در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صابر خسروی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:10:16
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بعد از مدت‌ها که اجرا صرفا می‌دیدم بالاخره واقعا یه تئاتر دیدم. تئاتری با توجه به همه اون ابعادی که از یک «تئاتر» انتظار می‌ره
جهان، صدف اسمعیل پور، محمد لهاک، امیر و رامین غفرانی این را خواندند
رضا غیوری و آوا فیاض این را دوست دارند
رضا غیوری این نظر را خیلی دوست دارد

۱۰ مهر ۱۳۹۷
آقا رضا :))))))))))))))
۱۰ مهر ۱۳۹۷
آوا فیاض (avafayyaz)
خوش‌حالیم که راضی بودین
۱۱ مهر ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایکاش بیشتر از این ها به خودم یادآوری کنم که کارهای اینچنینی رو ببینم، نه برای حمایت از تئاتر (که این تئاتر نیاز به نگاه ترحم برانگیز ما نداشت)، نه برای حمایت از گروه های کم سن و سال (که سن و سال فاکتور خیلی خوبی برای سنجش خوبی و بدی اثری نیست) و نه برای هزارتا مورد کوفتی دیگه؛ فقط برای اینکه یادم باشه هنر لزوما تو بوق و کرنا و وحدت و سالن اصلی و ... نیست. ممکنه تو عین گمنامی هم باشه ... بیخیال!
یادداشت مطبوعاتی: چند متر تعلیق

