در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال تئاتر | اخبار | تو یا می‌میری یا عبور می‌کنی!‎
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:40:35
نمایش دستورالعمل‌های پرواز برای خدمه و خلبان | تو یا می‌میری یا عبور می‌کنی!‎ | عکس

فرهاد فزونی یکی از تأثیرگذارترین هنرمندان در حوزه گرافیک و طراحی پوستر است. او با توجه به پیشینه تئاتری‌ای که داشته، در یک پروسه کاملا متفاوت و در ادامه یک روند تجربه‌گرا در حوزه گرافیک پا به عرصه تئاتر گذاشته تا به قول خودش بتواند یک شعر تصویری را به وجود بیاورد. او در این پروسه که اولین تجربه تئاتری‌اش به حساب می‌آید، نزدیک به دو سال با اعضای گروهش زندگی کرده است. با ترس‌ها، درد‌ها، خواسته‌ها و دغدغه‌های درونی آنها زیسته و همه این مسائل را به‌نوعی در اثر خود جاری کرده ‌است.
یکی از اعضای گروه پگاه آهنگرانی است که پس از سال‌ها با یک بازی کاملا متفاوت دوباره به صحنه تئاتر بازگشته. پگاه آهنگرانی در این نمایش به دلیل حضور در یک ساختار حساب‌شده توسط کارگردان، شیوه بازی‌ای را ارائه کرده است که بسیار نو و جسورانه به نظر می‌رسد. به مناسبت اجرای «دستورالعمل‌های پرواز برای خدمه و خلبان» پای صحبت‌های فرهاد فزونی و پگاه آهنگرانی نشستیم تا کمی از تجربه این دو سال را لمس کرده ‌باشیم.

خود شما دریچه‌ای را در کارتان قرار داده‌اید که به من اجازه می‌دهد وارد جهان شما بشوم تا بتوانیم درباره لایه‌های مختلف اثر گفت‌وگو کنیم. آن دریچه این جمله است: «هر چیز سه چیز است. خودش، تصویرش و تصورش». مخاطب در مواجهه با اثر شما با یک اثر سه‌لایه در هر سطحی مواجه است. سه لایه روایت در متن، سه جنس از فضای بازیگری، لایه‌های مختلف حرکت، نور و صدا و موسیقی. این ساختار لایه‌مند تا چه اندازه از پیش تعیین‌شده بود و چه مقدار از آن در طول پروسه کاری به دست آمد؟
فرهاد فزونی: ما به غیر از کلیت و حال‌وهوای کلی متن که از ابتدا وجود داشت شاید به صورت جسته‌وگریخته، دیگر لایه‌های کار را هم داشتیم؛ مثلا در مورد اسلایدها می‌توانم بگویم که جزء اولین چیزهایی بود که من می‌دانستم که در این تئاتر خواهم داشت. قبل از اینکه بچه‌ها به کار اضافه شوند من دستگاه‌های اسلایدم را خریده بودم. این هم دلیل داشت. من پنج سال پیش یک اسلاید شعر در گالری طراحان آزاد داشتم و در آلمان یک نمایشگاه انفرادی داشتم که یکی از طبقه‌ها با چهارتا دستگاه اسلاید بود و حالا این اثر به‌نوعی تکمیل‌شده آنهاست.
یکی از آرزوهای من این بود که حالا بتوانم این خواسته‌ها را با هم یکی کنم. این اسلاید‌ها درواقع وجود داشت، اما اینکه به چه شکل ارائه شود امری بود که در تمرین‌ها به دست آمده است. به این نحو که مثلا ما اسلایدها را مدام در هر تمرین تست می‌کردیم و بعد اسلایدهای جدیدی می‌ساختیم و باز آنها را تغییر می‌دادیم. به این فکر می‌کردیم که این اسلایدها چه ربطی به بازیگر و دکور پیدا می‌کند، تا اینکه در این اواخر مثلا در شش ماه آخر فهمیدیم که اسلاید چگونه باید طراحی شود و در میان صحنه‌ها چگونه به نمایش دربیاید که معنا پیدا کند.
البته من خیلی مطمئن نیستم که اینها تنها در سه لایه معنی می‌دهند، اما مغز و زندگی خودم نیز خیلی لایه‌لایه کار می‌کنند و این لایه‌ها برای من جزئی از هویت و زبانم به حساب می‌آیند. این اتفاق در کارهای گرافیکم هم می‌افتد. پوستر‌های من اغلب به‌شدت لایه‌لایه هستند و معمولا نیاز به زمان دارد تا بتوانی لایه‌های متنوع آن را کشف کنی.
من همیشه مانند هم‌نسلانم به فرم‌گرابودن متهم شده‌ام، درحالی‌که به نظرم این یک نگاه سطحی‌ است. من کانسپت و حس‌ها را در جای دیگری دارم استفاده می‌کنم. منتها فرم در مرحله اول دیده می‌شود و به چشم می‌آید.بنابراین خود اسلایدها هم به نظر من در وهله اول فرم هستند، اما اگر کمی دقت کنید متوجه می‌شوید که اینها دارند چه کاری انجام می‌دهند؛ حسی که ایجاد می‌کنند، ترسی که می‌آورند، شوقی که می‌آورند، لذتی که می‌دهند و آرامشی که ایجاد می‌کنند، درواقع دارند فضا را تکمیل می‌کنند.

