دیباچه: سال ها پیش، دیر زمانی که در یادم نیست کی و کجا خواندم که کافکا در یکی از یادداشت هایش نوشته نوشتن بیرون جهیدن از میان مردگان است.هر چند بعد تر که خود یادداشت های کافکا را خواندم دیدم که درست تر این جمله آن است که: " نوشتن، نوعی بیرون جستن از صف قاتلان است…". بسیار در همه ی این سال ها ستیز پیرامون آن بود که کافکا گفته است قاتل ها و نه مردگان و چه گفتآورد ها که در این سویه شکل نگرفت، اما آن چه که من را درگیر کرده بود، این بود که چگونه نوشتنی، چنان است که کرانه گذار مرگ و زندگی است؟
پاسخ را دیراما دقیق و درست به میانجی استاد همیشه ام دکتر میرعبدالحسین نقیب زاده یافتم: مهم سخن یا نوشته نیست که ما را از مردگی می رهاند. چه بسیار نوشته ها که مرده هستند و خود مرگ و چه بسیار سخن ها و گفتار ها که زنده هستند و سرشار از زندگی. آن چه که رنگ زندگی بر نوشتار یا سخن می زند، ارجی است که بر حقیقت می گذارند.
اندیشیدن به معنای فلسفه ورزی بی گمان با نگرش استاد و شاگرد (سقراط و افلاتون ) به حقیقت آغاز شده است. سقراط در برابر سوفیست ها که برای حقیقت ارجی نمی شماردند و از شیوه ی خطابه یا گفتار بلند بهره می گرفتند، گفت و گو را برمی گزیند تا به یاری آن هر چه بیش تر بتواند از پس ژرف نگری به گوهرراستین و حقیقت چیز ها نزدیک شود. (نقیب زاده،۱۳۹۶، ص۳۲-۳۳)
بی شرمی سوفیست ها تا به آن کرانه بود که امروز سخنی را بر جای می نشاندند و فردا اگر کامیابی بیش تری در کار بود، پاد همان سخن را می گفتند، بی هیچ آزرمی. وقتی که این اندیشه در میان باشد که حقیقتی در کار نیست و تنها سود است که بر همه چیز نخستین دارد، بردن انسان ها به تاریکی امری بهنجار جلوه می کند.
اما در همان اکنون تمامی کوشش سقراط - افلاتون بیرون آورد ن انسان ها از تاریکی (ناآگاهی) به سوی روشنایی (آگاهی) بود.
سقراط - افلاتون گونه ای از گفت و گو را به کار می گرفتند (سقراط در سخن راندن و افلاتون در نوشتن) که به میانجی آن شنونده یا خواننده توجه اش برانگیخته شود و پس از نگریستن از گوشه هایی که تا پیش از آن بر پدیده نگریسته بود، پدیده برای او آشکار و روشن گردد (درست پاد روش سوفیست ها که با گفتاری بلند و سود جستن از پیچده نمایی سخن خود را بر جای می نشاندند.(برای آشنایی بیش تر به کتاب دکتر تقیب زاده نگاه شود.)
باهم نگری: می توان گفت که جدا از آن که به پیروی از استاد سخن راندن را برگزینیم یا به پیروی از شاگرد نوشتن را (افلاتون نوشته هایش را به شکل گفت و گو/دیالوگ می نگارید) مهم آن است که سخن یا نوشته دارای چونان ویژگی هایی باشد که از میان مردگان و قاتلان به میانجی آن بتوان بیرون پرید: روشن، دقیق و هشیاری بخش باشد نه تاریک، نادقیق و پیچیده نما که به گیجی بیانجامد.
گشایش: مارگاریت دوراس ایزدبانوی رمان نو ی فرانسه است که در کنار آن فیلم نامه های سترگ (هیروشیما،عشق من) و نمایشنامه های درخشانی (لاموزیکا نخست و دوم) را نوشته و هم بعضی را به مانند "گفت: ویران کن نخست" ،را کارگردانی کرده است.آن گونه که پیش تر آمد می توان از دو گونه سخن راند. نخست گونه ی سقراطی-افلاتونی آن گفتگو: که روشنایی بخش است و پیش رونده و هشیار ساز و دوم گونه ی سوفیستی آن گفتار- تک گویی که شنونده را در تاریکی نگاه می دارد و با پس بردن آن به ناهشیار گشتن او می انجامد.