تاریخ نشان داده است که گویا هر قوم و قبیله‌ای دوست دارد که مدام در گوش هم‌قطاران خود از ویژگی‌های مثبتش حرف بزند و در زیر آوار هجوم حجم شدیدی از ویژگی‌های مثبت، سیاهی‌های خود را پنهان کند و نبیند و خودش را گول بزند که ما فخر عالمیم و رب‌النوع «شرافت»، «صداقت»، «خیرخواهی»، «نوعدوستی»، «ایثار»، «صداقت»، «پشتوانه تاریخی» و ویژگی‌هایی از این دست. «مهمان‌نوازی» هم از آن دست ویژگی‌هایی است که در لیست افتخارات هر ایرانی جای دارد و ما ایرانی‌ها مدام به این «مهمان‌نوازی» خود می‌بالیم. اما دقیق که می‌شوی انگاری این «مهمان‌نوازی» تعریفی خاص دارد. واژه «مهمان» در لغت «مهمان‌نوازی» گویی منحصر به کسانی است که ما خودمان را نسبت به آن‌ها دست پایین‌تر فرض می‌کنیم؛ یعنی بیشتر «مهمان‌نوازی»مان برای دیگرانی است که فکر می‌کنیم از ما بهترند. اگرنه چه بسیار دیده‌ایم و شنیده‌ایم که در همین ایران خودمان سفر کردیم و چون لهجه‌مان به لهجه شهر مقصد نخورده، قیمت‌ها بالاتر رفته و کرایه‌های بیشتر شده است. حالا اگر باورش برایمان سخت است که آن طورها هم که باید «مهمان‌نواز» نیستیم، تنها کافی است که افاغنه را در ذهنمان مجسم کنیم. مردمی شریف که بی‌اختیار و از سر ناچاری در برهه‌های مختلف زندگانی‌شان مجبور شده‌اند تا برای فرار از جهالت طالبان و زورمندان افغانستان به ایران مهاجرت کنند. این پناه‌جویان که بسیاری شان در کشور خود مقام و منصب و احترامی داشته‌اند، به‌راحتی می‌توانند تا با بازنمایی زندگی رسمی و روزمره‌شان در ایران بت «مهمان‌نوازی» ایرانی را تکه‌تکه کنند و پیش چشم ما سخن از بخش «نژادپرستانه» رفتار ایرانی بزنند. شاید زیاد نیازی به قلم‌فرسایی نیست که چه بر سر افاغنه آمده که این جماعت آن‌قدر زیادند که ما هر روز بخشی از زیست روزمره‌مان را با آن‌ها می‌گذرانیم و زندگیمان با زندگی این پناه‌جویان گره خورده است. شاید نیم‌نگاهی به آمارها بد نباشد؛ هرچند ... دیدن ادامه ›› آمارها در ایران غریب، پراکنده و عجیبند و در مسأله افاغنه که هم بدتر و ناموزون‌تر. اما روایت‌ها از حضور یک تا چهار‌میلیون پناهجوی افغانی خبر می‌دهد: حدود نهصد‌هزار نفر تا یک‌میلیون نفر افغانی رسمی (دارای کارت اقامت) و چیزی بیش از ٢‌میلیون جمعیت غیررسمی و این یعنی چیزی در حدود ٤‌درصد از جمعیت این کشور. نکته قابل تأمل در این آمار این است که چیزی بیش از دو برابر افراد رسمی، مهاجر غیررسمی در ایران ساکنند. طبق برخی دیگر از آمارها نیز ٦‌درصد بازار نیروی کار ایران متعلق به همین جماعت افاغنه است. همین سهم عظیم افاغنه در ایران باعث شده است که ایران سالیان‌سال بعد از پاکستان، دومین کشور پناهنده‌پذیر دنیا باشد. عجیب‌تر آن‌که هنوز که هنوز است، قوانین منسجم و پایداری برای نظم‌دهی به این حجم بزرگ جمعیتی وجود نداشته و گاه جسته و گریخته تنها طرح‌های ضربتی برای اخراج آن‌ها از ایران مطرح و پیاده‌سازی می‌شود. به این شیوه است که افاغنه هم از منظر قانون و دولت تحت فشارند و هم در نسبتی بزرگ‌تر، وحشتناک‌تر و مهم‌تر از طرف جامعه ایرانی.
جالب‌تر آن‌که ما خودمان ملتی رنجدیده هستیم؛ همه ما دیده‌ایم و شنیده‌ایم و خوانده‌ایم که ایرانی‌ها در اروپا و آمریکا چه رنج‌ها که کشیده‌اند و چه تحقیرها که شدند و راه دور چرا تا همین چند‌سال پیش انگشت‌نگاری از مسافران ایرانی در فرودگاه‌های کشورهای همسایه امری مرسوم و عادی شده بود. حال کجای کار می‌لنگد که چنین مردمی که خود رنج تحقیر نژادی را سال‌هاست که به دوش می‌کشند، با مهاجران و پناهجویان افغانی چنین به ستیزه برخاستند، از کمترینش که خود واژه «افغانی» است، تا بزرگترش که اجبار به کارهای پست و با قیمت پایین است؛ از دور نگه‌داشتن فرزندانمان از آن‌ها تا محروم‌کردن فرزندان همان اکثریت غیررسمی افاغنه از تحصیل در ایران. در و دیوار امن خانه‌های اکثر ایرانی‌ها شاهدی محکم است بر مظلومیت آن‌هایی که روایت رنجشان را می‌شود در ساخته‌شدن تار و پود همان خانه‌ها خواند.
فیلم شریف «چند متر مکعب عشق» که این روزها میهمان لیست اکران سینماهای کشور است، روایت رنج این مردمان در تعلیق است؛ داستان عشقی بی‌مرز و صمیمی بین دختری افغانی و پسری ایرانی. اما در پس پرده این عشق روایتی دیگر پنهان شده است: تعلیق یا به تعبیری جامعه‌شناسانه نگه‌داشتن در «وضعیت استثناء». افاغنه ایران همیشه در تاریخ در تعلیق بودند. در دوران سازندگی که نیاز مبرم به کارگر ارزان‌قیمت بود، همه افاغنه به رسمیت شناخته می‌شدند و پیر و جوان، زن و مرد، کودک و بزرگ، فرقی نمی‌کرد، همه به کار مشغول بودند تا ایران را بسازند؛ آنچه به تعلیق درآمد قانون بود برای استثمار. اما بعد از آن، حق «حق داشتن» هم از این مهاجران سلب شد. این فیلم روایت همین وضع استثناست. بازنمایی هوشمندانه اقشار مختلف از دکتر گرفته تا آدم عادی که همگی حالا در یک نقش (نقش کارگر) باید از صبح تا شب سخت‌ترین کارها را بکنند و زیر نگاه تحقیرآمیز ایرانی، مدام در هراس قانون روزگار به‌سر کنند. بدین‌گونه گویی عشق بی مرز میان یک ایرانی و افغانی، خود استعاره‌ایست برای دعوت به صلح؛ استعاره‌ای برای تعلیق مساله «نژاد». روایت منسجم، موسیقی بجا، تدوین دلچسب، بازی‌های خوب و قاب‌های هنرمندانه باعث شده است تا در نهایت فیلمبرادران محمودی فیلمی دیدنی باشد که تلنگری جدی به مخاطب ایرانی خود می‌زند.


