در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سیدمحمدجواد مویدیان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:18:43
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
و هو السلام
یک سلول و یک چهارپایه!
تمام داشته‌های "امیرآرتیست" برای روایت آخرین روزهای عمرش. برای گفتن ناگفته‌هایی که باید بگوید؛ چه دیگران باور کنند، چه نکنند...
برای پا برهنه دویدن وسط داستانی که تا "چاروسی"... "سه روز دیگه چاروسی" فرصت زیادی برای گفتن‌ش باقی نمانده.
برای روایت حلق خشک و چشمان گود افتاده و شاید شُرِّه‌ی خِفَّت‌باری که همه‌اش بر گُرده‌ی طنابی است که خِفت‌چپان گردنش می‌کنند تا بعد از "چار" و "سی" تاب‌تاب عباسی کند!
برای روایت مادرش؛ رفیق‌ش؛ لیلی‌اش...
و درد دل ... دیدن ادامه ›› برای کریم‌ش.
برای روایت "آش سرخ پشت پا"یی که روی برف ریخته و امیرآرتیستی که: "مست می‌رود! مست باد و درد و برف..."

"چاروسی" با متن قوی، پر لهجه و ریتم تند روایی، نمونه‌ی بسیار خوبی از بهره‌مندی مونولوگ در عرصه‌ی تیاتر است. به‌کارگیری طراحی صحنه و لباس مینیمال و نیز بلک‌باکس خالی از هر چیز اضافی؛ فضایی بسیار مستعد برای توصیف تنهایی، انزوا و میزانسن مالیخولیایی یک اعدامی تا لحظه‌های آخر را مهیا می‌کند. روایت رفت و برگشتی داستان زندگی امیرآرتیست با ضرب‌آهنگی تند، همراه با لهجه‌‌های محلی و اصطلاح‌های پامناری، تماشاگر را وادار می‌کند تا تمام تمرکز خود را بر روی مونولوگ‌های پر فراز و نشیب، اکت‌های ایستا و بازی‌های زیرپوستی بازیگر جمع کند که مبادا چیزی از داستان را از دست دهد. بیان سریع خسرو امیری که به خوبی نشان‌دهنده‌ی سرعت گذار آخرین لحظات عمر امیرآرتیست است، به روشنی قوت پایش‌های میدانی چندساله‌ی وی از محیط حقیقی زندانیان محکوم به اعدام را می‌نمایاند. و کوروش شاهونه کسی است که به خوبی می‌تواند امیر آرتسیت توبه‌کرده را به‌جای دیگر شخصیت‌های داستانش بگذارد و آن‌ها را بازی کند تا تماشاگر شاهد مونولوگی خسته‌کننده و تک‌بعدی نباشد و هم امیر را ببیند، هم رفیق امیر را؛ هم سروان را ببیند، هم سرباز وظیفه را؛ هم پیکان مسافرکش را ببیند، هم دندان شکسته را؛ هم کلت را ببیند، هم چاقوی زنجان را؛ هم کریم را ببیند، هم موذن مسجد را؛ هم لیلی را ببیند، هم دست سگ کوچه‌ی لیلی را؛ هم خون را ببیند، هم آدم برفی که پاهایش از برف بیرون است و امیر آرتیستیی که: "مست می‌رود! مست باد و برف و درد..."