این لایه‌مندبودن خود انسجامی را به وجود آورده است که در یک مسیر به گسترش آن و یکی‌شدن به ما کمک می‌کند.
فرهاد فزونی: شاید یکی از دلایلی که تا این اندازه کار ما زمان‌بر شد همین بود؛ مثلا من نزدیک به یک ماه در خانه فرشاد، برادرم که موسیقی کار را انجام داده است، زندگی کردم. ما حتی در خواب هم کار می‌کردیم، صبح از خواب بیدار می‌شدیم و کار می‌کردیم، سر تمرین می‌رفتیم و باز کار می‌کردیم و دوباره از سر تمرین به خانه فرشاد می‌رفتیم و ادامه می‌دادیم.
فرشاد البته از روز اول کنار من بود. دو سال تمام، اما علاوه‌بر آنچه در طول تمرین ساختیم، یک ماه مستمر و فشرده ۲۴ ساعته کار کردیم که موزیک، این هویت و این لایه‌لایه‌بودن را در خودش منعکس کند و شعرها دربیاید. ما در مورد همه‌چیز ۱۰برابر آنچه را که هست دور ریخته‌ایم. چقدر موزیک‌های درجه‌یکی وجود داشت که ما آن را چون فکر کردیم دیگر به درد کارمان نمی‌خورد بیرون ریختیم. در مورد طراحی لباس، طراحی حرکت، میزانسن و صحنه هم همین‌طور.ما برای همین زمان می‌خواستیم تا تمام طراحی‌ها و متن و بازی‌ها را یکی کنیم و شعر تصویری منسجم بسازیم.

می‌خواستید این لایه‌ها در طول زمان در کار جاری شوند و زنده باشند؟
فرهاد فزونی: دقیقا. وقتی شما می‌خواهید مسئله‌تان در همه‌چیز جاری بشود نمی‌توانید مثلا به بازیگرتان بگویید که این کار را بکن. باید بگذارید که در او جاری شود و جاری‌شدن در روح و زندگی کار یک ماه و دو ماه نیست. کسی قرار نبود که نقش مهسا را بازی کند یا گوزن چهلم را. من می‌خواستم که بازیگرانم مهسا شوند و گوزن چهلم باشند نه‌اینکه نقشش را بازی کنند.