دوراس که بیشینه ی اثر هایش به مانند همین لاموزیکا نخست و دوم پیرامون بن بست و بی فرجامی پیوند های انسانی و زندگی به نگارش درآمده اند ،از شیوه ای بسیار پیچیده اما گیرا در شکل (فرم) کارش بهره می گیرد: نوشتن متن بر بنیان گفت و گو در نگاه نخست، اما با پیروی از شیوه ی سوفیست ها و آن را به گفتار فروکاستن.
به عبارت دیگر در برخورد نخست دو تن به گفت و گو با یک دیگر می پردارند تا با روشن کردن تمامی گوشه های یک پیوند خود و دیگری را یاری رسانند تا بیش تر از همه ی بعد های آن آگاه شوند ،اما در کنش با کاربست شیوه ی سوفیستی( یعنی گفتار برای برجای نشاندن هرچه بیش تر حقانیت خود) هر چه که پیش تر گفت و گو(اما در اصل گفتار) می کنند خود و ما را در تاریکی و ناآگاهی فرو می برند. پس می توان ریختار شکلی متن دوراس را این گونه برساخت: نوشتن در لایه نخست به شکل گفت و گو اما شیوه ی کنش گفت و گو به مانند گفتار.
از دگر سو بن مایه این متن و بسیاری دیگر از متن های دوراس بن بست در پیوندهای انسانی و ویران شدن آن هاست به میانجی آن که گفت و گویی شکل نمی گیرد و هر کس سخن خود را می گوید و آن را برجای می نشاند.در ادامه باید دید تهرانی با این ساختمایه ها برای کار خود چه می کند.
تنهی نوشتار: اکنون باید نگریست که متن و اجرای تهرانی با این ریختار و بن مایه چه می کند؟
متن: من در این جا تنها به متن تهرانی که بر صحنه اجرا می شود می پردازم و نسبتی که با متن سرچشمه (دوراس)برقرار می کند. نوشتن درباره ی زبان متن اصلی پس از برگردان آن به پارسی کاری بیهوده است. اما آن چه که در اجرا دیده و شنیده می شود بسیار درست است. نمونه گزینش درست و به جای واژه ی شما برای سخن گفتن با دیگری به جای نام ، یا کمینه به کار بردن تو به نشانه ی نزدیکی در یک پیوند. در نتیجه متن شکل دقیق ریختار دوراس را باز می سازد. واژگان هر چند به شکل گفت و گو اجرا می شوند اما بسیار بیش تر گفتار هستند، انگار که هر یک با خود سخن می گویند. نکته ی بعد دقتی است که در روند پیش برد گفت و گو ها به کار گرفته شده که منجر به بند آوری جمله ها می شود. گفت وگوها نه چالش بر می انگیزند و نه پیش می برند، بلکه تنها پس می روند و به دور خود می چرخند. اگر مهم ترین ویژگی گفت و گوی سقراطی پیش برد و نزدیک کردن دیدگاه ها به یک دیگر باشد، مهم ترین ویژگی گفتار سوفیستی کارکرد آن به مانند ابزار بازی کودکان- چرخ آسمانی- است که کودک را در ظاهر بسیار جا به جا می کند اما سرانجام او را با سرگیجه به نقطهی آغازین باز می گرداند و این کاری است که متن تهرانی پس از ۵۰ دقیقه با تماشاگر می کند. این زن و مرد که هستند؟ این جا به واقع کجاست؟ چند لحظه، روز، ماه یا سال گذشته؟ این متن رویا، خیال، خواب، توهم و یا رخدادی واقعی است؟ یا مهم تر از همه ی این پرسش ها این دو زنده هستند یا دیداری پس از مرگ است؟ به هیچ یک از این پرسشها پاسخی سر راست داده نمی شود و به واقع هم هیچ یک از این پرسش ها دلواپسی متن نیست.متن در تکاپوی نشان دادن یک پیوند است که به میانجی نبود گفت و گو میان زن و مرد آن به بن بست می رسد و در نتیجه مرگ آن پیوند و ناممکن شدن اش رخ می نماید. در چنین الگوی رفتاری دیگر نه کسی دیگری را می بیند و نه آن را می شنود. هر که خود و تنها با خود و در خود درگیر است.شما را بازگشت می دهم به درخشان ترین لحظه ی نمایش ، آن جا که این دو تن در کنار هم ناتوان از گفت و گو با یک دیگر هستند اما در نبود دیگری در پیاده رو با او و از نبود او سخن می گوید و می گرید.