مست بگذر ز منِ بی‌خودِ مجنون، کین درد
با سگِ کوچــه‌ی لیلــی همه شب واگویم
محمد رحمانی، شکوفه و سفیر شاهد این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و هو السلام
تیاتر در تیاتر...
داستان در داستان...
روایتی جوان از داستانی پیر.
درگیری "چهل گیس" و "دیو" و تلاش‌های صادقانه و عاشقانه‌ی "حسن کچل" برای رهایی او؛ اما همه، در کالبدی تازه. درون‌مایه‌ای کهن؛ ایده‌ای نو و پرداختی به‌روز به‌همراه بهره‌مندی از امکانات نوآورانه.
یک ملودرام جوان پسندِ خاسته از دل و فکری جوان.
به خدمت گرفتن نوستالوژی‌های ایستا و خاک گرفته‌ی پیران این میانه برای بیان برخی از دردهای پویای جوانان این زمانه. از دیو و زندان تا سنگ و شیشه‌ی عمر. از درد و ضخم تا عشق و رحم. از شوق وصال تا لمس فراق...
و این‌بار در داستانی که نه دیوَش خیالی‌ست و افسانه، نه تلاش‌های حسن کچل‌ش غیر واقعی ... دیدن ادامه ›› و کورکورانه. برداشتی درست و قابل دفاع از قصه‌ی انتزاعی "حسن کچل".
تیاتری که نگارش روان و بدون تکلف متن‌ش نشان‌ از روحیه‌ی جوان و پر دغدغه‌ی ساغر خواجه‌امیری و گرداندن صحنه و چینش و حرکات بازیگران‌ش نشان از استقلال هنری و ذهن سیال پوران مرادی دارد. هیچ چیز در آن ناپذیرفتنی نیست، نه دیالوگ‌های شعرگون حاتمی و نه رپ‌های موزون امروزی؛ نه کُشتی حسن با پهلوان پوشالی و نه رقص پا با ریتم‌های گروهی؛ نه گوشه‌های شور سه‌تار و کمانچه و نه تکنوهای تند و میانه؛ نه بدجنسی‌های طاووس و نه عشق بی‌ریای چهل‌گیس...
این تیاتر با همه‌ی تلاش خود برای نو بودن و ساختار شکنی، به مبانی درام پایبند می‌ماند و مخاطب را تا پایان در شادی و غم خود همراه می‌کند تا جلوه‌ای از نمای گیس‌های از دست رفته‌ی چهل‌گیس‌های در بند دیو سرطان را به روایت خود بنمایاند.
با آرزوی حفظ جوانی و نشاط؛ و درک پیری و مراد برای گروه جوان "چهل گیس و حسن کچل".
پرندیس این را خواند
الهام. ب، نگار بهمن آبادی، وحید عمرانی و سفیر شاهد این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و هو السلام
یک شب به یاد ماندنی...
و شاید تاریخی برای تیاتر ایران‌زمین.
دوشنبه، یازده امرداد هزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی.
آیین افتتاح تیاتر "انسانم آرزوست" در قدیمی‌ترین تماشاخانه‌ی زنده‌ی کشور، "سنگلج"، با حضور استاد علی نصیریان.
آغاز اجرای نوترین و به‌روزترین نمایش آیینی "تخت حوضی" ایرانی به کوشش استاد بزرگوار، دکتر داود فتحعلی‌بیگی. پس از 5 سال دوری از صحنه‌های تیاتر و 2 سال نگارش متن.
روایتی از کشمکش میان پارادوکس‌های اعتقادی و رفتاری مردم این زمانه. زنگ خطری در مقابل جدال درونیِ "عدالت‌خواه"نماهای "به من چه"گو و کوشش بیرونی "مِهرَک"های ایستاده در میانه‌ی میدان "عدالت‌ساز"ی. بیان دردمندانه‌ای از منجی‌خواهی‌های سَرسَری و قشری، ... دیدن ادامه ›› تا گام نهادن به گودِ زمینه‌سازی‌های واقعی. از غریبی‌ها و بی‌کسی‌ها تا خود گم‌کردگی‌های نادانسته‌‌ی مُرکب.
روایتی از "مِهرَک"؛ سیاه‌ی که در میانه‌ی این جنگ جهانی میان گفتار و کردار، حرف و اعتقادش یکی‌ست و هیچ سیاست و راهبرد و مصلحت‌اندیشی نمی‌تواند پرده‌ای بر ندای حق‌گو و حق‌خواه دل صاف و ساده‌اش بیفکند. سیاه با همان سادگی و صمیمیت و راست‌گویی تاریخی‌اش بدون ترس و ریا و عافیت‌طلبی حرف‌ش را می‌زند و کارش را می‌کند. برای بیان و اجرای خواسته‌های داستانی‌اش دیالوگ می‌گوید، بداهه می‌رود، حرکت موزون می‌کند و تایید کلام و رفتارش را گاهی با قهقه‌های ته دلی، گاهی با دست‌زدن، گاهی با تایید سر و گاهی نیز با به فکر فرو بردن تماشاگران می‌گیرد. مهرکی که در کشاکش ماجراهای جشن شعبانی و در آن جنگل تضاد "عدالت‌خواهی" و "بی‌تفاوتی"، در میانه‌های تاریک روز، نور فانوسِ یک شیخِ موی‌سپید، ناخواسته روشن‌ش نگاه می‌دارد...
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انســانم آرزوست

استاد داود فتحعلی‌بیگی به همراه "داود داداشی"، سیاهی که 30 سال است با سیاهی خود مردم را می‌خنداند پا به سنگلج پیر گذارده؛ با روایتی وزین و نو از همان بخش از تیاتر اصیل ایرانی که برای نخستین بار با "تخت و خنجر" در آن گام نهاد. دست زبردست استاد در نگارش داستان و فکر خلاق وی در چیدمان حرکت و بازیگر نشان داد که درد، فقط گریه‌آور نیست. می‌توان به درد هم خندید و در میان خنده‌ها به فکر فرو رفت نه غفلت. می‌توان شیرینی قند شادی را با تلخی درد آمیخت و جرعه جرعه به فکر بهبود افتاد. بهبودی که باید از نقطه شروع شود تا به مساحت رسد. از نقطه‌ی فرد تا مساحت جامعه.
حضور در سنگلج در این شب بیاد ماندنی لطفی مضاعف داشت؛ و چه شیرین بود روشن کردن شمع‌دان این تیاتر در ابتدا و سخن استاد نصیریان در پایان اجرا، که این تیاتر را نوآورانه و کار داود داداشی را نقطه‌ی پایان بسیار زیبایی در کار سیاه خواند.
سعدی افشار؛ روح‌ت شاد و غریق رحمت.
داود داداشی؛ دِماغت چاق و رویت سپید.
استاد فتحعلی‌بیگی؛ تن‌تان به‌سلامت باد. آمین.
و هو السلام
یکم:
ترخان‌بای تصمیم می‌گیرد گنج خود را از بیابان عبور دهد اما گنج‌ش به دست "یاغی" می‌افتد. "یاغی" متواری می‌شود و در معبدی پناه می‌گیرد. دختران "مرشد" معبد، "پری" جوان و "همزاد پری" مجنون با دزد روبه‌رو می‌شوند. "یاغی" برای امان در لباس "مرشد" می‌شود. "همزاد پری" زشت است و "پری" زیبا، همچون "یاغی" و "مرشد". "یاغیِ مرشد" در معبد می‌ماند و تیمار... و علاج... و گریز... و عشق... و حتی عبور از عشق...
("زشت و زیبا"، احمدرضا معتمدی)