در فرم رویکردی را اتخاذ کرده بودید که شما را مجاب می‌کرد برجستگی هر جزئی را بگیرید و به‌نوعی از برخوردی پیچیده‌نما و  غلونمایی شاعرانه بپرهیزید.در نمایش شما همه‌چیز دارد در یک سطح عمل می‌کند و هر امری به‌عنوان یک جزء عمل می‌کند و در نهایت یک پکیج را به ما ارائه می‌دهد.
فرهاد فزونی: یکی از سخت‌ترین و دشوارترین کارهایی که ما انجام دادیم، انتخاب عوامل طبیعی‌ است که به آدم‌های مختلفی فکر می‌کردیم. دائم می‌رفتیم و اجرا می‌دیدیم. ما آدم‌هایی را انتخاب می‌کردیم و بازی‌هایی را در موقعیت‌های مختلف با آنها انجام می‌دادیم و به‌نوعی آنها را آزمایش می‌کردیم. میهمانی دعوتشان می‌کردیم و قرار می‌گذاشتیم. به آنها پیامک می‌دادیم، زنگ می‌زدیم و کاری می‌کردیم تا ببینیم درون این افراد چه خبر است. آیا دغدغه تغییر درونی دارد و به خودش فکر می‌‌کند؟ یا فقط در خدمت ایگوی خودش کار می‌کند؟ مثلا من از پگاه در فضایی که هشت یا ۹ نفر از طراحان گرافیک جوان حضور داشتند و پگاه آنها را نمی‌شناخت، خواستم که مقابل آنها قول بدهد که به این پروژه خواهد پیوست و تا آخر پروژه حتی اگر سه سال طول کشید، بماند.
او با کمال تواضع قول داد و من فهمیدم که ایگو ندارد و دغدغه‌اش چیز دیگری‌ است. با هرکدام از بچه‌ها به یک شکل این آزمایش‌ها را انجام دادیم. من دنبال بازیگری بودم که قبل از این به شهرت رسیده باشد و دیگر دنبال این چیزها نباشد و بداند که ما می‌خواهیم با هم زندگی کنیم. نه اینکه بخواهد خودش را نشان بدهد. این کار ما را نابود می‌کرد و نمی‌توانستیم آن را جمع کنیم و خب پروسه‌هایی که با هم حرف زدیم و حرف زدیم و همه ضعف‌های درونی خودمان را ریختیم روی یک دایره و گفتیم ما این مشکلات و کمبود‌ها را داریم و کم‌کم درباره اینها با همدیگر صحبت کردیم و رسیدیم به جایی که وقتی می‌گفتیم دیگر روی صحنه شوآف نمی‌خواهیم، معنی آن معلوم بود و بازیگر می‌دانست اینجا همان نقطه‌ای است که او خودش است؛ نه یک بازیگر. من از روز اول می‌گفتم من پگاه را روی صحنه می‌خواهم، نه پگاه آهنگرانی را؛ و به نظرم این اتفاق افتاده‌ است و همین را می‌خواستیم که اگر مخاطبی آمد که پگاه آهنگرانی را ببیند؛ ولی پگاه را دید، به ‌جای پگاه آهنگرانی، شوک بشود.