میزانسن: آن چه که بر صحنه رخ می دهد بی میزانسنی نیست بلکه به درستی نامیزانسنی است. یعنی می توان اجرایی دید سرشار از حرکت و کنش و آن چه در تئاتر ایران می گویند حرکات فرم!اما کار میزانسن نداشته باشد یا بی میزانسن باشد. چرا که کار از برساختن سازواری درونی در میان کنش های درونی اش ناتوان است، پس نمی توان آن حرکات زیاد و آشفته را میزانسن خواند. پس من آن کارها را بی میزانسن اما آکنده از حرکت می خوانم. کار تهرانی درست واژگونه ی این رفتار میزانسنی را بر می گزیند، یعنی فروکاستن حرکت و کنشهای درون صحنه به کمینه ترین اندازه ای که شدنی است. بن مایه متن بن بست پیوند های انسانی به میانجی شکل نگرفتن گفتگو است. برگردان این بن مایه به میزانسن می شود: حرکاتی دقیق، سنجیده، کمینه که در نهایت میزانسنی را بر می سازد آکنده از ایستایی که در آن حرکت های دوسویه ساخته نمی شود که من آن را نامیزانسن می خوانم در برابر کارهای سرشار از پویایی اما بی میزانسن. نمونه نامیزانسنی و شکل نگرفتن کنش و رفتار دو سویه در صحنه ای از کار است که زن، مرد را بر چهارپایه می نشاند بی هیچ همکاری از سوی او.
انجام نقش: بازیگران برای آن که توانایی همراهی با ریختارگفتاری متن دوراس/تهرانی و از دگر سو نامیزانسن به درستی گزینش شده از سوی تهرانی را داشته باشند به شکلی از اجرای کمینه گرا سیر می کنند. بازیگران نمایان کردن حس(آن چه که از درون شان در بیان می جوشد) و احساس (آن چه را که از مواجه با دیگری دریافت می کنند) به کم ترین اندازه ی شدنی می رسانند و نمونه ی خوب آن جایی است که مرد پیرامون کشتن زن سخن می گوید.هر چند از دیدگاه من جای داشت با بی پروایی بیش تری همان کمینه ی حس و احساس جاری در صحنه را از آن زدود.
صحنه و جامه: صحنه نزدیک به خالی است و جامه ی بازیگران هم چیزی نزدیک به جامه ی تمرین.هر دوی این طراحی بسیار به ساخته شدن فضایی که در آن مرز میان زنده بودن و مردن و زندگی و مرگ برداشته شده است یاری می رساند.
نور: طراحی نور که از نشانه های آشکار کار های تهرانی است این جا هم در ساختن فضایی بشدت سرد و مرده و از دگر سو در همراهی با میزانسن های نامیزانسن درجه نخست رفتار می کند.
هم افزایی: در باهم نگری به متن، میزانسن، اجرای نقش ها، صحنه، جامه و نور باید گفت این اجرا در نگاه نخست کوچک، بسیار بزرگ رفتار می کند و در ساختن فضایی مرده و نشان دادن پیوندی ویران و انسان ها ی ریخته شده ی پس از ویرانی کوبنده است.
۱- نام متن را از نخستین کاری که از دوراس خواندم:(۱۹۶۹) Detruire, dit-elle وام گرفتم که از دیدگاه من شاهکار او هم هست.
سرچشمه ها:
دوراس،مارگریت،۱۳۹۱، لاموزیکا و لاموزیکای دوم برگردان قاسم روبین، تهران، نیلوفر.
کافکا،فرانتس،۱۳۹۷،یادداشت ها برگردان مصطفی اسلامیه،تهران، نیلوفر.
نقیب زاده،میر عبدالحسین،۱۳۹۴،نگاهی به فلسفه ی آموزش و پرورش، تهران،کتابخانه ی طهوری.