در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مصطفی رفعت درباره نمایش این زندگی مال کیه؟: سال‌ها قبل‌ازآنکه اجرایی از این نمایشنامه «برایان کلارک» را ببینم، فیل
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:21:49
سال‌ها قبل‌ازآنکه اجرایی از این نمایشنامه «برایان کلارک» را ببینم، فیلمی که «جان بَدهام» برمبنای آن ساخته بود را دیده بودم. آن‌موقع بیش‌ازآنکه تحت‌تأثیر قصه قرار بگیرم، محو بازیِ «ریچارد درایفس» شده بودم و سال‌ها‌بعدش که حس‌و‌حالی مشابه را با تماشای هنرنمایی «خاویر باردِم» در «دریای درون» تجربه کردم؛ مدام بازی این دو نفر را در قالب شخصیتی با وضعیتی یکسان، مقایسه می‌کردم. بین این دو فیلم، 23سال فاصله و اساس شکل‌گیری قصه‌ها هم به‌رغم همه شباهت‌ها؛ متفاوت بود: اولی بر تخیل نویسنده استوار بود؛ و دومی، خاستگاهی واقعی داشت. آنچه اما در تماشای فیلمِ دوم مرا تکان داد، این‌بار جدا از لذتِ مکاشفه و مقایسه بین دو اثر و بازی‌ها؛ تنگنایِ وحشت‌‌آفرینی بود که شخصیت‌های اصلی در هردو فیلم را از پا درآورد. ظاهر امر البته بیش‌ازهرچیز برایم برجسته شده بود؛ همان قدرت انتخاب و دایره استقلال و اثرگذاری بر سرنوشت؛ و دریک‌کلام: خواستن‌ها ‌و نخواستن‌ها! بن‌مایه این قصه‌ها تصمیم درباره مرگ و زندگی‌ست‌ و بایدونباید دخالت ما در آن‌ها؛ اخلاقی‌بودن گرفتنِ تصمیم به‌ جای یا برای دیگران؛ قدرت و نقش فردیت ما درمواجهه‌با بشرساخته‌هایی نظیر قانون. از آن برداشت‌های اولیه که بی‌شک گرداگرد مفهوم «اوتانازی» نیز چرخ می‌خورَد؛ می‌گذرم. چیزهای دیگری از لابه‌لای صحنه‌ها و دیالوگ‌های این نمایش (به‌کارگردانی درسا آقائی) برایم پررنگ شد. لذت کشفی تازه: بیچارگی «انسان تسلیمِ در محاصره». نمی‌گویم «مصائب انسان معاصر»؛‌ چراکه «زندگی»؛ این یگانه دارایی بشر، در هیچ دوره‌ای واقعاً متعلق به تنها خودش نبوده و این واقعیت، مختص آدم قرن 21 نیست. قطعاً لذت این کشف ‌را به اجرای خوش‌ریتم نمایش و البته بازی قابل‌توجه «شاهین زارع» (در نقش «کِن هریسون») مدیونم. حالا بزرگ‌ترین سؤالی که در ذهن من ایجاد شده این ‌است‌: جایی‌که «جبر» هست، صحبت از «قدرت انتخاب»، شوخی نیست؟ «هریسون» درپیِ یک تصادف، از گردن به پایین فلج شده. او که مجسمه‌سازی با قدرت آفرینشگری بود، حالا مشاهده‌گری‌ست که دیگر هرگز نمی‌تواند دست به «خلق» بزند. کنایه‌ای دردآور: هنرمندی که مواد بی‌جان را شکل (و جان) می‌داد، حالا بی‌حرکت روی تختی به‌مثابه میز کار پزشکان، روانشناسان، وکلا، قانون‌گذاران و ... منتظر است تا او را هرگونه که می‌خواهند «شِکل» دهند؛ یک جابجایی غمناک و فراترازآن، ترسناک! دکور چرخانی (که خوب هم طراحی شده)، نظم خاصی به توالی صحنه‌ها داده و مخاطب را باسرعت به دل صحنه بعدی پرتاب می‌کند. طراحی لباس‌ها و نور؛ و حتی انتخاب بازیگران که به‌لحاظ بصری، فضای مطلوبی را خلق کرده‌اند، اجازه نمی‌دهد مخاطب ... دیدن ادامه ›› زیر آوار فاجعه‌ای که پیش چشمانش، زندگی «کِن هریسون» را زیرورو کرده، دفن شود. بازی پرشور «شاهین زارع» با لحنی که شوخی‌هایش (ولو از نوع دردناکش مانند جوکِ «یک فلج را کجا می‌توان پیدا کرد؟ همان‌جاکه بار آخر رهایش کردی!») مزیدبرعلت است. همه این‌ها اما وقتی در صحنه آخر، «کِن هریسون» را مغلوب «جبرِ» حاصل از قدرتِ «اختیار» دیگران، باز بر تخت بیمارستان می‌بینیم (خاموش و نااُمید)، تمام آن رنگ‌ها، سرزندگی و هیاهو به‌یک‌باره نیست می‌شود؛ نه شعبده آن آرایشگر و نه وجدان آن پرستار، از این «شیء خالی از زندگی»، انسان نخواهند ساخت؛ و آنجا تازه از خود می‌پرسی «عجب؛ پس این زندگی واقعاً مال کیه؟»
درسا آقائی (dorsaaghaei)
ممنونم از تحلیل زیبای‌ شما❤️
خوشحالم که دوست داشتین🌟
۰۸ اسفند ۱۴۰۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید