در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حامد محمدی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:02:51
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
نقدی عیب جویانه بر ارخش

صحنه ها بیش از حد شلوغ اند و بازیگران عموما با هم ناهمانگ. حرکت ناگهانی بازیگران، که انگار تیری بر تنشان نشسته، ابتدا جالب است اما چون به مدت نود دقیقه و در هر پنج ثانیه شش بار تکرار شد، خسته کننده می شود و بی هدف و حواس پرتی آور.
داستان هیچ به نرمی پیش نمی رود. صحنه ها گسسته اند و به سختی باید ارتباطی بین آنان برقرار کرد.
صداها، اعم از صدای باد و هلیکوپتر و حتی موسیقی بسیار بلند و مزاحم اند و مانع از به گوش آمدن صدای بازیگران.
داستان پرداخت نشده است و در واقع داستانی در کار نیست، بیشتر همان پیرنگ است که در مقابل بینندگان اجرا می شود.
ملغمه ی سرود های وطن پرستانه (مثل: دشمنم تو سنگ خاره ای...) در فضاسازی ناموفق است و با یاد آوری اصل سرود، که همه با آن آشنایند، بیشتر بیننده را از فضای نمایش خارج می کند.
اشعار کم و بیش رندوم برداشته از نیما و فروغ و دیگران در کار ننشسته و انگار تنها برای پر کردن زمان نمایش آمده اند ... دیدن ادامه ›› و انگار کارگردان امیدوار بوده کسی به کم ربطی و تکراری بودنشان توجهی نکند.
کنایه آمیر تر اینکه، خطوط برداشته از "آرش کمانگیر" سیاوش کسرایی که در فی الواقع همین داستان را به زبان شعر بیان می کند، از همه بیشتر توی ذوق می زند و تنها ناتوانی نویسنده را در بازروایی داستان با زبانی فاخر به یاد مخاطب می آورد.
جملاتی که از جایی کش نرفته و کار خود نویسنده اند، ملال آور و خالی از هنر اند. پنداری با عجله و در تاکسی یا اتوبوس نوشته شده باشند.
بی توجهی نویسنده ی اثری اساطیری-حماسی بر پتانسیل های شاهنامه ی فردوسی در فراهم کردن ابیات و جملات و عبارات فاخر حیرت آور است و بسنده ی وی به "دریغ است ایران که ویران شود..." باعث افسوس.
طراحی لباس ضعیف است. لباس سیاه و قهوه ای ایرانیان از ابتدا تا انتهای نمایش چشم و احساس را خسته می کند. و آشنایان را به حیرت وا میدارد که چرا برخی از ایرانیان ملبّس به لباس رومیانند!
پایان کار گنگ و بی هیجان است و برای اکثریت آشنا به داستان جذابیتی ندارد و اقلیت نا آشنا را به خواندن خلاصه ی داستان از روی بروشور نمایش در تاریکی سالن وا می دارد.
کار تقریبا از همه لحاظ ضعیف است و حیف است دیدن اینکه ماحصل زحمات این همه آدم در نهایت اینگونه بشود.

دیدن این نمایش را جز به اولتراناسیونالیست ها، فاشیست ها، و ساده دلان توصیه نمی کنم.
اما من این نمایش رو خیلی دوست داشتم

و دو بار به تماشایش نشستم
۱۶ اسفند ۱۳۹۱
بنظر من آماتور ترین نمایش امسال
کارگردانی کلا صفر
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حامد محمدی (chayshirin)
درباره اپرای عروسکی حافظ i
ملال آور است. جان از جان ِحافظ ربوده اند. جز چند صحنه ی معدود سماع و یک صحنه ی خیام، از غزل شوراتگیز حافظ مویه نامه ای ساخته اند برازنده ی مجالس تعزیه و ختم.

کار از لحاظ فنی اگر بی نقص نباشد، کم نقص است. صحنه پردازی، عروسک گردانی، موسیقی و آواز همه استادانه است. اما این هیچ جبران مافات نمی کند.
الهام حصاری، رعنا جمالی و hoda sarraf این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در دفاع از بلبل

این متن نقدی بر "پلکان" به عنوان یک کل تجزیه ناپذیر نیست، بلکه تنها یادداشتی است بر متن نمایش. دوستانی که نمایش را ندیده اند (و نخوانده اند) بهتر است این را نخوانند که بعضی قسمتهای داستان براشان لو نرود.

