فقط میتونم بگم عااااااالی بود.عالی عالی عالی
تا حالا نمایشهای خوب زیاد دیده بودم که منو تحت تاثیر قرار داده و به فکر فرو برده بود ولی این نمایش...منکه دیشب تا صبح خوابم نبرد.انگار رنج کشیدن و سرگردونی کالیگولا رو با تمام جسم و روحم احساس میکردم، من هم رنج میکشیدم، من هم به دنبال ماه بودم تا بتونم ذره ای نور و روشنی و آرامش به دنیای سیاهم بیارم...انگار من هم کالیگولا شده بودم و به جایی رسیده بودم که اونقدر با ارامش و حتی خوشحالی به استقبال مرگ برم.
خیلی خیلی خیلی فرق داشت.با همه تجربه های زندگی 30 ساله من فرق داشت.
صابر ابر...خود کالیوگا بود.به تمامی کالیگولا بود.تا حالا، نمیتونم بگم بازیگری، جادوگری به این تمامی و کمال ندیده بودم.
آخرای نمایش وقتی برای یه لحظه از جزییات صحنه گذشتم و به کل صحنه سفید با آدمهای سفیدش(که هر کدوم ذره ذره ترسها و رنجهای همه مارو درون خودشون داشتند)به دور از اون صدا و شلوغی نگاه کردم، به خودم میگفتم خدایا اینجا چی داره میگذره چه اتفاقی داره میفته که انگار من تبدیل به دنیایی شدم که تمام اون سرگردونی و آشفتگی و نظم بی رحم در من جاریه؟من به این دنیا وارد شدم یا همه این جادو درون من اتفاق میفته؟