*. چاپ شده در روزنامه شهروند: http://shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=137&PageNO=17#
















حتی این نوشته ی احساسات برانگیز شما هم نتونست این فیلمو خوب جلوه بده...این فیلم، فیلم بد و ضعیفیه کاریشم نمیشه کرد.
در مورد مهاجرین عزیز افغانستانی هم من نمیدونم اگر تو مملکت خودشون اونطور که شما میگین، مقام و منصب و احترام دارن و اونطور که شخصیت عبدالسلام تو فیلم میگه، اصلن چرا مهاجرت میکنن به جایی که با دستمزد پایین باید سخت کار کنن و بهشون احترام گذاشته نمیشه؟
۱۳ دی ۱۳۹۳
فیلم فیلم بدی نبود و حتی خوب هم بود...من بیشتر در سخنان شما عناد شخصی میبینم فربد جان...
۱۳ تیر ۱۳۹۴
فربد اهورابنده
حتی این نوشته ی احساسات برانگیز شما هم نتونست این فیلمو خوب جلوه بده...این فیلم، فیلم بد و ضعیفیه کاریشم نمیشه کرد. در مورد مهاجرین عزیز افغانستانی هم من نمیدونم اگر تو مملکت خودشون اونطور که ...
شاسکول جان ...
تو خودت احترام رو به جونت ترجیح میدی که اینو میگی
افغان های بیچاره اگر آواره شدن بخاطر ترس از جونشون بوده
نه چیز دیگه ای
۱۱ خرداد ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیشتر افتخار شنیدن از نزدیک کار این گروه رو داشتم در سر یکی از تمارینشون و چه آینده خوبی رو میشه تصور کرد برای این گروه.
ما که لذت بردیم اون موقع و الان هم بلیط خریدیم که دوباره لذت ببریم از آهنگسازی هادی خان رحمانی و صدای نازنین پویان عبدی راد عزیز

امیدوارم که صدابرداری و سالن مشکلی در شنیدن خوب آثار این گروه پیش نیاره
پریا عالی محمدی و عمو فرهاد قصه ها این را خواندند
گلنوش و علی کریمی( کاکتوس ) این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پاییز آمده اما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
گفتم یک کوچه ژوزفین که عاشقانه ترش کنم
اما حالا که نگاه می کنم همان راهروی بی ریخت آن ساختمان هم وقتی تو هستی خیلی عاشقانه تر از کوچه های تو در توی برگریزان پاییز همین شمرون خودمان است
حالا در این اولین روز پاییز تو نیستی و چیزی در این میانه خالی است
می ترسم ژوزفین! باد سردی می وزد و این نشانه ی پاییز است؛ پادشاه فصل ها!

فکر می کردم تعبیر عاشقانه ای باشد که به پاییز بگوییم پادشاه فصل ها،
اما می دانی ژوزفین، عاشق ها تاریخشان خوب نیست، -عاشق را با زمان چه کار باشد؟ -
هیبت صدای این پادشاه مرا میلرزاند، می دانم که اگر تو باشی دوام خواهم آورد: باش ...

از: یک پاییز زده ی ترسیده ی تنها
عالیه
پاییز‌ زده‌ی ترسیده‌ی تنها
...
۱۱ مهر ۱۳۹۳
@baharinbahar:
لطف دارین، سپاس
۱۱ مهر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی باید یک خارجی بیاید و داشته هایمان را به رخ ما بکشد ...

