نقدی بر نمایش کاما نوشته مارگارت ادسن و کار سروش زرینی
سایه روشن مرگ و زندگی
رضا آشفته
نمایش «کاما» به کارگردانی سروش زرینی در پردیس تئاتر و موسیقی «دکُر» (باغ کتاب) به شیوه برشتی و با اعلام مرگ یک استاد فلسفه و ادبیات آغاز میشود و به شیوه تئاتر کلاسیک یونان با نمایان نشدن مرگ در میان دو پاروان پایان مییابد.
آغاز برشتی است و درست مثل اپرای پکن چین و شاید هم تعزیه ایرانی که در آغاز همه چیز لو میرود؛ جایی برای تعلیق نمیماند اما زن نمایش میخواهد درباره ماهیت زندگی بگوید و البته مرگ... فضایی متناقض از تلخ و شیرینی که همه ما به نوعی دچارش هستیم؛ چیزی بین روز و شب. سایه روشنی که نه روشنای روز را دارد و نه تاریکی شب را! در این فضای معلق این استاد دانشگاه آخرین لحظات عمرش را با نوعی سرطان پیشرفته میگذارند و این لحظات آمیخته به دست و پا زدنهای آخر او است. در واقع تقلایی بینتیجه است چون مرگ گریبانش را میگیرد اما مرگ در صحنه پایانی بین دو پاروان پنهان میماند درست مثل یونانیان باستان که هیچگاه
... دیدن ادامه ››
مرگ را در صحنه نمایان نمیکردند و به اشاره و روایت آن بسنده میکردند چون تئاتر بستر حقیقت یابی و بازاندیشی زندگی بوده و مرگ در تئاتر نمایان نبود. این دور اندیشی و پل زدن بین دو تئاتر شرقی و غربی سرشار از یک نگاه التقاطی است که میخواهد امروزی تر بنماید و سروش زرینی به درستی در شیوه اجرا فراتر از متن و خاستگاه متن دارد به دنبال یک دراماتورژی کارآمد میگردد که خودش را در مقام یک کارگردان جسور و خلاق آشکار سازد.
«کاما» برگرفته از نمایشنامه «wit» برنده جایزه پولیتزر به نویسندگی مارگارت ادسن، یکی از مهمترین آثار دراماتیک جهان با موضوع اخلاق پزشکی است که به اشتباه در اطلاعرسانی این نمایش آمده است: برای اولین بار در ایران با ترجمه، بازنویسی و کارگردانی سروش زرینی با جمعی از برگزیدگان بازیگری و کارگردانی «مکتب تهران» اجرا میشود. من سالها پیش این متن را دو بار با نامهای زیرکی و سخن ورزی خوانده بودم که نسبت به متن کاما اتفاقن بلندتر هم بود و در اینجا کوتاه شده آن مورد توجه و تامل و اجرا واقع شده است. شاید از اولین بار ، اجرای آن باشد که در این مورد شک و تردیدی نیست.
به هر حال زرینی در مقام یک پزشک متخصص و جراح با مقوله پزشکی آشناست و توانسته در فضاسازی و ارائه میزانسن گامهای موثری را بردارد. یعنی درک تجربی موقعیت به کارگردان امکان بهتری داده تا فضایش ملموس باشد و نکته گنگ و مبهمی پیش روی مخاطب قرار نگیرد و از نزدیک مواجهه یک استاد دانشگاه با کادر درمان را به درستی درک کنیم؛ هر چند بیماری این زن بی درمان باقی میماند و او مثل یک موش آزمایشگاهی الت دست پزشکان است. در ارائه فضا نور و موسیقی مکمل شکل کلی اجرایند. نور در بازی سایه روشن نقش پر رنگی دارد تا این تناقض حاکم بر هستی را گویا باشد و انسان را در لحظات دوگانه و حتی پیچیده آشکار سازد، پس نورپردازی هم متنوع است و هم خلاق که بازیگر بتواند منظورهای دور از هم را در لحظاتی آشکار و در لحظاتی دیگر پنهان سازد؛ درست مثل زندگی و مرگ که لبریز از رمز و راز است.
طراحی صحنه نیز به شیوه مینی مالیستی در القای فضا به کار گرفته شده است. یک بیمارستان که باید با مبلمان، تخت و اثاثیه پزشکی نمایان باشد. نور همکارکرد چند جانبه خود را در تفکیک لحظات و جاها به خدمت میگیرد و چندین فضا و لحظه نمایشی را برای بازیگران مهیا میسازد. در این مختصر و مفید بازیگران خودنمایی میکنند و در بیمارستان، خانه و دانشگاه خودی نشان میدهند و مواجهه چندگانه را به چالش درمیآورند که هم ضرباهنگ را رقم میزنند و هم هماهنگی لازم را برای پیشبرد داستان مد نظر قرار میدهند.
این اثر نمایشی با حضور ساناز پوردشتی، مهدی وحیدروش، مبینا رمضانی، و دیگر بازیگران فرصتی است برای حضور خلاقه شأن. پوردشتی به درستی یک زن و استاد دانشگاه را در فضای متناقض مرگ و زندگی نمایان میسازد. زنی که شعر ابژه اوست اینک خود ابژه دیگران شده و خود را مانند شعر میداند که باید مطالعه و درک شود که گاهی این منظور ناممکن است چنانچه زن هم مجهول، گنگ و ناشناخته با فرا رسیدن مرگرها میشود و این خواست دلی خود اوست که مرگ را به کما رفتن و احیای دوباره ترجیح میدهد و این را در صحنه زیبای بستنی یخی خوردن به سوزی پرستار یادآور میشود. پوردشتی در تک گویی و سخن ورزی به اندازه دیالوگ گویی با بازیگران و حتی تعامل با تماشاگران کامیاب است و بخش عمده ای از استقرار نهایی اثر مدیون این نیروی خلاقه است و بخشی دیگر تلاش گروهی و فردی بازیگران مکمل است. اما احساس میشود او در این نمایش التقاطی میتواند در لحظاتی درد مچاله کننده سرطان را به بازی بگیرد و بازی درونی و حسی را به بازی بیرونی و تکنیکی بیفزاید. چنانچه در زمان راه رفتن این مچالگی را به راستی بازی میکند اما کمی توجه به درد از منظر درونی مکمل این بازی میشد.
مهدی وحید روش در سه نقش متفاوت با عوض کردن صدا و فیگور بازی میکند. تسلط او به بیان و تمایز نقشها بازیاش را قابل درنگ می سازد. استاد، پدر و دکتر سه نقش متمایز از هم هستند که این بازیگر واحد بر این تمایز تاکید میورزد.
مبینا رمضانی نیز در دو نقش دکتر کلکیان و پرستار سوزی نمایانگر یک بازیگر حسی و تکنیکی است. بازی او دو لحظه متفاوت را عیان میکند. در نقش استاد سرطان شناسی میخواهد بر زن یا ویوین مسلط باشد و قلدرتر از او مینماید و در نقش سوزی بر عکس سلطه پذیری را به چالش درمیآورد.
در کل، بازیگران میتوانند چالشهای عمده متن را آشکار سازند و شاید توش و توان بهتر از این میتوانست اجرا را در حد یک شاهکار اثبات کند؛ نکته ای که خیلی کم و نادر در نئاتر ما اتفاق میافتد.
با آنکه سروش زرینی موفق میشود مرگ را بین دو پاروان پنهان کند حضور بازیگر ویوین زیر نور و مقابل محل احیا نمیتواند گویای یک تصویر نهایی برای پایان بخشیدن به کاما باشد. اگر مرده است که همین است چون در آغاز بر مردن تاکید میشود، دیگر این حضور در تضاد با آن مرگ است و حتی لطفی نسبت به آن تک گویی پیش از مرگ که طنز تلخی را نمایان ساخته ندارد. این حضور ضد آن سخنرانی پایانی است که ویوین دیگر به هیچ چیز زندگی پای بند نیست و همه چیز را بیهوده و باطل میداند.
سروش زرینی یک کارگردان است که در دو کار اخیرش ( پیش از این نمایش «اولانزاپین» ) توانمندی های خود را اثبات کرده که پس از این نیز میتواند کارهای قابل پذیرشتر و حتی خلاقه تری را پیش روی تماشاگرانش قرار دهد.
لینک خبر:
https://www.sharghdaily.com/fa/tiny/news-996064