بونکر دوم اجرای سختی ست حتی سخت تر از نسخه اول.
سخت به این معنا که با فرم پیش بینی پذیری جلو نمی رود. چه در متن، چه در میزانسن و چه در بازی.
مخاطب از متن قصه ای با فراز و فرود کلاسیک می خواهد. از میزانسن حرکت و رفتارهای هیجان انگیز و مرعوب کننده می خواهد. از بازی هم فوران احساسات.
اما چنین انتظاری برآورده نمی شود. جای قصه را زبان می گیرد و جای حرکت در میزانسن را سکون و جای احساس بازیگر را انباشتگی. همه چیز کم است و ساده!
اما ترجیح فرم موجود به فرم پیش بینی پذیر چه آورده ای برای مخاطب دارد؟
پاسخ بستگی به این دارد که مخاطب چه میزان شعور و آگاهی خودش را حین تماشای اجرا به اشتراک می گذارد.
کم و کیف درک و دریافت هر کس با دیگری متفاوت است. برای مخاطبی که صرف تماشای بازیگر چهره بلیت خریده باشد جز گنگی و کندی و خستگی عایدی ندارد.
اما برای مخاطب اهل اندیشه اجرا در سه حوزه ی متن، میزانسن و بازی حائز اهمیت خواهد بود.
اینکه مولف با محدود کردن امکانات دراماتیک به زبان
... دیدن ادامه ››
و با بسط آن درام را پیش می برد دایره وسیعی از مفاهیم و پرسش ها را برای مخاطب باز می کند.
اینکه وقتی دامنه ی حرکات در میزانسن به سمت کمینه گرایی می رود، توجه مخاطب به این سمت می رود که هر عملی در اجرا (شما فرض کن یک چرخش سر یا یک قدم اضافه) برای تولید معنایی انتخاب شده و حرکات زیاد این روند را بی اعتبار می کند.
اینکه لحن بازیگر اصطلاحا بت است و احساس را نمایش نمی دهد موید این نکته است که ساحت مواجهه اجرا با مخاطب ساحت تفکر است نه احساس گرایی. یعنی تمام بار معنایی واژگان و جملات نمایشنامه قرار است بدون واسطه ی احساس بازیگر به مخاطب انتقال داده شود.
پ.ن: تجربه ی من پس از تماشای نسخه ی اول و دوم این بود که اجرا به مرور در ذهن من شکل گرفت و کار کرد. این پویایی اجرا تاریخ مصرف ندارد. از اجرای هی مرد گنده بیست سال می گذرد ولی اجرا کماکان در ذهن من کار می کند. مخزن و سیندرلا هم همینطور. قسمت پایانی بونکر دوم را محال است فراموش کنم.