دویّم:
"سیامک" ... دیدن ادامه ›› برادرش "سیاوش" را برای بهبودی به خانه‌ی بدنام سابق و مسافرخانه‌ی "بهشت" کنونی می‌برد. "پیرزن" و دخترش "آهو" سیاوش را تیمار می‌کنند. "سیامک" زشت است و "سیاوش" زیبا؛ همچون "پیرزن" و "آهو". "سیامک" و "سیاوش" در مسافرخانه می‌مانند و تیمار... و علاج... و گریز... و عشق... و حتی عبور از عشق...
("بهشت با طعم چای تلخ"، خسرو امیری)

سِیّم:
بهشت با طعم چای تلخ، هرچند در دل خود زشت و زیبا دارد اما با بیانی مستقل و متفاوت به روایت برخی از زشت‌ها و زیباهای دهه‌ی شصت می‌پردازد. از اجتماع و معضلاتش تا جبهه و رزمنده‌هایش. از حقایق و نامردی‌های زمانه تا مردانگی‌های دلیرانه. از تنهایی و بی‌سرپناهی در اجتماع تا تنهایی و غربت در میدان نبرد. از غیرتی شدن و فریاد زدن با ضامن‌دار تا سر درد و موجی شدن و از پا افتادن. از اشتباهات گذشته تا بازگشت و شاید پرواز با کبوتران حرم...
خسرو امیری شعار نمی‌دهد؛ خیال نمی‌بافد؛ کلیشه نمی‌زند. او کار خود را می‌کند، همانند قبل، متن‌هایش را قوی و سریع می‌نویسد که با ضرب‌آهنگی تند در صحنه پخش شوند. او کوروش شاهونه را در کنار خود دارد که همانند مونولوگ‌های قوی پامناری "آش سرخ پشت پا"، این‌بار دیالوگ‌های پر لهجه‌ی "بهشت" را به همراه علی رجایی و بهار ارجمند، گاهی "با طعم چای تلخ" و گاهی به شیرینی لهجه‌ی کرمانشاهی و مشهدی ادا کنند.
در این تیاتر، می‌توان خندید، به فکر فرو رفت و حتی گریست.
در این تیاتر، غفلت تماشاگر برابر است با عبور سریع دیالوگ‌ها و سرگذشت‌ نقش‌ها.
در این تیاتر، باید حقایق را بدون پیش‌ذهن جست و جو کرد.
بریده‌گویی و سرعت روایی ممکن است موجب سردرگمی لحظه‌ای و از دست دادن سررشته‌ی داستان در تماشاگر شود اما او را تا ساعتی بعد از اجرا درگیر خود می‌کند و هیچ چیز نمی‌تواند جلوی او را برای تماشای دوباره‌ی این تیاتر بگیرد.
علی رجایی؛ کوروش شاهونه؛ بهار ارجمند؛ دست‌مریزاد.
خسرو امیری، قلمت پایدار باد. آمین.
سفیر شاهد این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و هو السلام
یک دوئل هنری دفاع مقدسی؛ چیزی که اصلا انتظارش نمی‌رفت!
"من خیال تو نیستم" پر است از خوبی‌هایی که لازم دارد.
بازی فوق‌العاده‌ی مهدی فریضه که به‌خاطر دل‌ش دست از دل‌ش بر می‌دارد و 20 روزش تبدیل می‌شود به 2 سال؛ به جذابیت، گیرایی و همراهی مخاطب با تیاتر کمک شایانی کرده است.
تیاتری که با متن مناسب و دیالوگ‌هایی ساده اما به‌جا و نیز پرداخت بسیار خوب توانست قشرهای گوناگون مخاطبان با سلایق و دیدگاه‌های متفاوت فکری، ایدئولوژیک و مذهبی را در جای‌جای متن با اشک و لبخند روبه‌رو کند و مخاطب بدون هیچ گارد یا تعصب خاصی نسبت به موضوع، بی‌اختیار دچار لبخند، خنده، قهقهه و حتی گریه شود. این تیاتر را می‌توان نمونه‌ی خوبی از کارهای از دل برآمده‌ی ساده‌ی مستقل و به دور از خرافه‌گویی‌های شعاری یا گزافه‌گویی‌های روشن‌فکری دانست.
حمید شریف‌زاده؛ دست مریزاد.
قلم‌ت روان و سخن‌ت گیرا باد. آمین.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید