه از ژست تا حرکت و صدا را در کنترل خود دارد، نشاندهندۀ حضور بازیگری خلاق است که صحنه را خوب میشناسد و از ابزارهای علم و تجربه بهدرستی در راستای هدف نمایش استفاده به عمل میآورد. آویشن بیکائی با صدا و بیانی خوب و تربیتشده پا بهپای زارع دربازیها ظاهر میشود، جاودان زرین یک تیپ - کاراکتر را به نمایش میگذارد و در این راستا و تکمیل کاراکترهای نمایش در حد لازم عمل کرده است. آرش آزاد در نقش جام، باکار سختی که در پیش رو داشته یعنی فرورفتن در قالب یک حیوان که غالباً تداعیکنندۀ سگ است هرچند نمیتوان قطعاً او را حیوان خاصی به شمار آورد بازی نسبتاً درخوری را ارائه میدهد که از یکسوم ابتدای نمایش تبدیل به نقش مکمّل جیم میشود و درصحنههای مختلف برای او فضای مانور بیشتری به وجود آورده و بازیسازی میکند. چیزی که این نمایش را دیدنی میکند کفۀ تقریباً مساوی در تمامی عناصر آن است که در هیچکدام ضعف بارزی نمیتوان یافت و باکاری یکدست و جمعوجور مواجهیم که منظور خود را منتقل میکند و حرف خود را میزند. یک کار دراماتیک خوب باید سه ویژگی کلی داشته باشد: گویا باشد، زیبا باشد، اثرگذار باشد. بر این مبنا با نمایشی مواجهیم که درصد مناسبی از این سه عامل را به ما ارائه میدهد و بار خود را به منزل میرساند.
هنرمندی و خلاقیت علی قیومی را نیز درزمینۀ ساخت موسیقی این نمایش نباید ازنظر دور داشت و شایستۀ ذکر کردن است.
این نمایش به مخاطب مسئلهای مهم را برای اندیشیدن ارائه میکند و او را به فکر و تأمل وامیدارد که آیا بهراستی تجمیع عقل و عشق در وجود انسان امکان دارد؟ برفرض مثال اگر عقل از پنجرهای وارد شد، عشق لاجرم از پنجرۀ دیگر خارج میشود؟ آیا امکان آن نیست که هردوی این عناصر را همزمان و با یکدیگر داشت؟ آیا این دیدگاه ایده آل گرایی به شمار میرود که انسانی را در لحظۀ واحد عاقل و عاشق بیابیم، یا فرد فقط میتواند دارای یکی از این موهبتها باشد و در صورت داشتن یکی مجبور به ترک دیگریست؟ نگاه نویسنده و کارگردان بیشتر بر عدم امکان تجمیع این دو مفهوم است هرچند پایان نمایش را به نحوی باز میگذارد تا خود تماشاگر امکان قضاوت این مسئله را برای خویشتن بیابد و آنچه قرار است اتفاق بیافتد را از منظر و دیدگاه خود به نظاره بنشیند.