این ویدئو رو دیدم و توصیه می کنم ببیند که بد تلنگری است!

عاشقانه های ایرانی به روایت هلندی http://www.aparat.com/v/Dq5WO
مرسی جالب بود.
۲۸ مرداد ۱۳۹۳
ببخشید اینجا مینویسم. در ارتباط با پست پررنگ خانم طیبه محسنی "تیوال، سانسور، بودن یا نبودن، مساله این نیست!"، شما رو پیشنهاد دادم، لطفا مشارکت بفرمایید.
۲۶ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در جستجوی مخاطب بودنم یک عمر گشته ام
در کوچه باغ های خزان زده ی دل
در نیم روز دم کرده ی عقل
در تشویش خیال های خام
در تک تک چشم ها
در تک تک دل ها
از دیروز تا فردا ...

و اینک تو را که فرسنگ ها ز من دورتری یافته ام ...

حالا من و تو، در اکنون بودنمان
در یک قاب ایستاده ایم
در یک قاب می خندیم
در ... دیدن ادامه ›› یک قاب راه می رویم
بی هیچ دغدغه ی دیروز و بی هیچ دغدغه ی فردا ...

زندگی باید همین باشد لعنتی دوست داشتنی من!


از: همان که ذره ذره زندگی را نفس می کشد ...
انسان در همه نقص های خود کامل است

از: جبران خلیل جبران
آنقدر خسته ام که خوابم می آید
آنقدر خوابم می آید که خوابم نمی برد
آنقدر خوابم نمی برد که ...
من مرز میان خواب و واقعیت را گم کرده ام!

آدم ها تنبل شده اند، حتی دیگر کسی عمق نگاهت را هم نمی بیند، حتی کسی سرش را هم بلند نمی کند که در چشمانت ببیند که خوبی یا نه، همین از دور وقتی دارند مثلا کتاب میخوانند، در آن میانه انگار دارند با خودشان حرف می زنند ناگاه می پرسند: خوبی؟ و انگار فقط منتظرند تا تو هم بگویی خیلی خوبم و تمام.
آدم ها تنبل شده اند، من خسته ام، من خوابم نمی برد، من مرز میان واقعیت و رویا را گم کرده ام!

از: من خسته ی خوب
... منتظرند تا تو هم بگویی خیلی خوبم و تمام .

( چقدر خوب گفت این " من خسته ی خوب " )
۰۲ مرداد ۱۳۹۳
خواهش میکنم دوست عزیز:)
۰۵ مرداد ۱۳۹۳
@صابر خسروی
خوشحالم.مطلب بعدیت هم جای خود داره.کافکا خونارو دوست دارم.بازم مرسیییییی.
۰۶ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دست در حلقه آن زلف دو تا ...
----------------------------------------

حالا
- بعد از همان نگاه های خیره-
تمام تنم در تخت آرام است
و انگشتی که تو را لمس کرد
ایستاده و با شوری عجیب
برای کل بدنم از حرارت لمس احساس تو سخنوری می کند


از: کسی که نمیداند هنوز زنده است یا نه!

آدم ها سه دسته اند:
1. آنها که تاریخ می خوانند
2. آنها که تاریخ می نگارند
3. آنها که تاریخ می سازند



از: یک تامل کننده ی نابهنگام!
ما که ن تاریخ خوانده ایم و
ن تاریخ نگاشته ایم و
نه تاریخ ساخته ایم

پس ما آدم نیستیم ... !

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
آخی :(
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
بیتا نجاتی (tina2677)
عزیز من...
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
لمس لطافت زنانه ات مستم میکند لعنتی
سرانگشتان تدبیر را کجای سینه ات بگذارم که افکارم دود نشود
سرم را بالا می گیرم، با خنده حالی ام می کنی که تدبیر به چه کار آید؟
و من ساده دل که عمری دل خوش کرده بودم به منطقم
خام نگاهت می شوم و تدبیر به باد می دهم
و غرق در سینه ی گرداب تو تازه می فهمم که چه ساده دلانه عمری با حماقت به سر کرده ام!