این جسارت می‌خواهد که در فضای امروز تئاتر اتفاقا شما از پگاه آهنگرانی دعوت به همکاری می‌کنید و اتفاقا او همه گذشته خود را کنار می‌گذارد و می‌تواند به این شهامت برسد که این‌گونه روی صحنه تئاتر ظاهر شود و به‌عنوان جزئی از کل شما با یک بازی ضعیف‌شده از لحاظ اکت سعی کند دائم به خودش رجوع کند.
فرهاد فزونی: آنچه ما می‌خواستیم در این تئاتر گفته شود، همین بود؛ یعنی تو یا می‌میری یا عبور می‌کنی و قصه این پروژه قصه آدم‌های این پروژه‌ است و از همین ترس‌های ما به وجود آمده است. یعنی آنچه پگاه و بچه‌های دیگر انجام دادند، کاری‌ است که آنها را تبدیل کرد به مهسا و گوزن چهلم.
پگاه آهنگرانی: من معتقدم شما هر چقدر هم که راجع به بازیگران حرف بزنید، نمی‌توانید جان کلام را بیان کنید.شوآف و دیده‌شدن در ذات این حرفه است. به‌ویژه وقتی که به‌عنوان یک بازیگر حرفه‌ای وارد این سیستم می‌شوید، اگر این شوآف و به خود بالیدن را نداشته باشید، اصلا خود‌به‌خود حذف می‌شوید. در مقام بازیگر، این کار برای من کار بسیار سختی بود؛ ولی من در حین کار چیز دیگری را از خودم بیرون می‌کشیدم و به محض اینکه از آن پگاه آهنگرانی شناخته‌شده که برایش مهم بود چه زمانی ماشین دنبالش می‌آید، کِی و چگونه سر فیلم‌برداری می‌رود، خارج شدم، به لایه دیگری از خودم ورود پیدا کردم. مسائلی را درباره خودم کشف کردم که بسیار کیف‌آور بود.
به خود می‌بالیدم. من خوشحال بودم که می‌توانم ۱۰ سال جدید را با این کشف تازه ادامه بدهم. برای من از یک جایی این اتفاق افتاد که متوجه شدم من در یک تابلو که قرار است ساخته شود، به همان اندازه مهم هستم که موسیقی و موسیقی به همان اندازه مهم است که اسکوتر‌ها و صحنه و لباس. در واقع همه ما آمدیم تابلویی را بسازیم. دیگر قرار نبود که من یک فیلم‌نامه را در دست بگیرم و به این فکر کنم که چه شکلی باشم که بیشتر دیده بشوم و آن جنبه از کاراکتر را بیشتر برجسته کنم که موجب می‌شود بهتر دیده شوم. ما آمدیم که یک تابلو و فضا را بسازیم. موفقیت این نیست که بگویند چقدر خوب بازی کرد، موفقیت آن است که آدم‌ها وارد آن فضا بشوند، گیر بیفتند و بپذیرند. اگر جایی بگویند که پگاه آهنگرانی در این نقطه چقدر خوب بازی کرد، به این معنی است که من اضافه‌کاری کرده‌ام. از یک جایی به بعد این اتفاق افتاد.
این دو سال، دو سالی نبود که ما بخواهیم این متن را تمرین کنیم، نه، ما این فضا را ساختیم. در شروع، ما می‌نشستیم و درباره خودمان حرف می‌زدیم. من پنج، شش ماه اول شاید فکر می‌کردم برای چه ما داریم این کار را می‌کنیم. اینکه هر روز وقت بگذاری و بیایی و راجع به خودت حرف بزنی؟ این قرار است چه چیزی به کار اضافه کند؟ من از خودم می‌پرسیدم پس فرهاد متنت کجاست؟ ولی از یک جایی به بعد دوزاری همه ما افتاد که آن شیوه‌هایی را که در گذشته تجربه کرده‌ای، در این کار باید به کناری بگذاری و فهمیدم آن قواعد همیشگی دیگر در این کار جواب نمی‌دهد.
ما مثلا شروع کردیم به کار‌کردن روی ریتم موسیقی بدون آنکه بدانیم قرار است بعدا چه کمکی به ما بکند؛ ولی خب دقیقا هوشمندی فرهاد بود. فرهاد آن تصویر کلی را داشت؛ اما ما تکمیلش کردیم. او از اول می‌دانست که چرا ما باید ریتم را بشناسیم و حالا ما می‌بینیم که چطور سر یک سر‌ضرب کارهایی روی صحنه انجام می‌دهیم. در واقع این کار یک رقص یک‌ساعته است واقعا و همه چیز منوط به موسیقی است و اگر ما موسیقی را نمی‌شناختیم، گند می‌زدیم.دانه‌دانه این اتفاق‌ها در چهار ماه آخر جواب داد. یعنی کاشت و برداشت‌هایی بود که ما در دو سال کاشتیم و در دو ماه آخر برداشت‌شان کردیم. به نظرم باید به خودمان ببالیم؛ چون یک‌سال‌و‌اندی به این کاشتن اعتماد کردیم؛ بدون اینکه بدانیم برداشتش چه خواهد بود.

فکر می‌کنم این عبور از لایه سوپراستاربودن به لایه درگیرشدن با این پروژه کار آسانی نیست و هرکسی نمی‌تواند به آن تن بدهد.
فرهاد فزونی:
من برای این پروژه بسیار جست‌وجو کردم و فهمیدم که به‌ندرت می‌توان کسانی را یافت که چنین جسارتی داشته باشند.
پگاه آهنگرانی: برای من هم بسیار سخت بود، مخصوصا وقتی درگیر فضای حرفه‌ای هستید و به آن سیستم عادت کردید. برای من جالب است که همه این مسائل در متن نمایش‌نامه وجود دارد. این زایش دوباره، ترس از اینکه این زایش اتفاق می‌افتد یا یک شکست خواهد بود یا همین غلبه بر ترس همه و همه چیزهایی است که در متن وجود دارد و حالا وقتی آن را روی صحنه می‌گوییم، در درون خودمان می‌فهمیم به دقت می‌دانیم که متن چه می‌گوید.
فرهاد فزونی: من برای خودم این حق را قائل شدم که دست به این تجربه بزنم و ریسک آن را پذیرفتم اما فکر می‌کنم بچه‌ها هم تک‌تک همین کار را کردند. واقعا همه بچه‌ها توانستند از آن ترس‌هایشان عبور کنند، به من اعتماد کنند و بدون ترس از قضاوت‌‌شدن، چیزی را بسازند که پیش‌تر نبوده‌ است و نبوده‌اند.

در این شرایط شما خودتان و دنیای بازیگری را کنار می‌گذارید و بیشتر مسئله و روان خود را واکاوی کرده و زندگی می‌کنید؟
پگاه آهنگرانی: در این کار اصلا قواعد بازیگری که بر سر کاری بروی و چیزی به تو بدهند تا آن را انجام ‌بدهی، کنار بود. در این دو سال، من پروسه‌ای را طی کردم که می‌توانم بگویم بودن در این فضا مفیدترین دو سال زندگی من را رقم زده است؛ آزمون اینکه تو در فضایی حضور داشته باشی و کسب کنی و همه المان‌های دیگر برای تو کنار برود؛ اینکه من درون خودم عمیق می‌شوم موجب می‌شود که چیزی را کسب کنم. دقایقی بود بر سر تمرین که فرهاد ما را جوری با خودمان مواجه می‌کرد که با خودم می‌گفتم در این ۳۰ و اندی سال من چگونه خودم را ندیده‌ام؟ و حتی از خودم می‌ترسیدم.

این خیلی هوشمندانه در صحنه آخر اجرا برای مخاطب هم رخ می‌دهد.
فرهاد فزونی: ما همه این کار‌ها را خودمان با خودمان مدام انجام داده‌ایم. ما تمرین‌هایی در تاریکی داشتیم تا ترس‌هایمان را بیرون بریزیم، درباره‌ آنها حرف بزنیم و با ترس‌ها و ترس از مرگ مواجه شویم تا بتوانیم به زندگی دوباره و به دور از کلیشه‌ها فکر کنیم.

برخلاف این ترس مضاعف که در کار نهادینه شده است، ما با فضای کاملا آرامی مواجهیم که ما را به آن درون مورد نظر خود می‌برد.
فرهاد فزونی: کار ما درباره ترس نیست. اتفاقا راجع‌به آرامشی ‌است که بعد از عبور از ترس‌ها به‌دست می‌آید. تجربه آن اسلایدشویی که در گالری طراحان آزاد داشتم این بود که اسلایدشوی یکنواخت و آرامی بود که تو فقط شعری را در دل خودت می‌خواندی. اما بسیاری از مخاطبان بعد از آن در گالری نبودند؛ همه رفته بودند. یکی از هنرمندان به من گفت بعد از آن اجرا من دوست داشتم راه بروم، دوست داشتم پیاده‌روی کنم و ببخشید که نماندم. من می‌خواستم در این تئاتر هم این اتفاق رخ بدهد. نمی‌خواستم آدم‌ها بایستند و بگویند: «به‌به»، اصلا نگویند خوب بود. اصلا دوست دارم که خود نمایش را یادشان برود و درون خودشان فرو بروند.
پگاه آهنگرانی: چیزی که به نظر من هوشمندی فرهاد بود، عبور ما از همه آن چیزهایی بود که «خفن» می‌خواندیم.ما می‌توانستیم خودمان در آن «خفن‌بودن» گیر کنیم. واقعا صحنه‌های درخشان، میزانسن‌ها و تصویرهای خفنی که می‌توانست استفاده شود و حاضر و آماده بود. اگر من بودم می‌خواستم همه آنها را استفاده کنم چون خیلی زیبا بود. به نظر من فرهاد گیر نکرد و کل گروه را برحذر داشت تا یک چیزهایی را کنار بگذاریم که بیشتر از آنچه می‌خواستیم بود. هرچند آن چیزها بسیار زیبا و حیرت‌انگیز بودند و ممکن بود به چشم مخاطب هم بسیار خفن جلوه کنند.

