در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال وحیدالدین بزرگ‌تبار | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:49:01
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
متنی که «محمد کارآمد (kara2)» نوشته است، یکی از بهترین نمونه‌های نقد خراب است، ظرف چند خط. خراب به این معنی که با همه‌ی زوری که می‌زند، فاقد هرگونه کارکرد انتقادی و زور متنی است و همین‌طور خراب به این معنی که -با نپرداختن مشخص به اثر و درعوض، پرداختن مشخص به خودش- به‌جای نشان‌دادن لختی اثر، شلوار خودش را درمی‌آورد. احتمالا علت روانی این وضعیت متنی، احساس ترس و شرم مخاطب از دیده‌شدنش توسط اثر باشد -در وضعیتی که توان دیدن اثر را نداشته. شبیه یک‌جور زل‌زدن طاقت‌فرسا به سوراخ دوربین‌فیلم‌برداری به‌قصد چشم‌چرانی و بعد یک‌هو، پلک‌زدن لنز دوربین... و ازجاپریدن و پیدانکردن لباس‌زیر.
یک تمرین بامزه: متن خراب را زیر نمایش‌های دیگر کپی کنید. مطلقا در مورد هر اثر دیگری هم قابل گفتن است. صرفا شاید آن‌جا لو برود که «جناب خدایی و کیانی و عزیزان نادیده اما آشنای هنرشناس» در مورد آن اثر چیزی نگفته باشند.
یک تمرین بی‌مزه هم این است که این چندخط تمرین نقدنویسی را با تغییر نام آمده در ابتدای آن و حذف تمرینات بامزه و بی‌مزه‌ی آن، زیر هر نظردهی نامشخص دیگری کپی کنید.
🤔🤔🤔
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
H.M.kiani2
تا ۹۰ درصد موافقم با شما... اما احتمال دیگری ( ۱۰ درصدی) هم متصّورم... شاید متن متکلّفانه و عالمانه ای باشه ولی اینجانب دَرکی نداشته باشم...
سید مهدی انقدر خندیدم واقعا کار داشت به شلوار گمشده میکشید😁😁😁
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
نمایش که با همه نشانه هاش تموم شد اما سالاد کلمات نشانه خوبی نیست!
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«فضای این‌جا شده مثل وضعیت کلاس دوم الف قبل از اینکه خانم‌معلم بیاد. باور کنید کسی توقع نداره در حد بوزینه‌ی زرتشت ادای علوم بلاغی و رتوریک نقد رو دربیاریم، همین‌که وقتی کت گشاد نقد و نمره و پیشنهاد رو تن‌مون می‌کنیم و بدوبدو می‌ریم روی تخته شیطونی کنیم خط‌مون خوانا باشه کافیه.»
اینو یه بار دیگه ننوشته بودین؟!
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
وحیدالدین بزرگ‌تبار
این‌بار داخل گیومه اومده؛ نقل‌قول است.
یعنی چی؟!
خودتون از خودتون نقل قول کردین؟!؟!
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
اون یزید نبود که بوزینه داشت؟!
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فضای این‌جا شده مثل وضعیت کلاس دوم الف قبل از اینکه خانم‌معلم بیاد. باور کنید کسی توقع نداره در حد بوزینه‌ی زرتشت ادای علوم بلاغی و رتوریک نقد رو دربیاریم، همین‌که وقتی کت گشاد نقد و نمره و پیشنهاد رو تن‌مون می‌کنیم و بدوبدو می‌ریم روی تخته شیطونی کنیم خط‌مون خوانا باشه کافیه.
رفتم ببینم قلم نقادانه تون چه خروجی داشته دیدم در پیچ نمایش بیگانه در خانه اشاره کردید به تاپاله!
قلم جالبی دارید موفق باشید.
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
سحر بهروزیان
رفتم ببینم قلم نقادانه تون چه خروجی داشته دیدم در پیچ نمایش بیگانه در خانه اشاره کردید به تاپاله! قلم جالبی دارید موفق باشید.
من اول شک کردم همان وحید است دیدم همان وحید است...
کلاً قلم جالبی دارند....
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دمیدن در صور اسرافیل -از سرِ گشاد
مختصری درباره‌ی نمایش «کابوس‌های آنکه نمی‌میرد»

در صور دوبار دمیده می‌شود. نفخه‌ی اول همه را می‌میراند و دومی، فرمان رستاخیز است. در «کابوس‌های آنکه نمی‌میرد»، جهانگیرخان و دهخدا، در دو سرِ صور ایستاده‌اند. تخاطبِ این دو سر، سر گشادِ فرهنگِ دهخدا و ته تنگ سیاست جهانگیر، شب و روز محشر را، میراندن و خیزاندن بدن‌ها را رقم‌زده‌است. مردم همچون کلماتی به خط دهخدا، بر ورق‌پاره‌های فرهنگ -که سرتاسر صحنه را فرش کرده‌اند- همچون سواد بر بیاض، لابه‌لای چرنده‌ها و پرنده‌ها و خرچنگ‌قورباغه‌ها، در زیر آفتاب سیاست راه‌افتاده‌اند. کلماتی که در حشر و نشرِ سیاست و فرهنگ، گاه به نفخه‌ی دهخدا، جوان می‌افتند و می‌خشکند به اوراقی که نمی‌گویند «او جوان افتاد» و گاه -آن‌گاه که فرهنگ، کلماتش را «زان‌پس به‌خود نپذیرفت»- به‌ناگاه، از «نفحه‌ی روح‌بخش اسحار»، همچون بیاض بر سواد، همچون ورقی نانوشته بر تیره‌ی تاریخ، اجلی معلق بر دخمه‌ی دخو، برمی‌خیزند و می‌خرامند در کابوس آنکه نمی‌میرد: نشورِ کلمه‌الناس. نفخات صور اسرافیل، جهانگیرخان، اما، یاسین است به گوش دهخدا. دهخدا سرآخر ورق سپید او را هم در کنارِ «هدیه‌ی برادری بی‌وفا»، این‌طور سیاه می‌کند: «صور اسرافیل. [رِ اِ] (اِخ) میرزاجهانگیرخان شیرازی فرزند آقا رجبعلی. مدیر روزنامه‌ی صور اسرافیل که بخاطر نام روزنامه‌اش به صور اسرافیل ملقب گردید. ملک‌زاده ترجمه‌ی او را چنین آورده است: وی در سنه‌ی ۱۲۹۲ ه.ق. در شهر شیراز متولد شد. خانواده‌ی او در شیراز مردمان فقیری بودند. در اوان کودکی پدرش آقا رجبعلی درگذشت و ...». آنکه نمی‌میرد، می‌میرانَد. دهخدا سرآخرتر، ... دیدن ادامه ›› در پرده‌دریِ آخر نمایش، لوله‌ی تنگِ صور را به سمت تماشاچیانِ محشر می‌گیرد و از سرِ گشاد، عاقلانه‌هایش را به سینه‌های سفیه ما می‌نشاند: ما ورق‌های سفید؛ ما کابوس‌های چهل‌ساله.

instagram.com/wahied.b
virgool.io/@wahied
قبلا هم عرض کرده‌بودم، اگر به کاهدان می‌زنیم دست‌کم کاه بدزدیم نه تاپاله. و دست‌کم‌تر وقتی در جشنی آن‌را سرو می‌کنیم، با یک پر جایزه تزئین‌اش نکنیم. به‌هرصورت این گرم لذید، نوش‌جان میزبانان.