درود و خسته نباشید. پیشاپیش عذر خواهی می کنم از نظر نامساعد که دارم اما به نظرم تلاش شایسته و ی بازیگران هم محتوای متن را نجات نداد. این همه تلخی گزنده با شوخی های کوچک و گاهی برخورنده چه تناسبی داشتند؟ من تماشاگر حرفه ای یا منتقد یا به قولی تئاتر باز نیستم اما خواننده ادبیات هستم که در ایران به دنیا آمده ام و زندگی می کنم و نمی دانم چرا روایت یک خانواده ی آسیب دیده بدون اینکه به ریشه ها برود یک موضوع واقعی وحشتناک(خفاش شب) را درگیر موضوعات اجتماعی دیگر می کند؟ آیا از تماشاچی درخواست همذات پنداری دارد؟ آیا از تماشاچی انتظار مویه و همدلی دارد؟ آیا ما را به عمق بدی های موجد در زندگی مان در این جامعه می برد بدون تحلیل و نظری؟ اصولا چرا نویسنده توقع دارند که تماشاچی به تئاتر بیاید و تلخی سهمگین یک سوژه ی اجتماعی را بدون فکر و یا به فکر واداشته شدن با روایتی نیمه ابسورد دوباره تحمل کند؟ داشتن یک حرف برای گفتن و بلد بودن فنون روایت وقتی با انواع فنون دیگر تئاتری کامل شود من را به تماشاخانه می کشد و در ذهن ام خاطره ای حسی و زمینه ای برای فکر کردن باقی می گذارد وگرنه ناراحت شدن از متنی قوی و سهمناک بی اینها که گفتم با عجله مرا وادار به فراموشی می کند. البته این نظر یک تماشاچی ساده است بی هیچ ادعایی. درود