من فکر می‌کنم یکی از دلایل این برخورد آن است که مؤلف می‌داند از مخاطبش چه می‌خواهد و البته رسیدن به این نقطه کار دشواری است.
فرهاد فزونی: من نمی‌خواستم که نور روی ما بیفتد. می‌خواستم نور به درون مخاطب بتابد. من می‌خواستم تا جایی که می‌شد از خودنمایی بکاهم و به مخاطب اجازه دهم در خودش عمیق بشود. من می‌خواستم مخاطب روی صندلی فرو برود و در خودش غوطه‌ور شود. من فکر کنم در تمرین و اجرا صداقت مهم‌ترین عاملی بود که کارکرد و گارد ذهنی همه ما را باز کرد که چه به عنوان خالقان و چه به عنوان مخاطبان اجازه دهیم که کار به درونمان نفوذ کند و ته‌نشین شود.

شما دستی در نمایش‌نامه‌نویسی هم داشتید؟چرا که نوشتن این نمایش‌نامه با آن رویکرد لایه‌لایه و پست‌دراماتیکی که دارد، کار آسانی نیست و خلأیی در مسیر نوشتار شما دیده نمی‌شود.
فرهاد فزونی: تجربیاتی قبل‌تر داشته‌ام و پنج سال مداوم هر روز قصه نوشته‌ام. ما از وقتی که نمایش‌نامه مشخص شد این روند را هم ۱۰ بار بازنویسی کردیم، اما پوستمان کنده شد. من نمایش‌نامه را به شکل یک‌سری کارت ساخته بودم و یک‌سری فلش وجود داشت که این رابطه‌ها را مشخص می‌کرد. ما دائم صفحه‌ها را جابه‌جا می‌کردیم که به بهترین حالت برسیم؛ یعنی ساختار نمایش‌نامه به‌گونه‌ای بود که بتوانیم همه‌چیز را جابه‌جا کنیم اما به این هم قناعت نکردم، همه آنچه را به دست آمد، ضبط کردم و صداها و موسیقی را درست شبیه به فیلم سینمایی بارها و بارها تدوین کردم.
نکته مهم دیگر آن بود که این‌قدر بچه‌ها می‌دانستند که ما چه چیزی می‌خواهیم که در این پروسه هر کسی نظری می‌داد درست بود. مثلا اگر می‌پرسیدند که مطمئنی این باید اینجا باشد، من وقتی شب فکر می‌کردم می‌دیدم اگر کمی آن‌سوتر برود، اتفاق بهتری رخ می‌دهد؛ یعنی آن‌قدر یکی شده بودیم که همه نظرات کمک‌کننده بود.

گیرافتادن در یک چرخه در کار شما نمایان بود از این نظر که فکر می‌کنم جزء مهمی از اجرا بود.
فرهاد فزونی: کل قصه برای ما همین است؛ مثلا مهسایی که در وضعیت کما، بین مرگ و زندگی گیر افتاده است، کافه‌چی که در کافه‌اش گیر افتاده است و شخصیتی که می‌ترسد سوار هواپیما بشود. ما درباره این حرف می‌زنیم که به چه شکل جلوی جریان جاری‌بودن آدم به‌دست خودش گرفته می‌شود. این گیرافتادن اصل آن چیزی است که ما درباره‌اش حرف می‌زنیم؛ اینکه چطور ما خودمان در خودمان گیر می‌کنیم.
به نظر من همه اینها از ترس می‌آید و حتی از خیلی ترس‌های ساده؛ دروغ‌گفتن، حسادت، خشم، اینها همه از سر ترس است. هر چیزی که تو را خشمگین می‌کند، برای این است که تو می‌ترسی، می‌خواهی دفاع کنی و حفظ کنی. زمانی که این ترس‌ها را به هر روشی کنار بگذاری آرام و جاری می‌شوی. این خیلی چیز مهمی است. ما خودمان سد‌های عجیبی برای خود ساخته‌ایم.

۰۳ خرداد ۱۳۹۷