"پلکان" آشکارا چپ است. در کار نمایش دادن همه ی دردها و مصیبت ها، بلبل سرمایه دار هست که تقصیر ها را بتوان به گردنش انداخت. پیرمردی که به عزای گاوش نشسته، دختری که خود را در رودخانه غرق می کند، زنی که از پیچیدگی روده می میرد، کارگر نابینایی که تا حد مرگ در سرمای دستشویی حبس شده، و بلبلی که اگر گاو را ندزدیده بود، اگر با دختر ازدواج کرده بود، اگر پانصد تومان خرج عمل را به زن داده بود، اگر همچنان با کارگر نابینا و باقی کارگرها نرمی کرده بود، این فجایع رخ نمی داد.
بلبل، تنها شخصیت قدرتمند است در جامعه ی ضعیفان. جامعه ی کثیف و نفرت آوری که ازو انتظار پاکی و اخلاق فرشتگان دارد. جامعه ای که می خواهد ازو ... دیدن ادامه ›› قهرمان بسازد.
همان طور که نمایش می خواهد به ما تحمیل کند که بلبل مسوول این پلیدی هاست، هم خود تک صدایی خود را می شکند و نمی گذارد تصویر سیاه بلبل کامل شود. خطابه ی غرّای بنا در دفتر کار بلبل در ذم سرمایه داری جز باد هوا نیست، چرا که تماشاگر می داند مسوول فلاکت و ضعف این افراد شخص بلبل نیست. پیش از بلبل این طور بودند، بعد ازو نیز همین طور خواهند بود. بلبل نیز یکی از همان ها بوده، اما نخواسته که "مثل شپش" در آن حال بلولد و بماند، و خود را نجات داده، نه با فرشته خویی، نه از راه آسمان، بلکه از راه زمین، تنها راهی که جامعه پیش پایش گذارده. آخر ازدواج کردن با دختری یک چشم که خواستگاری هم ندارد، برای رسین به آنچه که در آرزوی آن است، چه ایراد دارد؟ صادقانه باید گفت پیدا شدن محترم در پرده ی آخر روی صحنه نا منتظَر است. چه کسی فکر می کرد بلبل بعد ازین همه سال زن آبله رویی را که به خاطر دکان پدرش گرفته بود رها نکرده باشد؟
البته محترم غم انگیز است. بی وجود و ناتوان، دنباله ای از شخصیت بلبل شده است. اما پرسش این است که اگر با بلبل ازدواج نکرده بود، جز این می شد؟ مثل باقی شخصیت های داستان، مسؤول حال رقت آور محترم هم، بلبل نیست. بلبل خود را نجات داده اما متعهد نیست و وانگهی، نخواهد توانست همه را با خود نجات بخشد، هرچند که سخنانش در اواخر نمایش خطاب به پسر خود نشان از چنین تمایلی دارد.
تنها نقطه ی واقعا تاریک در گذشته ی بلبل همان گاو دزدی ابتدای داستان است. باقی هرچه هست، سخت دلی او را نشان می دهد نه پلیدی اش را. بی شک خوانندگان این خطوط می دانند دزدی توجیه ناپذیر است و نگارنده نیز را به تلاش برای توجیه آن متهم نخواهند نمود، اما باز باید دید که چه می شود که بلبل دست به دزدی می برد؟ آخر هیچ کار که بی دلیل نمی شود.
در دزدی گاو، من معتقدم، بلبل قربانی قدرت اراده و آرزوهای خویش است. بلبل تنها کسی است که می داند چه می خواهد، و می داند که چه جور می تواند به آن دست یابد: هیچ جور. جامعه آرزوهای دور را در او پرورانده اما راهی برای تمشک فروش یتیم نگذاشته تا بدان ها دست یابد. اما بلبل قوی است، بلبل نخواهد توانست دست از خواسته هایش بشوید، و اینجاست که دزدی گاو تنها راهیست که پیش روی اوست، و البته یا نفی خود، تلاش برای پنهان کردن اینکه واقعا کیست و چه می خواهد و به چه کارها قادر است.

نمایش پلکان، بر خلاف آنچه که ممکن است به ذهن بعضی خطور کند، تیزر تبلیغاتی چپ نیست. فضایی هنرمندانه است که انسان را به اندیشه وا می دارد، و هیچ گاه هجمه ای تمام عیار بر ذهن مخاطب نمی آورد، بلکه از گریزگاه های متعدد خود را زیر سوال می برد و نفی و اثبات می کند. همین شک پذیری و از خود نا مطمئن بودن، نمایش را هرچه انسانی تر و دلنشین کرده است.
نقد خوبی بود و به نظرم آدمایی مثل بلبل مقصر نیسن کسایی که باکارهاشون بستری برای ایجاد فسادوفقر تو جامعه ایجاد می کنند مورد سرزنشنند،کاش آدما کمی به موضوعاتو عمیق تر نگاه کنند،حداقل یه کم جلو تر از نوک بینیشون.
ولی با دیدن این نمایش باید به خودمون هم رجوع کنیم که از ادما پله نسازیم، نگهمون کمی انسانی تر شه.
۰۹ اسفند ۱۳۹۱
ممنونم رعنا جان، من هم اول خیلی نگران طولانی بودن کار بودم. اما در نهایت خسته نشدم در حین اجرا.
۱۶ اسفند ۱۳۹۱
با دیدگاه شما موافق ام،
ترجیح می دم ظالم باشم تا مورد ظلم قرار بگیرم..
و نظر شما یعنی.. رسیدن به خواسته ها به هر قیمتی.. که جای فکر داره
«جامعه آرزوهای دور را در او پرورانده اما راهی برای تمشک فروش یتیم نگذاشته تا بدان ها دست یابد»..
و اینجاست که اخلاقیات زیر سوال می ره و باور دارم که برای تحمل ًسنگینی تحمل ناپذیر هستیً ، چاره ای نیست جز پذیرفتن اخلاقیات فردی و شخصی..
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازی ها، صدا، صحنه، نور، نمایشنامه، و هرچه که باید عالی باشد، عالی ست.
زمان نمایش هم از یک فیلم معمول سینمایی طولانی تر نیست و فکر نمی کنم خسته کننده باشد.
نمره ای که به عنوان یک بیننده به این نمایش می دهم از ده، کمتر از 9 نیست.
در سال نکوی مان خزان ماند به جا
بی حسّی و دردِ توامان ماند به جا
زین جام شراب ناب ما را چه رسید؟
جز شوری خون که در دهان ماند به جا

ح/م
حرف نداشت.
حیف بود که محل اجرا حوزه هنری بود، تئاتری ها کمتر گذارشان آنجا می افتد و تقریبا هر شب سالن نمایش خالی بود.
واقعا یک شاهکار بود.
کاش تو یه سالن مناسب تر اجرا میرفت تا تئاتری ها بدیدنش میومدن.
عال بود.
۲۳ آذر ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ابتدا بگویم که کار عالی ست و دیدن آن را به همه توصیه می کنم.
با این حال فکر می کنم در لا به لای این همه تعریف و تمجید، بعضی چیز ها ناگفته و ناشنیده مانده است.
دوستانی که تعریفشان از نمایش "دیالوگ" است، احتمالا این کار را بی نقص نخواهند یافت. البته دیالوگ هست اما عموما نقش محوری بر عهده ندارد. قرار است حس اصلی نمایش از موسیقی و تصاویر و حرکات منتقل شود.
همچنین کسانی که تمایل به ایجاز دارند و نمایش های شسته رفته را می پسندند، احتمالا کمی نا امید خواهند شد. ویتسک طولانی است و صحنه های قابل حذف و لااقل خلاصه کردن کم ندارد.
کار حتی اگر کامل هم نباشد تجربه ایست که برای تماشاگر ایرانی کمتر دست می دهد، و حیف است که از دست برود.
من
تعریفم از نمایش "دیالوگ" نبود
تمایل به ایجاز هم زیاد ندارم
اما نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم
۰۵ اسفند ۱۳۹۱
محسن سرابی: ممنون محسن جان. حرفت در مورد صحنه ی آخر کاملا قشنگ و به جاست. منتها همون طور که علی هم گفت حرف من بیش ازینکه نقدی بر ویتسک باشه هشداری به تماشاچیا بود که اگه از صحنه های طولانی و کشدار خوششون نمیاد، بدونن همچین صحنه هایی هم هست تو ویتسک. ممنون بازم.
۰۹ اسفند ۱۳۹۱
من یه ویتسک مینیمال شده را به یفین بیشتر دوست می داشتم
۲۲ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
امتیازی که به این کار می دهم 5 از 10 است.
استفاده از پتانسیل های کار محیطی در سطح حداقلی ست و به "ببینید" گفتن های مکرّر بازیگران ختم می شود، که البته زود روی اعصاب می رود و حتی اثری بازدارنده دارد. بخش اول نمایش در واقع دو تک گویی هم زمان است که به مرز پراکنده گویی نزدیک می شود و حوصله را سر می برد، دنبال کردن پیرنگ از خلال جملات بی ربط و با ربط بیان شده دشوار است. من، شخصا، حدود ده دقیقه از بخش اول را یک گوشه ی سالن خوابیدم! البته موفق شدن در خواباندن یک بیننده ی با تجربه ی تئاتر کار سختی است، اما بعید است برای کار ارزشی به حساب آید.
بخش دوم نمایش به نظر خیلی بهتر می آید، که البته دلیل اصلی آن حس خلاصی از عذاب نیمه ی اول است. ایده ی مترجمی که برخی جملات را اشتباه ترجمه می کند جالب است و غیبت یکی از طرفین گفت و گو نوآوری قشنگیست. چنین به نظر می رسد که قصد کارگردان این بوده که تماشاگر خود را در جای زن عرب احساس کند که جسمش غایب است و سخنانش حاضر، که اگر این بوده فکر نمی کنم موفقیتی کسب کرده باشد. نمایش با ادامه و کش دادن همین شوخی ادامه می یابد و پایان می پذیرد.
معتقدم این کار اگر تجربه ای برای یک گروه نوکار و یا دانش جویان تئاتر می بود، کار قابل توجهی می شد. اما به عنوان یک کار جدی و حرفه ای، حرفی برای گفتن ندارد.
خوابیدید؟؟!! :|
۰۵ اسفند ۱۳۹۱
رعنا جمالی:
ممنون رعنا جان که این طور با حوصله پاسخ دادی. در مورد سورئال بودن اثر، نکاتی به ذهنم می رسد که می گویم، چون احتمالا در بیان دقیق منظور خود موفق نبوده ام.
حرف من این بود که "جا به جا کردن و در هم ریختن سیر زمان و مکان" به اقامه خویشتن سورئال ساز نیست. در همین نمایش دیوار چهارم-البته پرده ی دوم که در حد نمایش های ارسطویی قوانین را رعایت کرده بود- منظور پرده ی اول است، در واقع نمایشی به معنای دیالوگ در کار نیست. دو روایت است که همزمان صورت می گیرد. اما شیوه ای که برای بیان روایت انتخاب شده زنجیری از یادآوری هاست که متن پرده ی اول را با کارهای جریان سیال ذهن جویس، فاکنر یا دیگر مدرنیست ها هم دسته می کند. در این روایت هم سیر زمان کاملا به هم ریخته، اما هیچ کس جویس را نویسنده ای سورئال نمی خواند!
دلیلش ... دیدن ادامه ›› هم این است که چکیده ی جان سورئالیزم درهم ریختن مرز واقعیت و خیال، وهم و حقیقت، خواب و بیداری است. جا به جایی زمان و مکان تنها ابزار های روایی در دست نویسنده هستند، برای رسیدن به این مقصود.
در دیوار چهارم همه چیز واقعیت است. خوابی و خیالی در کار نیست. فقط این است که این واقعیت به جای یک مکالمه ی متمرکز در قطعات روایی پراکنده به خورد مخاطب داده می شود.
ببخشید اگر زیاده گویی کردم :)
۰۹ اسفند ۱۳۹۱
خواهش میکنم آقای محمدی عزیز.
من فقط سعیَم بر این بود که با ذکر مثال منظورم رو از برداشتم برسونم.
خیلـی سپاس از توضیحات خوبتون در رابطه با مبحث سوررئال.:)
۱۵ اسفند ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من نمایش را دیدم و دوست داشتم. دلیل اصلی علاقه ام فکر می کنم نمایشنامه بود که از نظر من عالی بود. قرار دادن شخصیتی چون دن کیشوت در فضای سیاه هملت حال و هوای متناقضی ایجاد کرده بود که به عنوان یک جور کمدی سیاه تا مرز ابسورد پیش می رفت و در عین حال سرگرم کننده بود. بازی ها خوب بود و شخصیت های اصلی مشکل خاصی نداشتند، جز سانچو پانزا که گاهی خیلی شلوغ می شد و روی هم رفته به نظر من اگر کمی نمایش خلوت تر و کوتاه تر بود کار شسته رفته تر و البته تماشایی تر از آب در می آمد. به عنوان مثال شخصیت هوراشیو روی هم رفته در نمایش اضافه به نظر می رسید و بازیگران نقش مردم هم در اواخر نمایش روی صحنه گیج می زدند.
در کل کاری بود که ارزش دیدنش را داشت، به همه ی دست اندرکاران نمایش تبریک و خسته نباشید می گویم. امتیازی که من به عنوان یک بیننده به کار می دهم از ده، هشت است.