آرام دست می کشم به منتهای شیرینی لبانت
قلبم شکرک می زند!

این روزها
هر صبح
دیگر عسل های سر سفره به تو حسودیشان می شود ...



از: کسی که نمیداند هنوز زنده است یا نه!
من اگه خدا بودم
گربه سیاهه مستجاب الدعوه می شد
...



از: من
اینگونه، بی تو بی تابم ...
--------------------------------------

کاش آنجا که می باید راهی به جز خیال هم بود
کاش می شد رد دلتنگی را گرفت و به آغوش تو رسید
کاش این فاصله را چاره ای بود

کاش ها زیاد، فاصله ها زیاد، دلتنگی ها زیاد
اما مجال، اندک!

از: خیال باز مریض احوال
حالا که آمدی
حرف ما بسیار ،
وقت ما اندک،
آسمان هم که بارانیست

( سید علی صالحی )

( بهاری باشه لحظه لحظه ی ذهنت )
۲۹ اسفند ۱۳۹۲
شاد باشید
*** سال نو مبارک ***
۰۱ فروردین ۱۳۹۳
@امیر هوشنگ صدری:

به چشم رفیق
عید مبارکی
۰۱ فروردین ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چرا رفتی
چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست؟ ...



شاهکاری از همایون شجریان
آلبوم نه فرشته ام، نه شیطان 


https://soundcloud.com/saber-khosravi/arviv6qwjjic
محشره این آلبوم .
۲۲ اسفند ۱۳۹۲
@ Ida kh:
واقعا رفیق

@ امیرحسین:
به سر سودای آغوش تو دارم
۲۳ اسفند ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
... و ناگاه زندگی!
----------------------------------------------------------
در جستجوی مخاطب بودنم یک عمر گشته ام
در کوچه باغ های خزان زده ی دل
در نیم روز دم کرده ی عقل
در تشویش خیال های خام
در تک تک چشم ها
در تک تک دل ها
از دیروز تا فردا ...

و اینک تو را که فرسنگ ها ز من دورتری یافته ام ...

حالا من و تو، در اکنون بودنمان
در یک قاب ... دیدن ادامه ›› ایستاده ایم
در یک قاب می خندیم
در یک قاب راه می رویم
بی هیچ دغدغه ی دیروز و بی هیچ دغدغه ی فردا ...

زندگی باید همین باشد لعنتی دوست داشتنی من!


از: صابر
ژوزفین هم درش مستتر بود!
۱۵ بهمن ۱۳۹۲
@سارگل:
سپاس رفیق

@ سمانه کهربائیان:
آره دیگه رفیق
به قرینه ی دلی حذف شده دیگه :دی
۱۵ بهمن ۱۳۹۲
@ baharinbahar:
اینم از شانس ماست دیگه رفیق :دی
بزرگواری

@ 7جولای:
سپاس بی کرانه رفیق
۱۵ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دو تا بلیط برای اجرای امشب آرش ساد ساعت 6 دارم
اگر کسی مایل بود تا ساعت 3 امروز خبر بده به من

SaberKhosravi@gmail.com
امیر محمد ادیبی این را دوست دارد
شرمنده دوستان بزرگوارم شدم
رفیقی هر دو بلیط را در اولویت گرفت و خواهد رفت
القصه شرمنده هر دو بزرگواری که میخواستند شدم
۱۱ بهمن ۱۳۹۲
@سیاوش:

هاهاها
آؤه به خدا میبینی سیاوش جان! :دی
۱۱ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آمدم آرام بی حرف و کلام
سر پناهی، سقف و بامی باشمش
بر سرش چتری گرفتم ای دریغ
او خودش این روزها بارانی است
...
زیبا و پر احساس
۰۸ بهمن ۱۳۹۲
سپاس صابر جان
۰۹ بهمن ۱۳۹۲
@mazdak:

سپاس از تو رفیق بزرگوار
۰۹ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ز وقتی بوسیدمت ...
---------------------------
صبح ها
عسل های سر سفره
به تو حسودیشان می شود
عسل به لب زده ای ژوزفین لعنتی؟


از: یک عسل خورده!
و باز هم ژوزفین :)))
۰۴ بهمن ۱۳۹۲
@شادان نقی زاده:
بله رفیق، دما از ما در آورده :دی
۰۴ بهمن ۱۳۹۲
@سمانه کهربائیان:
احسنت رفیق
چه بیت خوبی
سپاس
۰۴ بهمن ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تهران از دریچه­ی آتن
------------------------
روزنامه شهروند

در بهار 399 قبل از میلاد، سقراط با آرامشی عجیب در دادگاه، لب به سخن گشود: «تا جان در بدن دارم از جستجوی دانش و آگاه­ساختن شما به آنچه باید بدانید، دست بر نخواهم داشت. پس آتنی­ها بدانید که خواه سخن آنوتوس را بپذیرید و خواه به تبرئه­ی من حکم کنید، در هیچ حال، رفتاری جز این نخواهم کرد، حتی اگر بارها و بارها کشته شوم» و این چنین راه و رسمش را جاودانه­ی تاریخ کرد. راه و رسمی که شکاکیت هوشمندانه دالّ مرکزی آن است. شکاکیتی بر پایه­ی منطق و شکاکیتی به همه چیز؛ حتی عرف عامه. چه بسا بتوان ادعا نمود که از مهم­ترین یادگارهای فلسفه­اش بداهت­زدایی از عرف عامه بود، چرا که هم زندگیش و هم محکومیتش و هم مرگش نشانی از دعوتی آشکار به شکاکیتی هوشمندانه به سلطه­ی بی­چون و چرای عرف عامه بود؛ استبداد فقط حق حرف­زدن را از سقراط گرفت اما دموکراسی او را کشت! مسلک زندگی این پابرهنه­ی آتنی، که گویی زاده­ شده بود تا کفاشان را بیازارد، بر جریده­ی تاریخ جاودان شد و پس از مرگش تا کنون ردپای او را در جای­جای تاریخ می­توان جستجو نمود.

حال 2400 سال بعد از آن واقعه، حمیدرضا نعیمی تئاتری به همین نام را در تالار وحدت به اجرا درآورده است. «سقراط» تئاتری نه ... دیدن ادامه ›› لزوما برای بازنمایی بخش­هایی از زندگانی این فیلسوف شهیر که قرائتی است از وضعیت فعلیمان از دریچه­ی آتن؛ لحظه لحظه­ی «سقراط» بیانیه­ایست برای بازاندیشی در اکنون بودنمان. تئاتری که به خوبی با تلفیق روایت خود با طنزی متین، که فرهاد آئیش به خوبی از پس آن برآمده است، مخاطب را مدام به هزارتوی مسائل به ظاهر بدیهی پیرامونی خود می­برد و اینچنین همگان را در عین خنده به اشک وامی­دارد و در عین اشک به فکر و این روایت آنجا به اوج می­رسد که مثلث زر و زور و ریا، یعنی ملتوس، شاعر درباری، آنوتوس سیاست­مدار کثیف و لیکون، شیاد و سخن­ور قهار شهر، دادخواستی بر علیه سقراط اقامه می­کنند و او را که سال­ها برای ملتش جنگیده، محکوم می­کنند، اما او به جای برائت از فسلفه­اش، به زندان می­افتد و جام شوکران را با لبخند سر می­نوشد، چرا که مردان بزرگ تاریخ اینچنینند. «سقراط» تئاتری نیست که با مرگ سقراط به پایان برسد، بلکه تئاتری است که تازه وقتی از در سالن بیرون می­آیی، برایت شروع می­شود.

ممنون جناب خسروی لذت بردم از خواندن این نقد
۱۷ دی ۱۳۹۲
لحظه لحظه ­ی «سقراط» بیانیه­ایست برای بازاندیشی در اکنون بودنمان...
وقتی از سالن بیرون آمدیم تازه برایمان شروع شد.
۲۱ دی ۱۳۹۲
@ روحا حافظی:
دقیقا همینطوره
دعوت به بازاندیشی مداوم
۲۱ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید