در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال سید حسین رسولی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:15:59
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
در دانشگاه هنر برگزار می‌شود؛
نقد و بررسی تئاتر پُست‌دراماتیک با دو کتاب

نشست نقد و بررسی کتاب‌های «بازیگری روان‌تنی» و «متن در دراماتورژی معاصر» با ترجمه‌ی سید حسین رسولی چهارشنبه ششم تیر ۱۴۰۳ در دانشگاه هنر برگزار می‌شود.

نشست نقد و بررسی کتاب‌های «بازیگری روان‌تنی» و «متن در دراماتورژی معاصر» با ترجمه‌ی سید حسین رسولی چهارشنبه ششم تیر ۱۴۰۳ در پردیس باغ ملی دانشگاه هنر برگزار می‌شود. این کتاب‌ها دربرگیرنده مفاهیم کلیدی بازیگری، دراماتورژی و کارگردانی تئاتر پُست‌دراماتیک هستند که توسط نشر نیماژ منتشر و روانه بازار ... دیدن ادامه ›› نشر شده‌اند.

این نشست با حضور دکتر حمیدرضا افشار، دکتر سعیدرضا خوش‌شانس، یوسف باپیری، مهرداد مصطفوی و سید حسین رسولی برگزار می‌شود.

«تئاتر پُست‌‌دراماتیک» که به‌طور جدی از دهه ۱۹۷۰ با تولیدات افرادی مثل هینر مولر و رابرت ویلسن پا به میدان تولید گذاشته و با کتاب هانس-تیس لمان وارد گفتمان دانشگاهی شده تلاشی در به‌چالش‌کشیدن فُرم دراماتیک است. اولین یورش به فُرم دراماتیک را سمبلیست‌های آوانگارد و بعدها ابزوردها انجام دادند؛ اما اجرای پُست‌دراماتیک «یک تجربه‌ی رخدادمحور» است؛ بنابراین بازیگری، دراماتورژی و کارگردانی این تئاتر -خاصه در آثار ساموئل بکت- مسائل جدیدی را ایجاد می‌کند.
جهت دست‌یافتن به سرشت «تئاتر پُست‌‌دراماتیک» و دنبال‌کردن رَد این دال شناور کتاب «بازیگری روان‌تنی» نوشته‌ی فیلیپ ب. زاریلی و مجموعه‌ای از آثار فیگورهای کلیدی این حوزه در کتابی باعنوان «متن در دراماتورژی معاصر» ترجمه شد.

لازم به ذکر است که ورود برای عموم و دانشجویان در این نشست آزاد است و چهارشنبه ششم تیر در پردیس باغ ملی دانشگاه هنر رأس ساعت ۱۵:۴۵ دقیقه برگزار می‌شود.
توسط نشر نیماژ؛
جلد اول متن در دراماتورژی معاصر منتشر شد

کتاب «متن در دراماتورژی معاصر ۱» با آثاری از فیلیپ ب. زاریلی، اریکا فیشر لیشته، پاتریس پاوی، ماروین کارلسن، ساموئل بکت، یان کات و ۴۴ نظریه‌پرداز، کارگردان و نمایشنامه‌نویس دیگر با ترجمه سید حسین رسولی و پیشگفتاری از علی شمس توسط انتشارات نیماژ منتشر و راهی بازار نشر شد.

کتاب «متن در دراماتورژی معاصر ۱» که درباره تئاتر پست‌دراماتیک، تئاتر ابزورد، اصول دراماتورژی و کارگردانی معاصر است به تازگی با ترجمه سید حسین رسولی توسط انتشارات نیماژ منتشر و روانه بازار نشر شده است؛ پیش از این، کتاب اصول دراماتورژی نوشته رابرت اسکنلن نیز درباره این موضوع منتشر شده بود.

کتاب «متن در دراماتورژی معاصر ۱» در دو فصل، به دو نظریه تئاتر می‌پردازد. ماروین کارلسن اعتقاد دارد نظریه تئاتر ابزورد از مارتین اسلین ... دیدن ادامه ›› در دهه ۱۹۶۰ و نظریه تئاتر پست‌دراماتیک از هانس تیس لمان در پایان دهه ۱۹۹۰ ناب‌ترین و تأثیرگذارترین نظریه‌های تئاتر هستند؛ زیرا برخلاف نظریه‌هایی مثل نشانه‌شناسی، واسازی، پست‌مدرنیسم و امثالهم از دل خود تئاتر برآمده‌اند.

فصل اول کتاب مذکور با عنوان «مطالعات دراماتورژی و تئاتر پست‌دراماتیک»، شامل ۲۶ مقاله‌، یادداشت و گفت‌وگو از هانس تیس لمان تا رابرت ویلسن می‌شود. به عنوان مثال، ماروین کارلسن در مقاله‌ای با عنوان «تئاتر پست‌دراماتیک و اجرای پست‌دراماتیک»، تاریخ تئاتر پست‌دراماتیک را فرانک کاستورف و کیتی میچل بررسی می‌کند. همچنین اریکا فیشر لیشته در مقاله‌ای با عنوان «وارونه‌شدن سلسله‌مراتب متن و اجرا» دو پارادایم جدید اجرایی از دهه ۱۹۷۰ به بعد را معرفی و تحلیل می‌کند. در نهایت، رابرت ویلسن اجرای «کوه کا و تراس گاردنیا» در تپه‌های ایران را رادیکال‌ترین تولید خودش معرفی می‌کند که با گروهی متشکل از بازیگران حرفه‌ای بین‌المللی و مردم بومی ایران اجرا شده بود.

فصل دوم کتاب «متن در دراماتورژی معاصر ۱» با عنوان «دراماتورژی و اجرای تئاتر ابزورد»، شامل ۱۳ مقاله‌، یادداشت و گفت‌وگو از مارتین اسلین و ساموئل بکت تا هارولد پینتر و اوژن یونسکو می‌شود. به عنوان مثال، می‌توانید اولین گفت‌وگوی ساموئل بکت درباره در انتظار گودو، گفت‌وگوی کیتی میچل درباره کارگردانی آثار هارولد پینتر و یادداشت پیتر هال درباره کارگردانی نمایشنامه‌های هارولد پینتر را بخوانید. همچنین اوژن یونسکو در گفت‌وگویی، ویلیام شکسپیر را اولین نویسنده تئاتر ابزورد معرفی می‌کند.

علاوه بر این برای اولین‌بار، گفت‌وگوهایی از سارا کین و مارتین کریمپ، و مقاله‌هایی از نظریه‌پردازانی مثل دیوید بارنِت و الکس سیرز در این کتاب ترجمه شده‌اند.

این کتاب با ۵۵۶ صفحه و قیمت ۵۹۰ هزار تومان عرضه شده است.
امیر مسعود و محمد فروزنده این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


نظری به کتاب نظریه‌های تئاتر نوشته‌ی ماروین کارلسن/تغییر پارادایم از یونان تا امریکا/نظریه‌ در ایران: یک راه رفته و هزاران راه نرفته
سید حسین رسولی


کتاب نظریه‌های تئاتر نوشته‌ی ماروین کارلسن برای نخستین‌بار در سال ۱۹۸۴ منتشر شد که یکی از آثار خواندنی است. کارلسن، نظریه‌های تئاتر را از بوطیقای ارسطو پی می‌گیرد تا به تاریخ اکنون می‌رسد. در واقع این نسخه با نام ارسطوی یونانی شروع شده و با اسم هربرت بلاو امریکایی به پایان رسیده که نوعی تغییر پارادایم را نیز نشان داده است. گویا تئوری یا نظریه از یونان قدیم به امریکای جدید مهاجرت کرده است. کارلسن در سال ۱۹۹۳ نسخه‌ا‌ی گسترش‌یافته از ... دیدن ادامه ›› این کتاب را منتشر کرده که همین نسخه‌ با ترجمه‌ی بسیار مناسب و وفادارانه‌ی دلارا نوشین در ۴۸۸ صفحه از سوی انتشارات نیماژ در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است.

از نشانه‌شناسی تا دیکانستراکشن
ماروین کارلسن در نسخه‌ی ۱۹۹۳ در بخش پایانی به نظریه‌ی نشانه‌شناسی تئاتر در امریکا می‌رسد؛ اما در نسخه‌ای جدیدتر در فصلی باعنوان قرن بیستم از ۱۹۸۰، به نظریه‌های متأخر -خاصه نظریه‌ی فمینیستی- نیز پرداخته است. بااین‌وجود کار مترجم این کتاب، بسیار سخت و طاقت‌فرسا بوده است؛ زیرا باید انبوهی از نام‌ها، کتاب‌ها و مفهوم‌های غامض را معرفی می‌کرد که در مورد چگونگی فهم و تفسیر بیشتر آن‌ها در ایران نگاهی واحد وجود ندارد؛ مثلاً مفهوم دیکانستراکشن را در دانشکده‌ی سینما‌ و تئاتر دانشگاه هنر تهران با ترجمه‌ی «واسازی»؛ اما در دانشکده‌ی ادبیات ‌و علوم انسانی دانشگاه تهران، بیشتر با ترجمه‌ی «ساخت‌گشایی» معرفی کردند. فکر می‌کنم بهتر باشد کلیدواژه‌های نظری را با تلفظ اورجینال آن‌ها بنویسیم؛ زیرا دیکانستراکشن در ژاپن، هند و به‌طور کلی در سراسر جهان، همان دیکانستراکشن است، نه واسازی، ساخت‌گشایی، بنیان‌فکنی، شالوده‌شکنی و امثالهم.
کارلسن، فصل بیستم را با زندگی درام (۱۹۶۴) نوشته‌ی اریک بنتلی به پایان برده است. بنتلی تأکید کرده که «همه‌ی هنر، چالشی برای سرخوردگی است» (کارلسن، ۱۴۰۳: ۴۲۹). کارلسن، فصل آخر: قرن بیستم از ۱۹۶۵ را با تأثیر یرژی گروتفسکی در دوران پس‌از آنتون آرتو آغاز کرده و سپس به نشانه‌شناسی رسیده است. نظریه‌ی نشانه‌شناسی که به‌طور جدی از درسگفتارهای فردینان دو سوسور سوئیسی قوام یافت، از دهه‌ی ۱۹۶۰ به‌بعد، روی نظریه‌ی تئاتر خیلی تأثیر گذاشته و کارلسن نوشته است: «دهه‌ی ۱۹۶۰ بود که نشانه‌شناسان به‌طور جدی تئاتر را مورد توجه قرار دادند. رولان بارت در ادبیات و معنا (۱۹۶۳) در پاسخ به سؤالی از تِل‌کِل... بیانه‌ای کوتاه؛ اما کاملاً متمرکز درمورد چنین دغدغه‌هایی ارائه کرد که از او پرسیده بود که چگونه علاقه‌اش به نشانه‌شناسی را با تئاتر، به‌طور عام و با برشت، به‌طور خاص مرتبط می‌کند» (همان: ۴۶۷)؛ به‌نظر می‌رسد دهه‌ی پرتلاطم ۱۹۶۰، باعث رونق یک نظریه‌ی ساختاری شده است. کارلسن تأکید کرده: «در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰، نشانه‌شناسی به‌عنوان رویکرد نوین حاکم در نظریه‌ی تئاتر به‌خوبی تثبیت شده است» (همان: ۴۸۵). او در مقاله‌ای با عنوان نظریه‌ی دراماتیک (۲۰۰۲) نوشته است: «در طول دهه‌ی ۱۹۸۰، نشانه‌شناسی تئاتر، مانند نشانه‌شناسی ادبیات، از توجه تقریباً انحصاری به تولید نشانه‌ها، به‌سمت دغدغه‌ی چگونگی دریافت و تفسیر نشانه‌ها حرکت کرد. پُست‌اِستراکچِرالیسم (پساساختارگرایی)، گرایش‌های نشانه‌شناسی و ساختارگرایی را... به‌چالش کشید. دیکانستراکش به معروف‌ترین نظریه‌ی پُست‌اِستراکچِرالیسم تبدیل شد که تضادهای منطقی و زبانی درام سنتی را آشکار می‌کرد و به‌دنبال معناهای باز و چندگانه بود» (کارلسن، ۲۰۰۲: ۲۲۶).

از دیکانستراکشن تا پُست‌دراماتیک
کارلسن علاوه بر کتاب نظریه‌های تئاتر و مقاله‌ی نظریه‌ی دراماتیک، در مقاله‌ای باعنوان فرانک کاستورف و فولکس‌بونه: تئاتر دیکانستراکشن برلین (۲۰۱۰) بازهم به دیکانستراکشن پرداخته است. او درباره‌ی روش کاستورف نوشته است: «تماشاگران محافظه‌کار تئاتر، از شیطنت‌ها، سیاست‌ها و بازآفرینی‌های تکان‌دهنده‌ی او از آثار کلاسیک، وحشت‌زده شده بودند (در زمانی که «دیکانستراکشن» [یا واسازی] یک اصطلاح برجسته و انتقادی بود، او اغلب به‌عنوان یک کارگردان برجسته‌ی «دیکانستِراکشِنیست» آلمانی نامیده می‌شد)»؛ اما اریکا فیشر-لیشته در مقاله‌ای با عنوان وارونه‌شدن سلسله‌مراتب متن و اجرا (۲۰۰۱) روش کاستورف را با اصطلاح پارادایم بازی سرگرمی/نمایشی مشخص کرده است: «می‌خواهم استدلال کنم که در دهه‌ی ۱۹۹۰، تئاتر درهنگام برقراری یک رابطه‌ی خاص بین متن و اجرا به پارادایم فرهنگی بازی متوسل شد» (فیشر-لیشته، ۲۰۰۱). او مثال‌های روشنی درباره‌ی پارادایم بازی می‌کند و کارگردانانی را در آن دسته‌بندی می‌کند که کارهایشان بیشتر دیکانستراکتیو و پُست‌دراماتیک معرفی شده‌ بودند: «وقتی به تولیدات فرانک کاستورف، مدیر تئاتر فولکس‌بونه نگاه می‌کنیم، شواهدی کافی برای حمایت از فرضیه‌ی مرا پیدا می‌کنیم... اجرای بازیگوشانه‌‌ی کاستورف و بازی با متن او، این سؤال را مطرح می‌کند که آیا می‌توان یک مرز روشن بین دنیاهای «نمایشی» و «واقعی»، و بین بازی در یک نقش دیگر یا دیگری‌بودن، ایجاد کرد یا نه» (همان). کارگردانان مطرح فولکس‌بونه‌ی برلین مثل فرانک کاستورف با روش شمایل‌شکنانه‌ی خود که در نظریه‌ی هانس‌-تیس لمان، تئاتر پُست‌دراماتیک نامیده می‌شود و در نظریه‌ی فیشر-لیشه، رویکرد بازی سرگرمی/نمایشی، دیگر به‌سراغ ابرروایت‌ها، ابرقهرمانان، ابرپیرنگ‌ها و به‌قول نشانه‌شناسان، ابرپیام‌ها نمی‌روند؛ بلکه به‌قول ژان‌-فرانسوا لیوتار، آن‌ها دیگر در عصر پُست‌مدرن وجود ندارند. جای نظریه‌ی پُست‌‌مدرن در این نسخه‌ی کارلسن خالی است؛ حتی جای نظریه‌ی تئاتر پُست‌دراماتیک. کارلسن بعدها در نگاهی کوتاه به کتاب تئاتر پُست‌دراماتیک (۲۰۰۶) و مقاله‌‌ی مفصل تئاتر پُست‌دراماتیک و اجرای پُست‌دراماتیک (۲۰۱۵) به این نظریه‌ پرداخت و نظریه‌ی بینافرهنگی را هم فراموش نکرد و در مقاله‌ی نظریه‌ی بینافرهنگی، نظریه‌ی پسااستعماری و نشانه‌شناسی: راهی که (هنوز) طی نشده است (۲۰۰۸) درمورد آن‌ نوشت.
اگر بخواهم این یادداشت را جمع‌بندی‌ کنم، باید تأکید کنم، نظریه در تئاتر ایران، تبدیل به نظاره به گفتمان‌های وارداتی شده و همیشه جریانی غیرسازمان‌یافته بوده است. ما با ترجمه یک راه رفته و هزاران راه را نرفته‌ایم.
کتاب بازیگری روان‌تنی نوشته‌ی فیلیپ ب. زاریلی به چاپ دوم رسید

چاپ جدید کتاب بازیگری روان‌تنی نوشته‌ی فیلیپ ب. زاریلی با ترجمه‌ی سید حسین رسولی از سوی نشر نیماژ منتشر شد.

این روزها مهم‌ترین کتاب بازیگری قرن بیست‌ویکم که زنده‌یاد زاریلی آن را پس‌از سال‌ها پژوهش درباره‌ی بازیگری در آسیا، اروپا و امریکا نوشت و توانست با آن پلی بین تئاتر آسیایی و تئاتر غربی، و تئاتر دراماتیک و تئاتر پُست‌دراماتیک بسازد مورد توجه اهالی تئاتر قرار گرفته است. کتاب مذکور در بسیاری از کارگاه‌های بازیگری تبدیل به یک منبع اصلی شده است. زاریلی نه‌تنها یک دانشنامه‌ی انتقادی درباره‌ی بازیگری نوشته است که در آن نقدهای شدیدی علیه بازیگری روان‌شناسانه -به‌ویژه متد اکتینگ امریکایی به رهبری لی استراسبرگ- مطرح می‌کند؛ بلکه شیوه‌ی اصولی بازیگری و کارگردانی متن‌های پُست‌دراماتیک -ساموئل بکت، سارا کین و مارتین کریمپ- را هم آموزش می‌دهد. نقل‌قول‌ها و تحلیل‌هایی کلیدی‌ -خاصه از ساموئل بکت، سارا کین و مارتین کریمپ- در این کتاب موجود است که می‌تواند راهنمای مناسبی به‌منظور دراماتورژی و اجراهای نوآورانه و پُست‌دراماتیک باشد. کتاب فیلیپ ب. زاریلی، اولین کتاب راهنمای تولید و اجرای آثار پُست‌دراماتیک در ایران است. نظریه‌ی تئاتر پُست‌دراماتیک را هانس-تیس لمان آلمانی در سال ۱۹۹۹ مطرح کرد که به‌قول ماروین کارلسن، دومین نظریه‌ی کلیدی ناب تئاتری ... دیدن ادامه ›› پس‌از نظریه‌ی تئاتر ابزورد از مارتین اسلین است.
زاریلی با تأکید بر تنفس، رویکرد بازیگر به‌عنوان انجام‌دهنده، ساختن پارتیتور بازی، آموزش‌های سنت‌های آسیایی مثل کالاری‌پایاتو، یوگا و تای‌چی و همچنین نظریه‌های تئاتر غربی از کنستانتین استانیسلاوسکی تا دراماتورژی متأخر ساموئل بکت و مارتین کریمپ، شیوه‌ی بازیگری جدیدی را به‌صورت نظام‌مند معرفی می‌کند. اِئوجنیو باربا پیشگفتار این کتاب را نوشته و بازیگری روان‌تنی را یکی از مهم‌ترین کتاب‌های تئاتری معرفی کرده است.

نویسنده: فیلیپ ب. زاریلی
مترجم: سید حسین رسولی
چاپ دوم: اردیبهشت ۱۴۰۳
قیمت: ۵۸۰,۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۲۸
نوع جلد: شومیز
ناشر: نیماژ
محمد فروزنده و بهنام دیناری این را خواندند
پویا فلاح این را دوست دارد
من نیماژ را دوست دارم.
۳۰ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کتاب اصول دراماتورژی اثر رابرت اِسکَنلَن و ترجمه‌ی سیدحسین رسولی
در نمایشگاه کتاب در غرفه‌ی انتشارات نیماژ در راهروی شماره‌ی ۵ شبستان اصلی نمایشگاه کتاب ۱۴۰۳

رابرت اِسکَنلَن -که دراماتورژ رابرت ویلسن از مهم‌ترین کارگردانان تئاتر پُست‌دراماتیک بود- هم به تئاتر دراماتیک و شیوه‌ی دراماتورژی لسینگ و ایبسن می‌پردازد و هم به تئاتر پُست‌دراماتیک و شیوه‌ی دراماتورژی ساموئل بکت و هاینر مولر. او درباره‌ی روش خود می‌نویسد:
اصول دراماتورژی، در دو اصل دراماتیک اجتناب‌ناپذیر خلاصه شده‌اند: کُنش و فُرم. این ادعای من است، همان‌طور که ارسطو ادعا کرده بود که کُنش و فُرم، بستر یکسان تمام هنرهای نمایشی‌اند و من، چیزی را به آن اضافه می‌کنم که ارسطو، دلیلی برای در در‌نظر ‌گرفتن آن نداشت و آن این است که این اصول، صرف نظر از سبک، دوره‌ی تاریخی، موضوع یا فرهنگ، کار می‌کنند.

قیمت: ۲۶۰,۰۰۰ تومان
سال انتشار ۱۴۰۲
قطع رقعی
تعداد صفحه ۲۴۲
نوع جلد شومیز
سارا کین در اولین مصاحبه‌اش چه گفت؟
ترجمه سید حسین رسولی

چارسو پرس: سارا کین در اولین مصاحبه‌ی خود به منتقدانی که از اولین نمایش‌نامه‌ی او خشمگین شده بودند، پاسخ می‌دهد: «هر چه گفتند دروغ بود. آن‌ها چیزی نگفتند که درست باشد، جزاینکه من یک نمایش‌نامه‌ نوشته‌ام.»

سارا کین، به‌طور قابل توجهی آرام‌ومتین به‌نظرمی‌رسد؛ ولی او یک نمایش‌نامه‌نویس ۲۳ساله است که کارش در هفته‌ی گذشته در روزنامه‌ها جنجال به‌پا کرد و منتقدان، اولین نمایش‌نامه‌ی او را تخریب کردند. او گفت: «من می‌دانستم که روزنامه‌ها آن را دوست ندارند؛ اما واکنش‌شان عصبی و خشمگینانه بود.»

او اغراق نمی‌کند؛ زیرا جک تینکر در دیلی‌میل‌ریویو این تیتر را برای او زده است: «این جشن نفرت‌انگیز از پلیدی». جیمز مک‌دونالد، کارگردان ... دیدن ادامه ›› این نمایش در طبقه‌ی بالای تئاتر رویال‌کورت، نمایش مذکور را به گونه‌ای متفاوت می‌بیند و می‌گوید: «نمایش ترکیده، یک تلاش بی‌دلیل برای شوک‌دادن نیست؛ بلکه این یک نمایش‌نامه‌ی جدی درباره‌ی منشاء و اثرات خشونت، و یک نمایش اخلاقی و دلسوزانه است.»

از زمانی که مری وایت‌هاوس، تلاشی (ناموفق) کرد تا اجرای رومیان در بریتانیا اثر هوارد برنتون در تئاتر ملی را به‌دلیل عمل تجاوز جنسی روی صحنه، تحت‌پیگرد قانونی قرار دهد، تئاتر انگلیسی، یک رسوایی دراین‌حد ندیده است. خانم کین گفت: «اگر کاملاً تعجب‌آور نباشد؛ ولی ناراحت‌کننده است. انتظار انتقاد داشتم؛ ولی انتظار نداشتم تبدیل ‌به ‌یک ‌موضوع خبری شود. این تماشاخانه فقط ۶۵ صندلی دارد؛ ولی ناگهان برنامه‌های خبری به آن پرداختند. چیزی که بیش‌ازهمه مرا شوکه می‌کند این‌ است که به‌نظرمی‌رسد آن‌ها بیشتر از بازنمایی خشونت ناراحت شدند تا خود خشونت. منظورم این است که به‌تازگی به یک‌دختر ۱۵ساله در جنگل تجاوز کرده‌اند؛ اما در روزنامه‌ها فضای بیشتری به نمایش‌نامه‌ی من اختصاص دادند تا این عمل وحشیانه. این همان روش روزنامه‌نگاری‌ای است که این نمایش‌نامه آن را کاملاً محکوم می‌کند.»

شاید قابل درک باشد که او نمی‌خواهد خیلی چیزها را فاش کند. او درباره‌ی خودش می‌گوید که «مادرم، تمام روز را پای تلفن، اشک می‌ریخت. اگر بیش‌ازحد درمورد زندگی‌ام صحبت کنم، بهانه‌ای به این افراد می‌دهد تا ادعا کنند این نمایش‌نامه به‌نوعی یک اثر زندگی‌نامه‌ای است و آن را بی‌ارزش می‌کند.»

او دختری از اسکس است که در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط در سال ۱۹۷۱ به‌دنیا آمد. او در مدرسه، نمایش خرس از آنتون چخوف و اثر موزیکال اوه، چه جنگ دوست‌داشتنی‌ای! از جوآن لیتل‌وود را کارگردانی کرد. سپس به دانشگاه بریستول رفت تا درام بخواند و فکر کرد که ممکن است کارگردان شود و سپس متوجه شد که واقعاً نمی‌خواهد کارگردانی کند. او یک مونولوگ نوشت که در بریستول و در جشنواره‌ی ادینبورا اجرا شد و از‌آن‌زمان تاکنون دو مونولوگ دیگر هم نوشته است. امروز او به‌تنهایی درجنوب لندن زندگی می‌کند و به‌غیراز مزایای دولتی و آنچه‌از اجرای ترکیده به‌دست ‌خواهدآورد، درآمد دیگری ندارد.


او می‌گوید: «دراین کشور، هیچ بحث واقعی‌ای درباره‌ی اینکه چگونه خشونت را در هنر نشان دهیم وجود ندارد. ما نمی‌دانیم چگونه درمورد خشونت صحبت کنیم و نمی‌دانیم چگونه با آن برخورد کنیم. خشونت دراین نمایش به‌طور کامل، جلوه‌زدایی شده و فقط بازنمایی شده است.»


یادداشت‌ها
گفت‌وگوی حاضر، بخشی از کتاب متن در دراماتورژی معاصر ۱‍ است که در نشر نیماژ منتشر می‌شود.


منبع گفت‌وگوی حاضر
Benedict, David (1995). Disgusting violence? Actually it's quite a peaceful play: first interview with Sarah Kane, independent, Last visited on December 24, 2023.
بهاره مکرم، میثم محمدی و نرگس رضوی این را خواندند
پویا فلاح این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر سه‌خواهر محمد چرم‌شیر به کارگردانی نگین ضیایی
چرم‌شیر و تئاتر دیکانستراکشن تهران
سید حسین رسولی


مقاله‌ای از ماروین کارلسن با عنوان فرانک کاستورف و فولکس‌بونه: تئاتر دیکانستراکشن برلین را به‌تازگی می‌خواندم که درباره‌ی اجراهای شمایل‌شکنانه و واسازانه‌ی کاستورف از متن‌های شکسپیر و داستایفسکی بود و به‌همین‌ترتیب، من هم اعتقاد دارم آقای محمد چرم‌شیر یک تئاتر شمایل‌شکنانه و واسازانه دارد. شاید بازتفسیر، بازخوانی و واسازی او از متن‌های دیگران این عنوان را دربر بگیرد: «تئاتر دیکانستراکشن تهران».

پرسه‌ی چخوف در خیابان‌های تهران
چندسال پیش در بین مجله‌ها و روزنامه‌های قدیمی می‌گشتم که در شماره‌ی اول مجله‌ی پیام نو در مرداد ۱۳۲۳ ... دیدن ادامه ›› با تیتر جالب چخوف در فارسی مواجه شدم. نویسنده‌ی یادداشت مذکور، صادق هدایت را اولین مترجم آنتون چخوف در ایران معرفی کرد. هدایت داستان کوتاهی از چخوف را در ۸ تیر ۱۳۱۰ ترجمه کرده بود و به دیگران گفته بود که آثار این نویسنده روس را مطالعه کنند؛ دانیل ساموئیلویچ کمیسارف نیز در مقاله‌ی چخوف در ایران به هدایت به‌عنوان اولین مترجم چخوف در ایران اشاره کرده است. سید محمدعلی جمالزاده که پدر داستان‌نویسی مدرن ایران است، در مقدمه‌ی قصه ما به‌سر رسید، درباره‌ی چخوف می‌نویسد: «موضوع بعضی از داستان‌هایش به قدری با وقایع و حوادث زندگی ما ایرانیان شباهت دارد که... اگر اسامی اشخاص را تغییر دهیم... خواننده‌ی ایرانی به آسانی تصور می‌کند که واقعه‌ی داستان در ایران خودمان رخ داده است». نمایش‌نامه‌ی مرغ دریایی در ایران در پایان دهه‌ی ۱۳۲۰ محبوب شد و احتمالاً اولین اثر دراماتیک بلند چخوف بود که ترجمه شد؛ اما سیدعلی‌خان نصر (احتمالاً در سال ۱۳۱۸) مونولوگی با عنوان مضرات تریاک را اجرا می‌کند که رفیع حالتی آن را از مونولوگ مضرات دخانیات چخوف اقتباس کرده بود. احتمالاً این اولین مونولوگ مدرن تاریخ تئاتر ایران است. چخوف در روز جمعه، ۲۴ اسفند ۱۲۸۲ (۱۹۰۴) درگذشت؛ اما تازه ۳۰ یا ۴۰ سال بعد در خیابان‌های تهران پرسه می‌زد؛ علاوه‌براین، آخرین نمایش‌نامه‌ی چخوف با عنوان باغ آلبالو (۱۹۰۴) با شعارهای عجیب کاراکتر آن معلم ژولیده که می‌گفت: «تموم روسیه باغ ماست»، تبدیل به یکی از متن‌های مهم مدرن شد؛ ولی جایش در ایران خالی بود و اجرای مهمی از آن به‌صحنه نرفت تا اینکه تئاترشهر تهران در سال ۱۳۵‍۱ ساخته شد و آربی اُوانسیان این متن را به‌عنوان افتتاحیه‌ی آن کارگردانی کرد. او تنها کارگردان صاحب سبک دهه‌ی ۱۳۵۰ بود. سه‌خواهر در این میان یکی از متن‌های متمایز چخوف مانده است. متن مذکور با بازتفسیر و دراماتورژی محمد چرم‌شیر و با کارگردانی نگین ضیایی در بهار ۱۴۰۳ در تالار مولوی به‌صحنه رفته است. سپیده ضیایی، شادی ضیایی، فاطمه کاظمی و مهشید کاظمی، بازیگرانی هستند که در نمایش سه‌خواهر به ایفای نقش پرداخته‌اند.


چرم‌شیر و چخوف: واسازی، بِریکولاژ و مقابه با متن
جریانی در دهه‌ی ۱۳۸۰ باعنوان «بازخوانی» در ایران شکل گرفت که می‌توان آن را جریان «بازتفسیر» نیز نامید که بخشی از جریان دیکانستراکشن یا واسازی می‌شود؛ البته روش این هنرمندان پیش‌رو بیشتر «غلط‌خوانی» تعمدی بود. روش مذکور، به‌نوعی در همکاری یک کارگردان اجرامحور و یک دراماتورژ تولید، شکل می‌گیرد. جرالد رابکین در مقاله‌ا‌ی باعنوان غلط‌خوانی نمایش‌نامه: متن/تئاتر/دیکانستراکشن، به این جریان پرداخته است. او ادعا کرد که اگر متن‌ها را به یک خوانش همگن تقلیل دهیم؛ ناخوانا خواهند شد؛ زیرا امکان غلط‌خوانی‌های بالقوه را فراهم می‌کنند. درواقع، «بازتفسیر» و انتخاب یک شیوه‌‌ی اجرایی که از متن فراتر می‌رود، به‌نوعی همان غلط‌خوانی است. واسازی متن، از خود متن، سرچشمه می‌گیرد؛ اما مثلاً در اجرای شکسپیر، کارگردان می‌تواند افق تاریخ گذشته را با افق تاریخ اکنون، ادغام و اجرایی مستقل را تولید کند. رابکین به نوشته‌ای از میلر هم اشاره کرده است: «بدیهی است که کم‌وبیش، غلط‌خوانی‌های انتقادی قوی و ضعیف، وجود دارند؛ اما تفسیر، نمی‌تواند به معنای «اصلی» برسد و همیشه شکست می‌خورد». رابکین حتی پا را فراتر گذاشته و گفته است وقتی یک نمایش‌نامه‌نویس، تلاش می‌کند به متن خود وفادار بماند، آن را غلط‌خوانی‌ می‌کند. در گذشته، زوج‌های چرم‌شیر/پسیانی و چرم‌شیر/مهندس‌پور، به‌خوبی با همین روش واسازانه‌ی غلط‌خوانی کار کرده‌اند. آن‌ها دیکانستراکشن را در تئاتر ایران پیش بردند که در آن برای دراماتورژی اهمیت ویژه‌ای غائل بودند. روند مذکور پیش‌از این در تئاترهای آلمانی استفاده شده بود. زوج مولر/ویلسن و اقتباس‌های تئاتریکال فرانک کاستورف از داستایفسکی، روش دیکانستراکشن را نشان می‌دهد که بعدها یکی از شاخه‌های تئاتر پُست‌دراماتیک شد و روی تولیدات کیتی میچل و ایفو فن هوفه نیز تأثیر زیادی گذاشت. آقای محمد چرم‌شیر را باید نویسنده‌ای قدرتمند بدانیم که «متن اجرا» می‌نویسد نه «متن دراماتیک»؛ ولی برخلاف متن‌های سیاسی هاینر مولر یا مارتین کریمپ، بیشتر آثار خود را سیاست‌زدایی می‌کند؛ اما در سه‌خواهر، رگه‌هایی سیاسی -خاصه از سیاست فمینیستی- را به متن خود تزریق می‌کند. کریل چرچیل در مصاحبه‌ای که در کتاب گفت‌وگو با نمایش‌نامه‌نویسان زن منتشر شده، گفته است: «بیشتر نمایش‌نامه‌ها را می‌توان از یک منظر سیاسی نگاه کرد... هر چیزی که بنویسید، زاویه‌‌‌ی دید شما را نشان می‌دهد... معمولاً فقط وقتی مورد توجه قرار می‌گیرد و «سیاسی» نامیده می‌شود که برخلاف وضع موجود باشد»؛ درنهایت، فلسفه‌ی دیکانستراکشن ژاک دریدا روی تئاتر خیلی تأثیر گذاشته است. چرم‌شیر را می‌توان وابسته به این نظریه دانست که در دهه‌‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۹۰ در اروپا بسیار مورد توجه بود. واسازی او از متن چخوف، چیزهای مهمی درمورد نمایش‌نامه‌نویس و سانسور در ایران را نشان می‌دهد، به‌ویژه اینکه یک متن واسازانه‌ی چرم‌شیری، همراه با ناگفته‌هایش، نمی‌تواند به‌راحتی از چنگال سانسور فرار کند؛ زیرا تمثیلات آن، کار نمی‌کند؛ اما کیفیت بالایی از بازتفسیر و مقابله با متن اصلی را نشان می‌دهد. چرم‌شیر به‌خوبی می‌تواند با متن چخوف، کلنجار برود که اهمیت کلمات را در کار او نشان می‌دهد؛ اما او نیاز به «دراماتورژی بصری» و «دراماتورژی معاصرساز» را فراموش نمی‌کند. من اعتقاد دارم که آقای چرم‌شیر، آگاهانه از روش غلط‌خوانی دیکانستراکش در کنار استفاده از تکنیک مقابله با متن استفاده می‌کند.

مقابله با متن: دراماتورژی بصری و امر پُست‌دراماتیک
امیرحسین ‌دوانی طراح صحنه، علی کوزه‌گر طراح نور و شادی ضیایی طراح لباس، تلاش کرده‌اند جلوه‌های بصری خاصی را به متن سه‌خواهر چرم‌شیر اضافه کنند. رنگ‌های قرمز و سیاه، مورد توجه آن‌ها بوده است. دوانی، کف زمین و دیوارها را قرمز کرده ست. دکور او در جایی از صحنه جمع می‌شود و فضایی بسته و خفه‌کننده را به‌تصویر می‌کشد. محمد چرم‌شیر و نگین ضیایی در تمام بخش‌های طراحی، ایده‌های خود را با ظرافت پیش برده‌اند؛ اما متن‌های واسازانه‌ی چرم‌شیر نیاز به دراماتورژی بصری چشم‌نواز دارند. نگین ضیایی با رویکردی پُست‌دراماتیک به سراغ تصویرسازی این سه خواهر عصبانی رفته است. او از تکنیک‌های مختلفی استفاده کرده است که عبارتند از: ویدئو آرت، فیلم‌برداری زنده، نمایش کلمات متن روی تصاویر، استفاده از پلاکارد و امثالهم. میزانسن‌ها و تصاویر اجرا بسیار با سلیقه و مینیمال هستند. چرم‌شیر بین راوی و سه‌ کاراکتر، یک کشمکش دراماتیک ایجاد کرده است که مرا یاد نمایش‌نامه شش شخصیت در جست‌وجوی نویسنده از لوئیجی پیراندلو انداخت؛ اما متوجه نمای نامتعادل کلی صحنه نشدم؛ چون زنی (گویند یا راوی) در گوشه‌ی سمت چپ صحنه نشسته است که میزانسن‌ها را از حالت متعارف خارج می‌کند؛ دلیل این تأکید شدید روی سمت چپ صحنه برای من روشن نبود. داستان از این قرار است که سه‌خواهر با نام‌های اولگا، ماشا و ایرینا با زنی که گوینده یا راوی ماجرای آن‌هاست، دچار اختلاف در روایت شده‌اند. همگی آن‌ها با شهر کوچک خود مشکل دارند و دچار بی‌هویتی، فرسودگی و ملال شده‌اند؛ بنابراین، آقای چرم‌شیر نه‌تنها، متن چخوف را واسازی کرده؛ بلکه با عناصر دراماتیک نیز بازی کرده است. رد چخوف در این بازتفسیر، دچار نوعی حضور/غیاب شده است. او هم هست و هم نیست. ما بیشتر رد چرم‌شیر و کاراکترهای چخوف را می‌بینیم تا خود نویسنده‌ی اصلی را. دراماتورژی معاصرساز چرم‌شیر/ضیایی، به‌خوبی کار می‌کند؛ زیرا این دختران، مجموعه‌ای از کتاب‌های صوتی درباره‌ی پول‌‌وثروت را گوش می‌دهند، آموزش زبان می‌بینند، به فکر مهاجرت هستند و دغدغه‌ی گوشی موبایل دارند. تکنیک اساسی چرم‌شیر در مواجه با متن چخوف، علاوه بر بازتفسیر، بازخوانی و واسازی، مقابله با متن و بِریکولاژ است. ریچارد شکنر در مقاله‌ای با عنوان ظهور و سقوط آوانگارد می‌نویسد: «شاید گروتفسکی، اولین کسی بود که... [از] شیوه‌ی مونتاژ استفاده کرد و به قول لوی استراس، بِریکولاژ ‌ساخت. گروتفسکی در تولید فاوستوس در سال ۱۹۶۲ از متن مارلو، نه به‌عنوان یک ساختار کلاسیک برای ورود، تحسین، تفسیر و لمس؛ بلکه به‌عنوان جسد مرده‌ای برای تکه‌تکه‌کردن، تجزیه و سرهم‌بندی مجدد فرانکنشتاینی استفاده کرد: گروتفسکی آن را مقابله با متن نامید.» هاینر مولر نیز از شیوه‌ی مشابهی استفاده می‌کرد. او به‌عنوان یک ستایشگر برشت، در متن‌های تئاتری خود -که عمداً آن‌ها را نمایش‌نامه نمی‌نامید- سعی نمی‌کرد معناهای ثابتی را دیکته کند، درعوض به اجراگر و کارگردان اجازه می‌داد تا با کولاژ موادی که ارائه شده، بازی آزادانه‌ای داشته باشند. من فکر می‌کنم متن آقای محمد چرم‌شیر یک متن پُست‌دراماتیک درخشان است و نگین ضیایی نیز به‌خوبی توانسته آن را اجرا کند؛ بنابراین این اجرا یکی از آثار قابل‌تأمل در سال ۱۴۰۳ است.
مرسی که آمدید و مرسی که نوشتید از سه خواهر😍
۱۹ اردیبهشت
سلام، خسته نباشید. ببخشید فیلم نمایش در دسترس هست تو سایت تیوال یا آپارات؟ من نتونستم پیداش کنم.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایش «دشمن خدا» به کارگردانی مجید عراقی
زندگی برای دروغ، دروغ برای زندگی
سید حسین رسولی

(نکته: اسپویل دارد و پس‌از تماشا مطالعه کنید)

بدیهی است فُرمی که مارتین [کریمپ] انتخاب کرده، کارآمدترین راه برای انتقال محتوای نمایشنامه‌ی سوءقصدهایی به جان او است.
کیتی میچل

من دو روش برای نوشتن دارم. هنوز چیزهایی را می‌نویسم که شما آن‌ها را نمایش‌نامه‌های متعارف می‌نامید؛ اما از وقتی که شیوه‌ی ... دیدن ادامه ›› نوشتن آلترناتیو سوءقصدهایی به جان او را کشف کردم، این شیوه همچنان مرا مجذوب خود می‌کند.
مارتین کریمپ

انتخاب یک فُرم مناسب به‌منظور نوشتن یک متن اجرایی، بسیار مهم است. نویسنده می‌تواند یک نمایش‌نامه‌ی متعارف یا یک نمایش‌نامه‌ی آلترناتیو بنویسد؛ اما هر دوی این شیوه‌ها، در اصل میتوس ارسطویی یا همان «چینش رویدادها» مشترک هستند. هر تئاتری، باید دارای امر تئاتریکال باشد که فُرم، کُنش و چینش رویدادهای یک متن خاص، آن را مشخص می‌کند؛ زیرا امر تئاتریکال، یک دال شناور است. نکته‌ی بسیار مهم این است که به قول ارسطو، فُرم تئاتریکال از یک کُنش، تقلید می‌کند؛ در نتیجه بین فُرم و کُنش تئاتریکال، پیوندی محکم برقرار می‌شود. من با توجه به این مقدمه، می‌خواهم نقدی بر اجرای دشمن خدا به نویسندگی عمادالدین رجبلو و کارگردانی مجید ‌عراقی بنویسم که در آبان ۱۴۰۲ در عمارت نوفل‌لوشاتو به صحنه رفته است.

روایات پوشالی در مناسبات ساختگی
مسئله‌ی اساسی نمایش‌نامه‌ی دشمن خدا، دروغ‌گویی در جامعه‌ است؛ اما در یک سطح دیگر، مناسبات ساختگی و پوشالی قدرت نیز مطرح می‌شود که افراد را به دو طبقه‌ی ارباب و برده، تقسیم می‌کند که هر دو دروغ‌گو هستند. متن دشمن خدا، دو پیرنگ اصلی دارد که هر دوی آن‌ها به مضمون اصلی دروغ می‌پردازند. نویسنده در پیرنگ اول، یک مدرسه‌ی ابتدایی دخترانه را به تصویر می‌کشد. ناظم مدرسه در بین تماشاگران نشسته و دو کودک دانش‌آموز نیز در وسط صحنه ایستاده‌اند. صحنه‌ی نمایش، کاملاً خالی است. ناظم، دانش‌آموزان را فرا می‌خواند؛ اما لحن و صدای او مانند یک بازجو است. دو دختر به جلو می‌آیند و نور روی آن‌ها می‌افتد. داستان از این قرار است که یکی از دو دختر، اعتراض می‌کند که برگه‌ی انشاء او از دفتر مشق‌اش توسط آن دختر دیگر، دزدیده شده است؛ ولی دختری که متهم به دزدی شده، این روایت را تکذیب می‌کند. ناظم با فریاد‌هایی که می‌زند و تهدیدهایی که انجام می‌دهد، متوجه‌ی دروغ آن‌ها می‌شود. هر دو دختر می‌گویند که دروغگو دشمن خداست؛ اما هر دو، داستانی پوشالی را برای ناظم، روایت کرده‌اند. ناظم، آن‌ها را مجبور می‌کند تا از روی انشاء بخوانند؛ اما هر دو اشتباه می‌خوانند و ناظم موفق می‌شود تا روایتی دیگر از زبان این دو دختر را بیرون بکشد. انشاء مذکور، برای دختری است که مریض شده و از مدرسه به درمانگاه رفته است.
نویسنده در پیرنگ دوم، یک پادگان نظامی را نشان می‌دهد. فرمانده‌ی گروهان در بین تماشاگران نشسته است و سه سرباز نیز در وسط صحنه ایستاده‌اند. یک سرباز به نزد فرمانده‌ می‌آید و ماجرای یک دعوای خشن را تعریف می‌کند. سپس، فرمانده، دو سرباز دیگر را فرا می‌خواند که با یکدیگر دعوا کرده‌ بودند؛ اما روایت آن‌ها با یکدیگر فرق دارد. فرمانده با فریاد‌هایی که می‌زند و تهدیدهایی که انجام می‌دهد، متوجه‌ی دروغ آن‌ها می‌شود. هر دو سرباز می‌گویند که دروغگو دشمن خداست؛ اما هر دو داستانی پوشالی را برای فرمانده روایت کرده‌اند. فرمانده، آن‌ها را مجبور می‌کند تا صحنه‌ی دعوا را بازسازی کنند؛ اما هر دو، اعتراف به دروغگویی خود می‌کنند و فرمانده موفق می‌شود تا روایتی دیگر را از زبان این دو سرباز بیرون بکشد؛ بنابراین، فُرم و مضمون هر دو پیرنگ، تکرار شده است. هوشمندی نویسنده در اینجاست که کُنش محوری -یا به قول کنستانتین استانیسلاوسکی، ستون‌فقرات نمایش‌نامه- در هر دو پیرنگ، یکی است؛ در نتیجه، بین فُرم و کُنش تئاتریکال، پیوندی محکم، برقرار شده است. فُرم اجرا، خالی از هرگونه ادای روشنفکرانه‌ی مد روز است. کارگردان، توانسته یک متن متعارف قصه‌گو را برای مخاطبان خود اجرا کند که به تاریخ اکنون و وضعیت طاعون‌زده‌ی جامعه‌ی امروز می‌پردازد. نکته‌ی مهم این است که اقتصاد دستوری، تورم افسارگسیخته، فساد گسترده و رانت‌های عظیم‌، اخلاق را در جامعه‌ی امروز، دچار بحران کرده است. البته یک مسئله‌ی مهم دیگر نیز در اینجا مطرح می‌شود: چرا ناظم و فرمانده که خود مسئول آموزش این افراد بوده‌اند، دنبال حقیقت و روایت واقعی می‌گردند؟

ضدقهرمانان دروغگو
هیچ قهرمانی در نمایش‌نامه‌ی دشمن خدا وجود ندارد؛ زیرا هیچ کدام از کاراکترها، ایثار نمی‌کنند. همگی آن‌ها دروغ می‌گویند و خالی از هرگونه فضیلت اخلاقی هستند؛ آن‌ها کاراکترهایی خاکستری و چندبعدی هستند؛ اما آیا این مسئله‌ی عجیبی است؟ ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که هزینه‌ها به دلار است و درآمدها به ریال. رشد اقتصادی کشور در ده سال گذشته صفر بوده و هیچ‌گونه امکانات رفاهی مناسبی در اختیار شهروندان، قرار نگرفته است. عیناً شبیه به همان وضعیتی که مردم معمولی در شوروی یا بلوک شرق کمونیستی داشتند. سوتلانا الکسیویچ -نویسنده‌ی برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات- که در جامعه‌ی فلاکت‌زده‌ و بی‌اخلاق کمونیستی زندگی کرده بود، گفته است: «عاقبت، یخچال بر تلویزیون، پیروز خواهد شد». منظور او این است که هر چقدر در تلویزیون و رسانه‌ها بگویند که ما در سیاست موفق بوده‌ایم و زندگی شما خیلی خوب شده، مردم باور نمی‌کنند؛ چون حقیقت زندگی با یخچال پر و خالی آن‌ها، روشن می‌شود. جامعه‌ای که دولت در آن، تورم افسارگسیخته یا مالیات پنهان را ایجاد می‌کند و افراد را به دو گروه خودی و غیرخودی تفسیم می‌کند، در وهله‌ی اول، اخلاق را دچار بحران کرده است؛ بنابراین، قهرمانی هم وجود نخواهد داشت که برای دیگران دست به ایثار بزند. جوزف کمبل -اسطوره‌شناس آمریکایی- اعتقاد دارد که قهرمان، سفری را آغاز می‌کند که در آن تلاش می‌کند به اکسیری حیاتی برسد تا با آن بتواند دوباره تعادل را به دنیای خود برگرداند. قهرمان در این جست‌وجوی پرماجرا باید با نیروهایی مخالف، مبارزه کند و در نهایت، جان خود را به‌خطر بیندازد و ایثار کند. نمایش‌نامه‌ی دشمن خدا، پر از کودکان و جوانان دروغگویی است که حاضر نیستند دست به ایثار بزنند؛ ولی دیگران را برای نجات خود، قربانی می‌کنند. عمادالدین رجبلو با داستان رئالیستی-معمایی خود، ضدقهرمانانی را نشان می‌دهد که عاری از هرگونه مهربانی و ایثارگری هستند؛ درحالی‌که خودش تلاش می‌کند در کُنش نویسندگی، دروغ نگوید.
علاوه‌براین، ناظم مدرسه و فرمانده‌ی پادگان نیز دنبال فرار از تنبیه خود توسط رؤسای خود هستند. آن‌ها می‌خواهند از فشار فرادستان خود خلاص شوند؛ بنابراین، حقیقت برای آن‌ها چیزی جز وسیله‌ای به‌منظور دروغ‌گویی، دستوردادن و شهوت کنترل نیست. آن‌ها هم عیناً مثل زیردستان خود، دروغ می‌گویند؛ زیرا ناظم مدرسه از مدیر مدرسه می‌ترسد و فرمانده‌ی پادگان هم از رئیس بازرسی. هر دو با تهدیدهای پوشالی در مناسباتی ساختاری، موفق می‌شوند تا حقیقت را کشف کنند. سلسله‌مراتب دروغگویی و فساد در این نمایش‌نامه، نوعی بازنمایی از جامعه‌ی امروز و تاریخ اکنون است. همگی کاراکترها برای ادامه‌ی زندگی، مجبور به دروغگویی هستند، همان‌طور که آن‌ها را زوری به مدرسه و سربازی برده‌اند که هیچ سود اقتصادی روشنی برای‌شان ندارد. نکته در این است که یکی از سربازان، بی‌سواد است و یکی دیگر نیز دانش ‌و فهم لازم را ندارد. تمام این رخدادهای تئاتریکال، تقلیدی از کُنش‌های موجود در زندگی روزمره هستند.

سیاست اجرا و مخاطب‌شناسی
مجید عراقی و عمادالدین رجبلو در قدم اول -که انتخاب یک فُرم مناسب برای یک متن اجرایی است- درست عمل کرده‌اند. آن‌ها با انتخاب درست یک کُنش محوری و به پیروی از آن، با انتخاب درست یک ریتم مناسب، توانسته‌اند با بیشتر مخاطبان خود ارتباط درستی بگیرند؛ زیرا سالن اجرا، پر از تماشاگر شده است.
تمام بازیگران در این اجرا به اندازه و مناسب بازی می‌کنند. علی غریب، مجید عراقی و حامد فعال، به‌خوبی نقش‌های خود را ساخته‌اند؛ زیرا با نام‌های اصلی خود بازی می‌کنند. این یک کنایه یا یک تمثیل جالب در این اجراست. گویا تمام بازیگران این اجرا با نام‌های اصلی خود بازی می‌کنند؛ در نتیجه، رابطه‌ی این متن ساختگی، با زندگی روزمره و تاریخ اکنون، به‌خوبی مشخص است. آن‌ها توانسته‌اند سانسور افسارگسیخته و وحشتناک جاری را هم ناکار کنند که با قدرت تمام و مثل یک دستگاه دروگری، خوشه‌های خلاقیت را درو می‌کند. تابلوی پایان این اجرا نیز جالب توجه است؛ زیرا کاراکترها در برابر تماشاگران با ولع تمام به سیب‌های قرمزی گاز می‌زنند که تمثیلی روشن است؛ بنابراین، نویسنده و کارگردان به مقدمه‌چینی و پایان‌چینی اجرا فکر کرده‌اند با اینکه ایده‌ی آن‌ها کلیشه‌ای و معمولی شده‌ است.
در نهایت، برای من جالب است که تمام کارهای عمادالدین رجبلو دارای عناصر مشترکی هستند که عبارتند از محیط‌هایی مثل مدرسه، روایت‌گری در بستر رئالیسم معمایی، ایجاد فُرم تکرارشوند، دروغ‌گویی کاراکترها، رشد بی‌اخلاقی، نمایش فساد بحرانی و امثالهم. کارهای او با اینکه ساده هستند؛ اما کیفیت مناسبی دارند که نشان می‌دهد به‌خوبی با ساختار دراماتیک و تئاتریکالیته آشناست.
بسیاری از کارگردانان امروز، نمی‌دانند که در فضای تئاتر خصوصی ایران که هیچ‌شباهتی به تئاترهای نرمال اروپایی ندارد، ارائه‌ی یک اجرای قصه‌گوی قدرتمند، چقدر مهم است؛ زیرا چنین اجرایی می‌تواند مخاطبان را راضی کند؛ ولی مجید عراقی و عمادالدین رجبلو به‌خوبی از این آزمون بیرون می‌آیند. اجرای دشمن خدا مثل بیشتر اجراهای ایرانی، اجرایی آماتور است؛ زیرا ما نه تئاتر جریان اصلی داریم و نه یک اقتصاد مردمی شفاف؛ اما آن‌ها با درک درست از مخاطب‌شناسی در این روزهای سخت و با انتخاب پارادایم سرگرم‌کننده/نمایشی، و همچنین با ترکیب ژانرهای درام معمایی و کمدی رفتاری و کلامی، توانسته‌اند مخاطب را در سالن نگه دارند. گروه اجرایی مذکور، توانسته‌اند از هیچ و بدون سلبریتی‌ها، تئاتری مناسب و استاندارد، تولید کنند که نمایش دشمن خدا را یکی از کارهای قابل تأمل در سال ۱۴۰۲ می‌کند.
مرسی از نقد و وقتی که گذاشتین کلی تشکر 🍎
۰۲ آذر ۱۴۰۲
تشکر فراوان ❤️🙏
۰۳ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره‌ی تئاتر، مخاطب و سیاست اجرا با توجه به فروش بالای کارهای سجاد افشاریان
ما به دوران پست‌تئاتر رسیده‌ایم
سید حسین رسولی


برشت در پاسخ به نقدهای لوکاچ به تئاتر اپیک، فرمالیسم و آثار مدرنیستی نوشت: «اگر کسی بخواهد هر آنچه را که آثار هنری را غیر واقعی می‌کند، فرمالیسم بنامد پس... شخص نبایستی مفهوم فرمالیسم را صرفاً بر حسب عوامل زیبایی‌شناختی تعریف کند.
چارسو پرس: اخیراً آمار فروش تئاترهای برادوی در وبگاه لیگ برادوی به روز رسانی شد که رقم یک میلیارد و ۵۷۸ میلیون دلار را نشان می‌داد. اقتصاد آمریکا آنچنان شفاف است که به راحتی می‌توانید به این داده‌ها دسترسی داشته باشید؛ اما در اقتصاد ایران، خبری از این اطلاعات نیست. تعداد محدودی تماشاخانه‌ی ... دیدن ادامه ›› تئاتری در ایران وجود دارد که بیشتر آن‌‌ها هم در پایتخت فعال‌اند. مجوز تمام اجراها از سوی دولت صادر می‌شود و مشخص نیست که چگونه و بر اساس چه قوانینی مجوز می‌دهند. اطلاعاتی درباره‌ی گردش مالی این فرایند نداریم؛ همان‌طور که اطلاعات دقیقی درباره‌ی گردش مالی فیلتر اینترنت و سانسور کتاب نداریم. فرایند بوروکراسی به منظور به صحنه‌بردن اجرایی ساده در سال ۱۴۰۲ آنچنان سخت و پیچیده شده که بیشتر شاهد تولید رانت و فساد برای خودی‌ها و خسارت مالی و ممنوعیت برای غیر خودی‌ها هستیم. از سوی دیگر، بسیاری از نویسندگان و منتقدان تئاتر توجه ندارند که ما به دوران پست‌تئاتر رسیده‌ایم. دورانی که در آن، هانس-تیس لمان، نظریه‌ی پست‌دراماتیک و پست‌تئاتر را مطرح کرده و اریکا فیشر-لیشته نیز از غالب‌شدن پارادایم بازی سرگرم‌کننده/نمایشی در اجرا گفته است. دورانی که سیاست اجرایی‌اش وابسته به تماشاگر است و در واقع، مخاطب است که تئاتر را می‌سازد. متأسفانه تئاتر ایران، ساختاری کاملاً سنتی، دولتی و دستوری دارد و به هیچ عنوان مدرن و حرفه‌ای نشده است؛ یعنی وارد بازار جهانی نشده، درآمد ارزی کسب نکرده و با کارهای مطرح جهانی نیز رقابت نکرده است.


تئاتر جریان اصلی، فروش جهانی و سقوط تئاتر دولتی
تئاترها در برادوی به چند دسته تقسیم می‌شوند. مهم‌ترین آن‌ها، تئاتر مَستِر یا تئاتر جریان اصلی است که در آن، تمام اصول فنی، هنری و بازاریابی مدرن رعایت می‌شود؛ مثلاً بازیگران مشهور سینما و خوانندگان پر طرفدار موسیقی پاپ نیز در آن‌ها حاضر می‌شوند. بیشتر این کارها در ژانر درام قصه‌گو و تئاتر موزیکال قرار می‌گیرند -که با توجه به رویکرد سرگرم‌کننده/نمایشی- و با حضور در تماشاخانه‌هایی شیک و استاندارد به صحنه می‌روند؛ در نتیجه، توجه به گیشه، جذب مخاطب -چه داخلی و چه خارجی- و موفقیت در فروش، از ملاک‌های ارزیابی آن‌ها شده است. البته برخی پا را فراتر گذاشته و تلاش کرده‌اند تا نظر نویسندگان، منتقدان و هنرمندان مطرح تئاتر را نیز جلب کرده تا علاوه بر موفقیت در جذب مخاطب، در جشنواره‌ها نیز موفق شوند. بدیهی است که این گروه‌های تئاتری، حرفه‌ای هستند و شناخت مناسبی نیز از درام، تئاتر و اجرا دارند. عوال این تئاترها درآمد مناسب و ثابتی دارند که زندگی متوسطی را برای آن‌ها ایجاد می‌کند. تئاتر جریان اصلی در برادوی، روی پای خودش می‌ایستد و دولت، نمی‌تواند دخالتی در امور اقتصادی و اجرایی‌اش‌ بکند؛ اما وقتی دچار ضرر مالی شود، دولت تلاش می‌کند تا با کمک مالی از آن‌ها حمایت کند، مثل قرنطینه‌ی دوران کوید ۱۹ که تئاتری‌ها را بیکار کرده بود. اگر نمایشی در این سالن‌ها موفق شود مخاطبان زیادی را جذب کند، می‌تواند مدت زمان بیشتری روی صحنه بماند و تورهای جهانی اجرای خود -با تبلیغات فراوان- را نیز برگزار کند. ساختار تئاتر ایران بر خلاف این رویه، توسعه نیافته است. نه تنها شیوه‌ی مدیریت تئاتر، عقب‌مانده است؛ بلکه بیشتر نویسندگان، منتقدان و کارگردانان تئاتر نیز در گذشته سیر می‌کنند. انگار برخی از افراد در جایی در بین عرفان، اسطوره‌های سنتی و زندگی مدرن قرار دارند؛ زیرا همچنان برای برخی از آن‌ها مسائلی مانند موفقیت اقتصادی، توجه به گیشه، جذب مخاطب و سیاست اجرا بر اساس پارادایم سرگرمی، نوعی از تابو محسوب می‌شود. برخی از کارگردانان و منتقدان، هنوز هم اعتقاد دارند که دولت باید متولی اصلی تولید تئاتر بماند که اتفاقاً نوعی تفکر کمونیستی است. هر جا مفاهیمی مثل تولید دولتی، اقتصاد دستوری، برنامه‌ریزی دولتی، کنترل، نظارت، رصد، پایش، هدایت، سانسور و امثالهم مطرح شد؛ یعنی پای اقتصاد دولتی -یا در حقیقت، همان اقتصاد کمونیستی- در میان است که در نقطه‌ی مقابل اقتصاد آزاد مردمی قرار می‌گیرد. در اقتصاد آزاد مردمی، دخالت و نظارت ناچیزی از سوی دولت اعمال می‌شود و تمام سیاست‌ها در خدمت توسعه، رشد اقتصادی، رفاه، منافع افراد و منافع ملی است.

تئاتر دموکرات، اندیشه‌ی آزادی و اجرای مردمی
یکی از شعارهای اقتصاد آزاد، ایجاد دولتی کوچک و چابک است که کار را به دست خود مردم می‌سپارد تا هم اقتصاد مردمی رشد کند و هم تئاتر دموکرات. البته هر جایی که دولت وارد شود، پای رانت، انحصار و فساد هم باز خواهد شد. اقتصاد دولتی، کاملاً ناکارآمد است، دقیقاً مثل بازار خودرو در ایران که یک وسیله‌ی نقلیه‌ی سطح پایین و قدیمی را به قیمت یک خودروی لوکس و مدرن به مردم می‌فروشند، آن هم با قرعه‌کشی و هزار مانع دیگر. حالا اگر این خودرو سالم باشد و مشکلی نداشته باشد، تازه باید هزار مجوز رنگارنگ به منظور رانندگی در خیابان‌های شلوغ و پر دود را گرفت. حتماً آن جوک مشهور در دوران شوروی سابق را شنیده‌اید که کسی برای دریافت خودرویی ثبت نام می‌کند؛ ولی نماینده‌ی دولت به او می‌گوید که باید ۱۰ سال دیگر بیاید تا خودرو را تحویل بگیرد. خریدار می‌پرسد که صبح بیاید یا عصر؟ نماینده هم با تعجب می‌گوید مگر فرقی دارد؟ خریدار در پاسخ می‌گوید که لوله‌کش هم قرار است ۱۰ سال دیگر بیاید، به او بگویم صبح بیاید یا شب؟ این جوک وحشتناک قدیمی در ایران اکنون، به واقعیت تبدیل شده است. اگر کارگردانی معمولی بخواهد تئاتری را اجرا کند، شاید سلامت و زندگی‌اش در خطر بیفتد. او باید سال‌ها در صف تماشاخانه‌ا‌ی دولتی، منتظر بماند تا نوبتش برسد. حالا اگر پس از سال‌ها انتظار، موفق شود تا نوبت را بگیرد، تازه باید از چندین نهاد، انواع مجوزهای دولتی و نظارتی را بگیرد. اگر این کارگردان بیچاره‌، بتواند پس از ماه‌ها دوندگی، مجوزهای لازم را بگیرد، تازه باید با چندین گروه سانسورچی، سر و کله بزند. آن‌ها حتی به رنگ لباس و نوشته‌های شخصی او در شبکه‌های اجتماعی هم کار دارند. حالا فرض کنیم او موفق شده تا از این هفت‌خوان رستم گذر کند، اجرا برود و مخاطبان زیادی را هم جذب کند، تازه حمله‌ی منتقدنمایان شبه‌روشنفکر که دچار قانقاریای زیبایی‌شناختی هستند در رسانه‌های دولتی آغاز می‌شود. هر کدام از این منتقدان، ساز خودشان را می‌زنند؛ مثلاً یکی می‌گوید که کارگردان در ابتذال و ارتجاع غرق شده است؛ یکی می‌گوید که این اجرا برخلاف تمام قوانین زیبایی‌شناختی است؛ یکی می‌گوید تماشاگران این اجرا از سواد کافی برخوردار نیستند؛ یکی می‌گوید من حسود هستم و نمی‌توانم موفقیت یک کارگردان را در گیشه ببینم؛ در نهایت هم یکی می‌گوید که فروش بالا، نشانه‌ا‌ی از حماقت و بی‌سوادی کارگردان است؛ پس، ارزش‌های زیبایی‌شناختی تئاتر ما سقوط کرده است. انگار فضیلتی در نفروختن و شکست در گیشه وجود دارد. گویا بیشتر تماشاگران، امکان تحلیل مسائل را ندارند! شاید این مخالفان که در اقلیت قرار دارند نوعی سلیقه‌ی شخصی، حزبی و سیاسی دارند که قصد دارند آن را به اکثریت تحمیل کنند. فارغ از این موضوع، اگر تئاتری که اجرا شده، توسط ۱۷ گروه نظارتی، توقیف نشود، این منتقدان شبه‌روشنفکر به آن حمله نکنند و اگر تهیه‌کننده‌ی اجرا سکته نکند -و بتواند چک‌هایش را پاس کند- همه چیز به خوبی و خوشی به پایان برسد، تازه شاید یک پرونده‌ی قضایی برای کارگردان باز شود! فکر می‌کنم دیگر لازم نیست به تئاتر «آف برادوی» و «آف‌آف برادوی» بپردازیم و آن را با تئاتر تجربی -یا به عبارت صحیح‌تر هنر تجربه‌گرای- ایران مقایسه کنیم؛ زیرا ما اصلاً تئاتر جریان اصلی مشخصی نداریم که غیر دولتی باشد؛ پس تئاتر تجربه‌گرا هم ساختار مبهمی دارد.

سیاست اجرا و تئاتر مارکسیستی
آثار هنری را می‌توان از نظر مخاطب‌شناسی به دو گروه عامه‌پسند و نخبه‌پسند تقسیم کرد. مثلاً موسیقی پاپ در برابر موسیقی کلاسیک قرار می‌گیرد، اولی مخاطب بیشتری نسبت به دومی دارد. مثلاً ژانر کمدی عامه‌پسند در برابر سینمای هنری نخبه‌پسند -یا جشنواره‌ای- قرار می‌گیرد، باز هم اولی، مخاطب بیشتری دارد. البته آثاری هستند که جایی در میانه‌ی این دوگانه‌‌سازی قرار می‌گیرند؛ یعنی کارهای هنری‌ای هستند که هم از نظر جذب مخاطب و هم از نظر هنری و مسائل زیبایی‌شناختی و فنی، کیفیت قابل قبولی دارند. متأسفانه اندیشه‌ای وجود دارد که به شدت علیه صنعت هنر و کارهای عامه‌پسند است. این امر، چیزی بومی نیست که بگوییم مثلاً گروهی روی سینمای عامه‌پسند ایران، اسم فیلمفارسی گذاشته‌اند؛ بلکه پدیده‌ای جهانی و وابسته به تفکرات چپ و کمونیستی است که البته در دل خودش، دارای تضادهای اساسی است. گروه‌های چپ، پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین به نوشته‌های او درباره‌ی هنر حزبی و سیاسی توجه کردند. آن‌ها هنر را به دو دسته‌ی هنر بورژوایی و هنر پرولتاریایی تقسیم کردند. بعدها آندری ژدانف به دستور استالین در دهه‌ی ۱۹۴۰، مدیر سیاست فرهنگی شوروی شد. او هنر را به دو دسته‌ی درست و نادرست تقسیم کرد. وی هنر درست را رئالیسم سوسیالیستی نامید؛ بنابراین سبک‌ها و ژانرهای دیگر را حذف و سرکوب کرد. مثلاً وسولود میرهولد که کارگردان بزرگی در تئاتر بود -و اتفاقاً تفکرات کمونیستی هم داشت- در زندان‌های شوروی به قتل رسید. مدیران دولتی، آثار خاصی را به عنوان الگوهای نمونه مشخص کردند. مثلاً سبک نگارش ماکسیم گورکی در کنگره‌ی اول حزب تمجید شده بود؛ زیرا قرار بود رئالیسم سوسیالیستی به طور منطقی از آن بیرون بیاید. نمایشنامه‌ی تراژدی خوش‌بینانه (۱۹۳۳) اثر وسولود ویشنفسکی نیز به عنوان یک پارادایم محوری ذکر شد (اگرچه استالین تردیدهای خود را داشت). در این اثر که نوعی تفکر کمونیستی با عنوان «قهرمان مردمی» را ادامه می‌داد، یک کمیسر و حامیانش، همگی ایثار می‌کنند و این کار را هم به منظور دفاع از یک نیاز تاریخی به انقلاب اجتماعی انجام می‌دهند. این اثر توانست هم روایت حماسی و هم سبک رمانتیکی را که گورکی در دوره‌ی جنگ داخلی تجویز کرده بود ترکیب کند (سلنیک و استرووسکی، ۲۰۱۴: ۳۵۰). تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، کتاب دیالکتیک روشنگری را در سال ۱۹۴۷ منتشر کردند. آن‌ها در این کتاب به هنر عامه‌پسند در دموکراسی‌های غربی حمله‌های شدیدی کردند. آدورنو و هورکهایمر به طور کلی، هنر را وسیله‌‌ای به‌ منظور دستکاری جامعه‌ی توده‌ای معرفی کردند و علیه موسیقی عامه‌پسند و سینمای جریان اصلی، موضع گرفتند (آدورنو و هورکهایمر، ۱۳۸۹: ۲۰۹)؛ در نتیجه، تئاتری هم که مخاطب داشته باشد از نظر آن‌ها مردود است. گئورگ لوکاچ -فیلسوف مارکسیست- مقالاتی درباره‌ی رمان و تئاتر منتشر کرد و از هنر سیاسی مارکسیستی، رئالیسم انتقادی و قهرمان مسئله‌ساز تمجید کرد. او بر علیه مدرنیسم بود و نویسندگانی مثل کافکا و بکت را که در دهه‌ی ۱۹۵۰ محبوب بودند زیر رگبار حملات خود گرفت. او علاقه‌ی زیادی به امیل زولا داشت -که نفر اصلی در تئاتر ناتورالیستی بود- و درباره‌ی او نوشت: «زولا هیچ‌گاه توجیه‌گر نظام اجتماعی سرمایه‌داری نشد» (لوکاچ، ۱۳۸۷: ۱۲۶). برتولت برشت -که کارگردانی مارکسیست بود- با لوکاچ، درگیری‌های نظری پیدا کرد و مدافع نظریه‌ی تئاتر اپیک شد.

سیاست اجرا و تئاتر مدرنیستی
برشت در پاسخ به نقدهای لوکاچ به تئاتر اپیک، فرمالیسم و آثار مدرنیستی نوشت: «اگر کسی بخواهد هر آنچه را که آثار هنری را غیر واقعی می‌کند، فرمالیسم بنامد پس... شخص نبایستی مفهوم فرمالیسم را صرفاً بر حسب عوامل زیبایی‌شناختی تعریف کند. [بدین معنی] که فرمالیسم در یک سو و مضمون‌گرایی در سوی دیگر. چنین تقابلی یقیناً بسیار ابتدایی و متافیزیکی است» (برشت، ۱۳۷۳). او با والتر بنیامین -فیلسوف مارکسیست- هم‌نظر بود و از هنر عامه‌پسند نیز تمجید می‌کرد. مثلاً برشت در جایی می‌گوید که نور سالن تئاتر باید مانند نور سالن بوکس باشد (برشت، ۲۰۱۵: ۱۵۷)؛ البته او در یک مصاحبه‌ی رادیویی اعلام کرد که باید کل تئاتر قدیم (یا همان تئاتر بورژوایی) را نابود کرد تا فرم جدیدی ایجاد شود (برشت، ۲۰۰۳: ۷۵). اروین پیسکاتور -که کارگردانی مارکسیست بود- تئاتر مستند را ایجاد کرد که در آن به جنگ‌طلبی و جامعه‌ی سرمایه‌داری نقد می‌کرد؛ پس اسناد واقعی در تئاتر مستند به متن و اجرا تبدیل شدند. تئاتر مستند، هدفی اعلام‌شده و شالوده‌ای آشکارا واقعی داشت و از مدلی پیروی می‌کرد که پیسکاتور در دهه‌ی ۱۹۲۰ ارائه کرد (پاگت، ۲۰۰۲: ۲۱۴). نظریه‌های کنستانتین استانیسلاوسکی به عنوان مهم‌ترین نظریه‌پرداز تئاتر رئالیستی در روسیه، مثل ویروس در سراسر جهان -خاصه آمریکا- پخش شد و شیوه‌های بازیگری را دگرگون کرد. نظریه‌ی متأخر او با عنوان بازیگری روان‌تنی مورد توجه فیلیپ ب. زاریلی قرار گرفت؛ زیرا مناسب بازی در کارهای پست‌دراماتیک بود (زاریلی، ۱۴۰۱: ۲). گفته می‌شود که استانیسلاوسکی حتی صدای جیرجیرک‌ها را در اجرای آثار ناتورالیستی خودش پخش می‌کرد.



سیاست آوانگارد و مدرنیسم سیاسی
گروه‌های آوانگارد با جنبش‌های سمبلیستی، اکسپرسیونیستی، دادائیستی، سوررئالیستی، فوتوریستی و امثالهم علیه تئاتر جریان اصلی و تئاتر بورژوایی شدند (کاردولو، ۲۰۱۳: ۲). تعداد زیادی از آن‌ها رویکرد چپ و کمونیستی داشتند به جز فوتوریست‌ها. البته رولان بارت بر علیه همه‌ی آن‌ها نوشت و تئاتر آوانگارد را شاخه‌ای از تئاتر بورژوایی نامید: «بورژوازی برخی از خالقان خودش را مسئول براندازی رسمی کرد، البته بدون اینکه واقعاً آنها را از ارث محروم کند: به هر حال مگر این بورژوازی نیست که از هنر آوانگارد، حمایت هوشیارانه‌‌ و عمومی می‌کند و پول خودش را صرف آن می‌کند؟» (بارت، ۱۹۷۲: ۶۷). فوتوریست‌ها به رهبری فیلیپو تومازو مارینتی که مانیفست فوتوریسم را در سال ۱۹۰۹ منتشر کرد، علاقه‌ی زیادی به موسولینی و حزب فاشیست داشتند. مارینتی از تئاتری جدید حمایت می‌کرد که نگاه به آینده و ماشینیزم داشت. فاشیست‌ها مانند کمونیست‌ها علاقه‌ی زیادی به اقتصاد دولتی، هنر سیاسی، تولید تئاتر جدید، نابودی تئاتر قدیم و بورژواستیزی داشتند؛ اما با یکدیگر درگیر شدند و در نهایت هم در جنگ جهانی دوم، وارد جنگ شدند. بیشتر مدرنیست‌ها در سنگر فاشیست‌ها بودند، مثلاً ازرا پاوند با رادیوی حکومتی موسولینی همکاری می‌کرد. گروه‌های وابسته به نازیسم در آلمان -خاصه رنی ریفنشتال- نوعی هنر سیاسی نازیستی را ایجاد کردند که برخلاف هنر سیاسی کمونیستی بود. آن‌ها از سال ۱۹۳۳ که قدرت را در دست گرفتند، علاقه‌ی زیادی به هنر تئاتر نشان دادند و یکی از اتاق‌های سازمان پروپاگاندا و تبلیغات سیاسی به رهبری گوبلز، در اختیار تئاتر قرار گرفت. سیاست‌های اجرایی آن‌ها عبارت بود از پاکسازی یهودیان، کمونیست‌ها و لیبرال‌ها از هنر. آن‌ها اعلام کردند که تفکرات دموکراتیک و کمونیستی، نوعی انحراف هستند و باید حذف شوند. تقاضا برای یک درام جدید در حکومت نازیستی، حداقل برای دو سال ادامه یافت و زمانی به اوج خود رسید که راینر شلوسر، رئیس وقت اتاق تئاتر، کتابی با عنوان مردم و صحنه‌ی آن‌ها[1] منتشر کرد و نوشت: «هر هنرمندی باید دولت را تأیید کند» (بنتلی، ۱۹۴۴). هر کدام از این گروه‌های سیاسی نوع متمایزی از سیاست اجرایی در تئاتر را رعایت ‌کردند مثلاً برتولت برشت رمان مادر از ماکسیم گورکی را اقتباس کرد تا آن را برای کارگران و زنان طبقات پایین اجرا کند. نویسندگانی مثل پیتر وایس در همکاری با اروین پیسکاتور، نوعی تئاتر مستند را به عنوان سیاست اجرایی انتخاب کردند که از مواد حقیقی تشکیل می‌شد. نازیست‌ها به تبلیغ خانواده‌ی خوشحال نازی پرداختند. در واقع، آن‌ها از ایدئولوژی و زندگی سیاسی، نوعی اسطوره ساختند که در برابر اسطوره‌ی فابیولا و زندگی روزمره‌ی نرمال قرار می‌گرفت.

سیاست اجرا از تئاتر ابسورد تا تئاتر پست‌دراماتیک
مارتین اسلین، منتقد و دراماتورژ سرشناس مجاری‌تبار که در رادیو بی‌بی‌سی کار می‌کرد کتاب تئاتر ابسورد را در سال ۱۹۶۲ منتشر کرد که به قول ماروین کارلسون، تبدیل به نظریه‌ی اصلی تئاتر در دوران خود شد. نظریه‌ی مذکور تا پیش از نظریه‌ی تئاتر پست‌دراماتیک، محور اصلی بحث‌های تئاتری بود (کارلسون، ۲۰۱۵). اسلین به آثاری توجه کرد که از دهه‌ی ۱۹۵۰ آغاز شدند و از نظر سیاسی در موازات تئاتر برشتی قرار می‌گرفتند. ساموئل بکت، اوژن یونسکو، آرتور آداموف، هارولد پینتر و ژان ژنه، موفق شدند که پلی بین تئاتر آوانگارد، تئاتر ابسورد و تئاتر پست‌دراماتیک بزنند. آن‌ها ساختار، فرم و کنش درام و تئاتر را دگرگون کردند. یونسکو به عنوان پدرخوانده‌ی تئاتر ابسورد، تأکید کرد که شکسپیر پادشاه ابسورد است و آن را با مثالی از نمایشنامه‌ی مکبث پیش برد (کرافت، ۲۰۱۳). نمایشنامه‌ی کرگدن نوشته‌ی اوژن یونسکو، حمله‌ای مستقیم به سیستم دیکتاتوری فاشیستی بود؛ نمایشنامه‌ی فاجعه نوشته‌ی ساموئل بکت، یورشی مستقیم علیه سیستم دیکتاتوری کمونیستی بود که باعث آزادی واسلاو هاول از زندان شد؛ نمایشنامه‌ی زبان کوهستانی نوشته‌ی هارولد پینتر نقدی علیه دولت ناسیونالیستی ترکیه بود که در حمایت از زبان کردی به صحنه رفت؛ کلفت‌ها نوشته‌ی ژان ژنه نبردی علیه نظام طبقاتی در سیستم سرمایه‌داری بود. نمایشنامه‌ی پینگ‌پونگ و بیشتر آثار آرتور آداموف، پیکاری علیه جامعه‌ی مدرن خالی از امر مطلق بود. بعدها هانس-تیس لمان کتاب تاریخ‌ساز تئاتر پست‌دراماتیک را در سال ۱۹۹۹ منتشر کرد که تأثیر عمیقی روی اجرای تئات معاصر گذاشت. مطالعه‌ی لمان به نیازی حیاتی در راستای نظریه‌ای جامع پاسخ داد که به رابطه‌ی بین درام و اشکال «غیر دراماتیک» تئاتر می‌پرداخت که از دهه‌ی ۱۹۷۰ ظهور کرده‌ بودند. رابطه‌ی مذکور اغلب توسط نظریه‌پردازان معاصر نادیده گرفته می‌شد یا حداقل مورد بررسی قرار نمی‌گرفت؛ نظریه‌پردازانی که ترجیح می‌دادند این فرم‌های جدید تئاتری را تئاتر پست‌مدرن یا به طور خنثی‌تری تئاتر تجربی معاصر یا تئاتر آلترناتیو معاصر بنامند. تنها استثنای قابل توجه، الینور فوکس است که در کتاب مرگ کاراکتر (۱۹۹۶) بر واسازی کاراکتر دراماتیک در تئاتر معاصر آمریکا در رابطه با نظریه‌های سوبژکتیویته‌ی پست‌مدرن تمرکز کرد.

سیاست اجرایی در قرن بیست‌ویکم
ریچارد شکنر با کتاب‌هایی مثل نظریه‌ی اجرا در ایجاد رشته‌ای به نام مطالعات اجرا نقش سازنده‌ای داشت. او به طور کلی روی تفاوت درام، تئاتر و اجرای معاصر کار کرد در حالی که هانس‌-تیس لمان روی اجراهایی از دهه‌ی ۱۹۷۰ به این سو کار کرد که فراتر از درام کلاسیک رفته بودند. یان کات که در کنار مارتین اسلین، مهم‌ترین نظریه‌‌پرداز تئاتر در دهه‌ی ۱۹۶۰ محسوب می‌شد دوباره در ابتدای قرن بیست‌ویکم مورد توجه قرار گرفت. کات با خوانش معاصر از شاه‌لیر، آنتیگون و مدئا، مدعی خوانشی انضمامی از متون کلاسیک شد. او در خوانش شاه‌لیر، متن شکسپیر را با دست‌ آخر ساموئل بکت مقایسه کرد و در خوانش آنتیگون، به خودکشی ابسورد این کاراکتر پرداخت؛ اما به نظر من، جالب‌ترین نظریه را اریکا فیشر-لیشته پیشنهاد داده است. او در مقاله‌ای با عنوان وارونه‌کردن سلسله‌مراتب متن و اجرا[2] (۲۰۰۱) بین دو رویکرد معاصر درباره‌ی اجرا تفاوت قائل می‌شود که در یکی متن، همچنان اهمیت دارد؛ ولی قربانی اجرا می‌شود؛ اما در دیگری، اجرای سرگرمی‌محور مهم شده است. او اسم این پارادایم‌ها را چنین می‌گذارد: ۱. پارادایم آیین قربانی و ۲. پارادایم بازی سرگرم‌کننده/نمایشی (فیشر-لیشته، ۲۰۰۱). توجه داشته باشید که درام، متن و کلمات روی کاغذ است؛ ولی مهم‌ترین جنبه‌ی هنر تئاتر، اجرای زنده ست. در اصل این تماشاگر است که تولیدکننده‌ی تئاتر می‌شود. بدون او نه تئاتری وجود دارد و نه اجرایی؛ بنابراین، شناخت تماشاگر یا مخاطب‌شناسی، امری ضروری در اجراست. اگر قرار است به تاریخ اکنون توجه شود و اجرایی انضمامی شکل بگیرد، بهتر است که به نیازها و دغدغه‌های تماشاگران توجه شود. برخی از کارگردانان جوان تئاتر در پایان دهه‌ی ۱۹۶۰ مانند پیتر زادک و پیتر اشتاین، رابطه‌ی بین متن و اجرا را زیر سؤال بردند و آن را به شیوه‌ای کاملاً متفاوت بازتعریف کردند. آن‌ها از تصویرسازی یا حتی تفسیر متن، خودداری کردند (همان). صرف نظر از تفاوت‌های بزرگی که بین تولیدات اشتاین و زادک وجود دارد، هر دوی آن‌ها به‌طور مشترک به متن به ‌عنوان یک ماده، متوسل شدند؛ ماده‌ای برای توسعه‌ی یک زیبایی‌شناسی اجرایی جدید. فیشر-لیشته اعتقاد دارد که «پارادایم فرهنگی آیین قربانی در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ و در اوایل دهه‌ی ۱۹۷۰، بسیار مورد بحث قرار گرفت» (همان). یکی از تولیدات باکوس‌ها بود که نه تنها توجه را به رابطه‌ی بین متن، اجرا و آیین قربانی جلب کرد؛ بلکه روی این پارادایم نیز تأثیر گذاشت؛ این تولید از کلاوس میکاییل گروبر بود که در نمایشگاهی در برلین به نمایش درآمد (همان). به عبارتی، کالبد متن باکوس‌ها، باید قربانی می‌شد تا اجرای باکوس‌ها متولد شود. متن در این اجرا به طور کامل، مثل یک گوشت قربانی، تکه‌وپاره شده است. بدین گونه، تولید گروبر، توانست روی نوع جدیدی از رابطه‌ی بین متن و اجرا اثر بگذارد که در دهه‌ی ۱۹۷۰ رایج شد، به‌ویژه روی اجراهایی که از متن‌های کلاسیک استفاده می‌کردند. به عبارت دیگر، روی اجراهایی تأثیر گذاشت که بر اساس الگوی فرهنگی آیین قربانی بودند. زبان و بدن بازیگران در این رویکرد اجرایی، از خدمت به هدف نمایشنامه، شخصیت‌سازی و فیگورهای دراماتیک، رها می‌شوند و در عوض، در موقعیت جدیدی قرار می‌گیرند تا پتانسیل اجرایی خود را آشکار کنند. این رابطه‌ی جدید بین متن و اجرا منجر به یک دراماتورژی جدیدی شد. هاینر مولر و اِلفریده یِلینِک، تحت تأثیر این نوع دراماتورژی هستند. این شیوه هنوز هم مورد توجه است؛ اما دیگر الگوی غالب و اصلی نیست. از وقتی که پیتر زادک در تولید راهزنان در سال ۱۹۶۶ این متن کلاسیک را با تصاویری از کمیک‌بوک‌ها و فیلم‌های وسترن و ترسناک، ترکیب کرد، اجرایی ساخت که متن را تفسیر نمی‌کرد. او با متن و تصاویر، بازی می‌کرد. زادک با این تولید، مدل جدیدی از نحوه‌ی ارتباط بین متن و اجرا را افتتاح کرد؛ مدلی که به پارادایم فرهنگی بازی سرگرم‌کننده/نمایشی اشاره داشت (همان). از منظر جامعه‌شناختی، پس از فروپاشی دیوار برلین و سقوط رژیم‌های دیکتاتوری کمونیستی و فاشیستی، علاقه‌ی مردم به آزادی، سرگرمی و رویدادها بیشتر شده است. در اصل، پارادایم بازی سرگرم‌کننده/نمایشی از دهه‌ی ۱۹۹۰ تبدیل به الگوی اصلی در سیاست اجرایی شده و تئاتر قرن بیست‌ویکم هم به این رویکرد تعلق پیدا کرده است. بهترین مثال، اجرای سیرک کمپین انتخاباتی-شانس ۲۰۰۰ از کریستوف شلینگِنزیف است. در این اجرا که توسط فولکسبونه‌ی برلین در سال ۱۹۹۸ اجرا می‌شد، یک چادر سیرک برپا شد. البته معلوم نبود که این رویداد آیا یک سیرک بود یا یک تئاتر؟ آیا یک نمایش عجیب‌ بود یا یک کمپین انتخاباتی؟ آیا یک برنامه‌ی گفت‌وگومحور[3] بود یا یک برنامه‌ی تبلیغاتی؟ آیا یک گردهمایی حزبی بود یا یک تبلیغ تجاری؟

کریستوف شلینگِنزیف و استیلای رویکرد سرگرم‌کننده‌/نمایشی
تماشاگران اجرای شلینگِنزیف، هرگز در موقعیتی نبودند که به‌طور مشخص، تشخیص دهند که در هر لحظه، دقیقاً در چه نوعی از یک اجرای فرهنگی شرکت می‌کنند. همه چیز در این اجرا تبدیل به بازی شده بود. البته این بازی، آنقدر جدی شد که اعتراض‌های سیاسی هم در دل آن شکل گرفت و مسئولان، مجبور شدند تا اعلامیه‌هایی به مردم بدهند که روی آن نوشته شده بود: «این یک اثر هنری است» (همان). من می‌خواهم نتیجه بگیرم که یک اجرای سرگرم‌کننده/نمایشی که می‌تواند یک تماشاخانه‌ را پر از مخاطب کند، نه تنها بد نیست؛ بلکه تبدیل به رویکرد اصلی در سیاست اجرا شده است؛ پس، شبه‌منتقدانی که رویکرد اسطوره‌‌ای به متن دارند و به اجراهای سرگرم‌کننده/نمایشی حمله می‌کنند، چیزی از رویکرد اجرا، مخاطب، جامعه و نظریه‌های معاصر نمی‌دانند. آن‌ها نه تنها اهمیت پارادایم بازی سرگرم‌کننده/نمایشی را درک نمی‌کنند؛ بلکه همچنان در دورانی سیر می‌کنند که پیش از پارادایم آیین قربانی در دهه‌ی ۱۹۶۰ است. چنین افرادی در دنیای روشنفکری آوانگاردیسم، ایدئولوژی‌های قرن نوزدهمی و جنبش‌های اغلب کمونیستی قرن بیستمی زندگی می‌کنند. اگر نویسنده‌ای درباره‌ی تئاتری بنویسد که مخاطبان زیادی داشته؛ پس بد شده و از نظر زیبایی‌شناسی، عقب مانده است؛ یعنی خود او حداقل ۶۰ سال از مطالعات تئاتر، اجرا و دراماتورژی جا مانده است. نکته‌ی کلیدی در اینجا، اهمیت تماشاگر تئاتر است که از نظر مخاطب‌شناسی، نوعی تماشاگر خاص و نخبه محسوب می‌شود. در واقع، تماشاگر است که تئاتر را می‌سازد؛ آن هم تئاتری پس از تئاتر (به معنای کلاسیک آن) که یکی از اصطلاحات جدید هانس-تیس لمان است. اکنون دوران اجرای سرگرم‌کننده/نمایشی است. ما به دوران پست‌تئاتر رسیده‌ایم.

منابع

برشت، برتولت (۱۳۷۳). یادداشت‌های انتقادی، ترجمه‌ی مجید مددی، مجله‌ی ارغنون، شماره‌ی ۴: ۲۱۳-۲۰۳.

زاریلی، فیلیپ ب. (۱۴۰۱). بازیگری روان‌تنی؛ رویکردی بینافرهنگی پس از استانیسلاوسکی، ترجمه‌ی سید حسین رسولی، تهران: انتشارات نیماژ.

لوکاچ، جورج (۱۳۹۲). جامعه‌شناسی رمان، ترجمه‌ی محمدجعفر پوینده، چاپ دوم، تهران: نشر ماهی.



Barthes, Roland (1972), Critical essays, Translated by Richard Howard, Illinois: Northwestern University Press.

Bentley, Eric Russell (1944). The German Theater since 1933, Books Abroad, 18(4): pp. 328-332.

Brecht ‌,Bertolt (2003). Brecht On Art And Politic, New York: Bloomsbury Methuen Drama.

- (2015). Brecht on Theatre, translated and notes by John Willett, New York: Bloomsbury Methuen Drama.

Carlson, Marvin (2015). Postdramatic Theatre and Postdramatic Performance, Brazilian Journal on Presence Studies, 5 (3): pp. 577-595.

Fischer-Lichte, Erika (2001) Reversing the hierarchy between text and performance. European Review, 9, (3): pp. 277–291.

Kraft, Barbara (2013). A Conversation With Eugene Ionesco, www.huffpost.com, last visit on November 10, 2023.

Senelick, Laurence & Ostrovsky, Sergei (2014). The Soviet theater: a documentary history, New Haven: Yale University Press.

Paget, Derek (2002) documentary, In The Continuum Companion to Twentieth Century Theatre, Edited By Colin Chambers, London: Continuum.

[1] The People and its Stage

[2] Reversing the hierarchy between text and performance

[3] talk show


سایت اصلی
https://teater.ir/news/54797
من فقط خواندم رو زدم اگه گفتگویی شکل گرفت در جریان باشم! و الا حال خوندن این همه متن رو نداشتم!
همین‌جوری سرسری هم خوندم نفهمیدم سجاد افشاریان که اون بالا اسمش اومده هم چه ربطی به بحث داره البته!
۲۰ آبان ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب بازیگری روان‌تنی؛ رویکردی بینافرهنگی پس از استانیسلاوسکی نوشته فیلیپ ب. زاریلی با ترجمه سید حسین رسولی توسط نشر نیماژ منتشر و راهی بازار نشر شده است.

زاریلی در بخش میراث استانیسلاوسکی نوشته است: اخلاق مأخوذه از روانکاوی فرویدی بر نسخه‌های آمریکایی سیستم استانیسلاوسکی مسلط شده بنابراین امتیاز خاصی برای فنون روانشناختی سیستم استانیسلاوسکی قائل شده‌اند تا فنون جسمانی (کارنیک، ۱۹۹۸: ۱). معلمان بازیگری آمریکایی در دوره متقدم کارهایشان، روی روانشناسی و ایجاد زندگی عاطفی واقعی کاراکتر تمرکز کردند و کنش‌های جسمانی را به‌طور کلی حذف کردند؛ همان‌طور که اهمیت سمبلیسم، یوگا و فرمالیسم در نسخه شوروی استانیسلاوسکی سانسور شد. آمریکایی‌ها علاوه‌بر این، تأثیر یوگا و فلسفه هندو بر استانیسلاوسکی را سرکوب کردند. تلاش‌های استانیسلاوسکی برای حل مسئله بازیگری در فرم‌های جدید درام آلترناتیو مثل نمایشنامه‌های به‌شدت ایستای موریس مترلینک بلژیکی تا همین اواخر در آمریکا و روسیه نادیده گرفته یا فراموش می‌شد.

در بخشی از مقدمه این کتاب می‌خوانیم: زاریلی در کتاب «بازیگری روان‌تنی»، مفهوم‌ها و اصطلاح‌های پیچیده‌ای را به کار می‌برد که احتمالاً خواننده در مواجهه آغازین با آن‌ها کمی گیج خواهد شد. نظریه اصلی او «بازیگری روان‌تنی» است که در آن، بازیگر را به‌مثابه یک «ذهن‌تن» می‌بیند؛ یعنی ذهن و بدن ... دیدن ادامه ›› بازیگر، دیگر اندام‌هایی جدا از یکدیگر نیستند که این نظریه منجر به تحلیلی اساسی و طولانی در تمام بخش‌های کتاب می‌شود و در نتیجه، فلسفه «رنه دکارت» رد می‌شود و فلسفه پدیدارشناسی معاصر خاصه نظریه‌های «یاسوئو یوآسا» و «موریس مرلو-پونتی» پذیرفته. زاریلی در ابتدای امر به میراث استانیسلاوسکی ارجاع می‌دهد؛ زیرا آرمان او این بود که «در هر کنش جسمانی… کنشی درونی و عاطفی نیز پنهان شود». استانیسلاوسکی، مفهوم «کنش درونی و عاطفی» را از تمرین‌های یوگا گرفته‌ است که در اواخر عمر مجذوبش شده بود؛ بنابراین، عمل صحنه‌ای بازیگر، هم بیرونی و هم درونی خواهد بود.

فیلیپ ب. زاریلی از سال ۱۹۸۰ مدیر برنامه تئاتر آسیایی/تجربی در دانشگاه ویسکانسین-مدیسون بود. او شهرت زیادی در اجرای آثار پست‌دراماتیک ساموئل بکت کسب کرده بود. کتاب «بازیگری روان‌تنی؛ رویکردی بینافرهنگی پس از استانیسلاوسکی» نوشته فیلیپ ب. زاریلی، یکی از مهم‌ترین کتاب‌های آموزش بازیگری و نظریه اجرا در قرن بیست‌ویکم است. اِئوجنیو باربا در مقدمه خود بر این کتاب، روی اهمیت شیوه نظری و عملی زاریلی تأکید کرده است و ریچارد شکنر، از استادان بنام حوزه مطالعات اجرا، تدریس و مطالعه آثار زاریلی را مهم دانسته است. این کتاب در ۵۲۶ صفحه و با قیمت ۴۴۰هزار تومان عرضه شده است.
یادداشتی درباره‌ی آتیلا پسیانی، کانون محوری تئاتر تجربه‌گرای ایران
علیه تئاتر محافظه‌کارانه
سید حسین رسولی

اولین بار وقتی در اسفند سال ۱۳۸۳ به تئاتر شهر رفتم و اجرای نمایش تلخ مثل عسل به کارگردانی آتیلا پسیانی را دیدم، دچار شوک فرهنگی شدم؛ زیرا تلویزیون، پر بود از آثار آبکی و سخیف و سینما نیز به شدت روی ملودرام‌های عاشقانه و بدبختی، کمدی‌های مسخره و آثاری تبلیغی با برچسب ماورایی مانور می‌داد. مهم‌ترین فیلم‌های آن سال‌، مهمان مامان به کارگردانی داریوش مهرجویی، بید مجنون به کارگردانی مجید مجیدی، کافه ترانزیت به کارگردانی کامبوزیا پرتوی و خیلی دور، خیلی نزدیک (۱۳۸۳) به کارگردانی رضا میرکریمی بودند؛ ولی فیلم‌های جنجالی هم تولید شد مثل مارمولک به کارگردانی کمال تبریزی. از طرفی، فیلم شارلاتان به کارگردانی آرش معیریان، جریانی فوق‌العاده مبتذل و سطحی را در سینمای ایران راه انداخت که بعدها به سینمای شانه‌تخم‌مرغی و نوفیلمفارسی مشهور شد؛ البته من اسم این زیرژانر را مسخره‌بازی گذاشتم (رسولی، ۱۳۹۹)؛ اما تئاتر ایران، خالی از هر نوع هیاهو، جنجال و تولید ویژه‌ای بود. خسرو نشان، مدیر اداره‌ی هنرهای نمایشی شده بود و تماشاخانه‌ای جدید با عنوان تالار فردوسی افتتاح شد که در آن، اولین اپرای عروسکی رستم‌وسهراب به کارگردانی بهروز غریب‌پور به صحنه رفت. ... دیدن ادامه ›› اکبر زنجان‌پور، نمایش باغ آلبالو را کارگردانی کرد و هما روستا هم نمایش زمستان را که حمید مظفری، پس از سال‌ها در آن بازی کرد. خبر خاصی نبود؛ اما آتیلا پسیانی با همه فرق داشت. او نمایشی عجیب به نام تلخ مثل عسل را روی صحنه برد که پس از اجرا، زنی به سراغ او رفت و پرسید: «آقای پسیانی، من چیزی نفهمیدم! می‌شه کمی توضیح بدید؟» آقای کارگردان هم لبخندی زد و رفت؛ ولی می‌شد حدس زد که کار او تجربی است.

پدرخوانده‌ی تئاتر تجربی
تماشاگران چیزی از تئاتر تجربی -یا به عبارت درست‌تر، تجربه‌گرا- نمی‌دانستند. وقتی به دیدن نمایش متابولیک (۱۳۸۷) در تئاتر شهر رفتم، برخی از تماشاگران، سر و صدای زیادی راه انداختند و گفتند که پول‌‌مان را پس دهید! بیشتر آن‌ها پسیانی را در سریال‌های آبکی و قصه‌گوی تلویزیون دیده بودند و انتظار اجرایی متمایز و تجربه‌گرا را نداشتند. کسی نبود تا به آن‌ها بگوید تئاتر متمایز و نامتداول دیگری هم داریم که جدا از تئاتر جریان اصلی است. منتقدان زیادی علیه پسیانی بودند در حالی که امیر رضا کوهستانی و اصغر دشتی -که به تازگی از رسانه دور و کارگردان شده بود- مدام به سراغ کارگردانی به نام آتیلا پسیانی می‌رفتند و با او مصاحبه می‌کردند تا خودشان را در جریان تئاتر تجربی یا به قول رسانه‌های آن زمان، تئاتر نوگرا جا بدهند. پسیانی برای خیلی از ما جوانان، شخصیتی پیچیده و رازآمیز بود. لباس شیک‌ می‌پوشید و بیان و نگاه قدرتمندی داشت. بیشتر اوقات از تئاترهای نامتعارف معاصر، تئاتر بوتو و تئاتر نوی ژاپنی می‌گفت. محمد چرمشیر که شهرت بسیار زیادی در آن دوران پیدا کرده بود از اعضای گروه بازی پسیانی بود. او حتی در نمایش اینم از این (۱۳۷۷)، مجری طرح و مدیر اجرایی پسیانی بود. من برای اولین بار واژه‌ی دراماتورژ را در مصاحبه‌ی پسیانی و قطب‌الدین صادقی با جلال ستاری از مجله‌ی نمایش (۱۳۶۶) خواندم که نسخه‌ی دیجیتال آن در دهه‌ی ۱۳۸۰ در دسترس قرار گرفت. عجب مصاحبه‌ی جنجالی‌ای در دهه‌ی۱۳۶۰ بود. هر دو هم‌زمان، نمایش آژاکس از سوفوکلس را در تئاتر شهر اجرا کرده بودند. پسیانی برای اولین بار در نمایش اینم از این، از عنوان دراماتورژ در بروشور استفاده کرد. طراح پوستر و بروشور هم خودش بود. فکر می‌کنم بعد از این ماجرا بود که محمد چرمشیر، به سمت دراماتورژی یا بازخوانی -اصطلاحی که خودش و فرهاد مهندس‌پور استفاده می‌کردند- گرایش پیدا کرد. سپس، چرمشیر در نمایش گنگ خواب‌دیده (۱۳۷۹) به نویسندگی و کارگردانی پسیانی، نقش دراماتورژ را ایفا کرد. پسیانی در سال ۱۳۹۳ درباره‌ی این نمایش گفت: «۱۴ سال پیش این نمایش را در انبار گازوئیل تئاترشهر، موسوم به سالن خورشید با کمک محمد چرمشیر و گروه تئاتر بازی اجرا کردیم. پس از آن۱۲۰ اجرا در خارج از کشور داشتیم و حالا دوباره برای نسل جدیدی که نمایش را ندیده‌اند؛ دوباره روی صحنه می‌رویم» (پسیانی ۱۳۹۳)؛ چرمشیر نیز در ادامه‌ گفت: «پس از اجرای این نمایش،‌ جوانان نوگرا، پشت سر آتیلا قرار گرفتند» (همان). به نظر می‌رسد که آتیلا پسیانی یکه‌تاز تئاتر تجربی در تمام این سال‌ها بود. تئاتری نامتعارف و نامتداول که علیه تئاترهای رسمی محافظه‌کار شد. البته ما در ایران تئاتر جریان اصلی نداریم؛ زیرا تئاتر حرفه‌ای با گروه‌های ثابت و بازار تجاری مثل بریتانیا در ایران شکل نگرفت. رضا حداد اعتقاد دارد که بهترین تعریف تئاتر تجربی در ایران را آتیلا پسیانی ارائه داده است؛ یعنی تئاتری که دارد تلاش می‌کند خلاف جریان رسمی تئاتر کار کند و در این جریان گرفتار نشود (مقیمی، ۱۳۹۵). اصغر دشتی، وجود تئاتر تجربی در ایران اکنون را رد می‌کند و اعتقاد دارد که این اصطلاح جای خود را به تئاتر معاصر داده است. او می‌نویسد: «واژه‌ای مثل تئاتر تجربی، امروز اساساً در تئاتر آکادمیک، دیگر استفاده نمی‌شود و بی‌معناست. ما امروز فقط تئاتر معاصر داریم؛ یعنی همان کارگردانانی که در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ به کارگردان تجربی مشهور بودند، امروز به کارگردان معاصر مشهورند (دشتی، ۱۳۹۷). جالب است که امیر رضا کوهستانی با پسیانی چند گفت‌وگوی تئاتری دارد که در یکی از آن‌ها که پسیانی، نقش مصاحبه‌کننده را دارد به تئاتر تجربی انتقاد می‌کند: «اگر در ژانری که اسم آن را تئاتر تجربی گذاشتیم، قرار بر این باشد که یک سری المان‌ها و فرم‌ها و میزانسن‌ها، آن ژانر را تعریف کنند، تئاتر تجربی خودش به یک چیز تئوریزه‌شده تبدیل می‌شود» (پسیانی، ۱۳۹۵). پسیانی به لحاظ نظری و عملی، تئاتر را به دو دسته‌ی تئاتر رسمی محافظه‌کارانه و تئاتر تجربی جسورانه تقسیم می‌کند و می‌گوید: «اساساً دشمنی با تئاتر تجربی در ایران فقط به‌خاطر تخته‌شدن دکان یا از دست‌دادن بازار نیست؛ بلکه به‌دلیل مطلبی بسیار مهم‌تر هم هست و آن اینکه می‌دانند آن‌ها قابلیت مقابله‌ی فکری و متوجه‌کردن ذهن جوانان را در مواجهه با تئاتر تجربی ندارند؛ بنابراین در مقابل این شیوه از تئاتر، گارد می‌گیرند... متأسفانه برخلاف تمام دنیا این تئاتر رسمی است که برای تئاتر تجربی مانع‌تراشی می‌کند» (پسیانی، ۱۳۹۵). نگاه پسیانی به متن نیز از اجراهای او مشخص است؛ زیرا او بیشتر بر اجرا و آزمایش‌گری متمرکز است تا توجه فنی به متن. او تئاتر را نوعی «اسباب‌بازی» در بزرگسالی می‌داند (کوهستانی، ۱۳۸۵) و می‌گوید: «برای من واقعاً تئاتر همین است، ابزار بازی‌ام است، نه چیز دیگر. برای همین نمی‌دانم وقتی می‌آیند از من می‌پرسند که این نمایش چه پیامی داشت، چه جوابی بدهم. بازی یک کودک، فقط یک بازی است. قرار نیست پیامی به شما منتقل کند... من هم تئاترم را برای کسانی اجرا می‌کنم که دوست دارند با من هم‌بازی شوند» (همان). در نتیجه، تئاترهای پسیانی بر اساس نوعی آزمایش‌گری فرمالیستی تولید شده‌اند و دنبال پیام‌های سیاسی و اجتماعی نیستند. همان روندی که اُوانسیان در تئاترهای خود دنبال می‌کرد و چه عجیب است که هم اُوانسیان و هم پسیانی، هر دو باغ آلبالوی چخوف را اجرا کرده‌اند که بیشترین خوانش سیاسی‌ از آن صورت گرفته است و برخی کارگردانان سیاسی چون بروک، استره‌لر و اشتاین، به سراغ آن رفته‌اند (به مقاله‌ی سه نسخه از باغ آلبالو با ترجمه‌ی نگارنده در کتاب متن در دراماتورژی معاصر رجوع کنید که به زودی منتشر می‌شود).

از کارگاه نمایش اُوانسیان تا کارگاه نمایش پسیانی
اولین نمایشنامه و اولین نقد در تئاتر مدرن ایران را میرزا فتحعلی آخوند‌زاده نوشته است. سپس، با حضور میرسیف‌الدین کرمانشاهی و عبدالحسین نوشین، هوای تازه‌ای در تئاتر ایران وزیدن گرفت. شاهین سرکیسیان در دهه‌ی ۱۳۳۰ با ترجمه‌ی مقاله‌ها و نمایشنامه‌های غربی، دوباره توجه هنرمندان را به اصول تئاتر غربی معطوف کرد. در نهایت، اجرای ویس‌ و رامین به کارگردانی آربی اُوانسیان و اجرای اُرگاست به کارگردانی پیتر بروک در جشن هنر شیراز و حضور هنرمندان ایرانی در آن از جمله خود اُوانسیان، باعث آشنایی هنرمندان با تئاتر تجربی شد. البته تأسیس کارگاه نمایش در سال ۱۳۴۸ باعث جدیت تئاتر تجربی در ایران شد. اُوانسیان، هدف کارگاه نمایش را در پشت بروشور آن اینگونه نوشت: «برای خودآزمایی‌ها و تجربه‌هایی به دور از محدودیت‌های متداول حرفه‌ی نمایش» (ایمانی فولادی،۱۰). نکته در اینجاست که اعضای این کارگاه خود را تجربه‌گرا و کارگاه را هم آزمایشگاه تئاتر نمی‌دانستند؛ بلکه در پی اجراهایی نامتعارف و نامتداول بودند. اُوانسیان در این زمینه می‌گوید: «اجراهای من تجربی نبودند، به این خاطر که کسانی که تئاتر تجربی کار می‌کنند، نمی‌دانند که در نهایت می‌خواهند چه کار بکنند و به چه برسند؛ اما من می‌دانستم که می‌خواهم چه کار بکنم، از این جهت، بهتر است نام «نامتداول» را بر اجراهای من گذاشت، چرا که قبلاً نمونه‌هایی از آن گونه اجراها در ایران متداول نبوده است (همان). عمر کارگاه نمایش، کوتاه و پر از حاشیه بود. انقلابیون -خاصه مارکسیست‌هایی مثل سعید سلطان‌پور- آنجا را فضایی حکومتی، خاصه در ترویج اندیشه‌های امپریالیستی می‌دانستند و اجراها را هو می‌کردند، حتی به اجرای سلطان مار به نویسندگی بهرام بیضایی با چماق حمله کردند و آن را بستند (دولت‌آبادی، ۱۳۹۴: ۲۳۶-۲۳۱). پس از انقلاب، کارگاه نمایش در تئاترشهر با اجرای نمایش «زمین صفر» (۱۳۸۳) به کارگردانی و با نظارت آتیلا پسیانی رسماً فعالیت خود را آغاز کرد و مکانی برای اجرای آثار تجربی شد. بیست‌وشش سال وقفه در بدنه‌ی تئاتر تجربی رخ داده بود. وقفه‌ای طولانی و پر از زیان که رابطه‌ی نسل‌های گذشته و جدید تماشاگران را با تئاتر تجربی قطع کرده بود. البته هر دو کارگاه نمایش، به طور رسمی از سوی مقام‌های دولتی و مدیرهای حکومتی، مجوز تأسیس گرفتند و جالب است بدانید که هیچ‌نوعی از تئاتر آلترناتیو نمی‌توانست در این مکان‌ها اجرا برود؛ زیرا کارگردانان باید مجوز اجرا می‌گرفتند و برگه‌ی سانسور و نظارت را امضا می‌کردند. در نتیجه، ما ایرانیان همیشه با «تئاتر تجربی سانسورشده» مواجه بوده‌ایم که من اسم آن را «تئاتر تجربه‌گرای اخته» می‌گذارم؛ زیرا از تولید اندیشه‌های سیاسی و انتقادی به دور بوده و بیشتر در خدمت فُرم بوده‌اند تا محتوا.

از هفت‌خوان رستم تا جنایت و مکافات
آتیلا پسیانی کار حرفه‌ای خود را از اواخر دهه‌ی ۱۳۵۰ آغاز کرد. او به کلاس‌های شاهین سرکیسیان ‌رفت و سپس در نمایش مرغ دریایی (۱۳۵۶) به کارگردانی حمید سمندریان بازی کرد. او در دهه‌ی ۱۳۶۰ با اجرای هفت‌خوان رستم، کارگردانی تئاتر را آغاز کرد و گروه تئاتر بازی را بنیان گذاشت که افرادی مثل محمد چرمشیر، مریم کاظمی، سحر دولتشاهی (مدیر صحنه و تهیه‌کننده)، حسین عاطفی، سیروس همتی (دستیار کارگردان)، محمد عاقبتی (دستیار کارگردان و بازیگر) و بابک حمیدیان از آنجا آمدند. سیامک صفری و حسن معجونی که با اجراهای علی رفیعی و فرهاد مهندس‌پور، معرفی شده بودند با پسیانی نیز همکاری می‌کردند به عنوان مثال، در اجرای بحرالغرایب (۱۳۸۲) که در تالار شماره دو (کوچک) تئاتر شهر اجرا رفت . متأسفانه دیگر خبری از آن تالار نیست. شاید خیلی‌ها ندانند که فرهاد مهندس‌پور در تئاتر متابولیک (۱۳۸۷)به کارگردانی آتیلا پسیانی در تالار چهارسوی تئاترشهر بازی کرده است. «قهوه قجری» (۱۳۷۹) به کارگردانی آتیلا پسیانی از کارهای مورد توجه در اواخر دهه‌ی هفتاد بود که متن این نمایش را خود پسیانی نوشت و بعدها هم مورد توجه جوانان زیادی قرار گرفت. او نمایش هملت را اقتباس کرد و آن را با توجه به تخت‌حوضی، سیاه‌بازی، نقالی و پرده‌خوانی ایرانی اجرا کرد. پسیانی این متن را دوباره در سال ۱۳۹۸ نیز به صحنه برد. او علاوه بر کارهای فرمالیستی‌ای که بر مبنای رویکرد بازی به اجرا به صحنه می‌رفتند، نگاهی به ترکیب تعزیه (مجلس شبیه) و تئاتر تجربی نیز داشت که مورد توجه مدیران فرهنگی قرار گرفت. بعدها این روش را اصغر دشتی دنبال کرد و در بدنه‌ی تئاتر دولتی جایگاهی پیدا کرد. همایون غنی‌زاده نیز روش نوگرای پسیانی در اجرا را در ترکیب با اندیشه‌های علی رفیعی در طراحی صحنه‌ و لباس، پیش گرفت و اجراهای پر مخاطبی را تولید کرد. پسیانی در تئاتر ایران با جریان‌های زیادی مواجه بود که یکی از آن‌ها جریان تئاتریکالیته‌ی بهرام بیضایی بود که حسین کیانی، حمید امجد، محمد رحمانیان و امثالهم در آن حضور داشتند. تمام این نویسندگان، تحت تأثیر بیضایی بودند و به آثار تاریخی و اسطوره‌ای با زبانی سبک‌پردازی‌شده توجه‌ی ویژه‌ای می‌کردند. جریان رئالیسم اکبر رادی نیز روی محمد چرمشیر، نادر برهانی‌مرند، علیرضا نادری و امثالهم تأثیر گذاشت. جریان تئاتر تبلیغی حکومتی، خاصه با مدیران و کارگردانان استخدام‌شده، بخش زیادی از سالن‌‌های دولتی را به خود اختصاص داده بود؛ اما جریان تئاتر دانشگاهی، در مسیری ناهموار و فرعی، به راه خودش می‌رفت که همیشه مورد توجه پسیانی بود. او اجرای جوانان را تماشا می‌کرد و گاهی هم در کارهای آن‌ها بازی می‌کرد، مثل اجرای نمی‌تونیم راجع بهش حرف بزنیم (۱۳۹۶) به کارگردانی جابر رمضانی. پسیانی حتی از جوانان گم‌نامی مثل رضا گوران حمایت می‌کرد و از آن‌ها به عنوان دراماتورژ دعوت به همکاری می‌کرد. نکته اینجاست که پسیانی در کارگردانی و شیوه‌ی اجرا از فرم و الگویی ثابت استفاده نمی‌کرد و در هر دهه، شکل و شمایل تولیدات خودش را تغییر می‌داد. به عنوان مثال، او در جنایت و مکافات (۱۳۹۸) به کارگردانی رضا ثروتی بازی کرد که با اجرای دیابولیک: رومئو و ژولیت (۱۳۹۵) به کارگردانی خودش، به شدت متفاوت بود. اولی، متعارف و قصه‌گو بود؛ ولی دومی نامتعارف و نا آشنا. بسیاری نمایش گنگ خواب‌دیده (۱۳۷۹) را مهم‌ترین کار پسیانی می‌دانند مثل محمد چرمشیر که تئاتر ایران را به قبل و بعد از این نمایش، تقسیم کرد. او در این مورد گفت: «این نمایش چیزی داشت که تا آن زمان تجربه نشده بود، ساختار، فرم، روایت و بازی متفاوتی داشت که به نظرم نقطه اوج کارنامه‌ی آتیلا به حساب می‌‌آید. این نمایش به قدری تأثیرگذار بود که می‌توان تئاتر را به دو نیمه‌ی زمانی قبل و بعد از اجرای این نمایش تقسیم کرد. این نمایش جا دارد سال‌ها در موردش صحبت شود. سال ۱۳۷۹ من مدیر صحنه‌ی اجرا بودم و شاهد بازخورد تماشاگرانی بودم که با شگفتی از سالن خورشید خارج می‌شدند» (پسیانی و چرمشیر، ۱۳۹۳). برخی اجرای باغ آلبالوی پسیانی را بهترین کار او می‌دانند. علیرضا نراقی -منتقد تئاتر- نوشت: «نمایش باغ آلبالوی آتیلا پسیانی تجربه‌‌ی متفاوت و با کیفیتی است از رویارویی تئاتر تجربی با تاریخ و همچنین چالش تئاتر تجربی با آنچه ضد این نوع تئاتر می‌نماید» (نراقی، ۱۳۹۴). یک میز بزرگ در وسط صحنه قرار گرفت که بازیگران دور آن نشستند و اجرا کردند. پسیانی در این زمینه گفت: «چخوف، کلاسیک نیست. یکی از مدرن‌ترین‌هاست. اگر بخواهیم برایش سبکی قائل شویم باید بگوییم مثل نقاشان امپرسیونیست است. یعنی خاصیت کلاسیک ندارد. اینکه در ایران با عنوان کلاسیک مطرح می‌شود یک اشتباه تاریخی و برداشتی نادرست از سوی برخی دوستان است که کتاب‌های استانیسلاوسکی را ترجمه کرده‌ا‌ند و از دریچه‌ی استانیسلاوسکی به چخوف نگاه کردند. چخوف مدرن است و همیشه هم مدرن خواهد ماند. می‌گویم مدرن، نه معاصر. ما به اشتباه به معاصر می‌گوییم مدرن!» (غفاری، ۱۳۹۴). پسیانی از هفت‌خوان تئاتر تجربی عبور کرد تا توانست به آخرین تجربه‌ی بازیگری‌اش در جنایت و مکافات در تالار وحدت برسد که تئاتری پر بازیگر و پر مخاطب بود. در نهایت، او با بازی در نمایشنامه‌خوانی اولئانا (۱۴۰۱) به نویسندگی دیوید ممت در پردیس تئاتر خصوصی شهرزاد به کار حرفه‌ای خود در تئاتر پایان داد. او با چخوف آغاز کرد و با ممت به پایان رسید.
منابع
ایمانی فولادی، محمد (۱۳۸۸). تئاتر تجربی در ایران با تکیه بر کارهای آربی اُوانسیان، پایان‌نامه‌ برای دریافت درجه‌ی کارشناس ارشد کارگردانی، تهران: دانشگاه تهران.
پسیانی، آتیلا و دیگران (۱۳۸۷). فرار از قلمرو تئاتر رسمی (نشست تئاتر تجربی با حضور آتیلا پسیانی، فرهاد مهندس‌پور، علی‌اصغر دشتی و همایون غنی‌ازده)، روزنامه کارگزاران، ص ۱۰.
پسیانی، آتیلا (۱۳۹۵)، «تئاتر رسمی برای تئاتر تجربی مانع‌تراشی می‌کند»، سایت پایگاه خبری-تحلیلی امیدنامه، آخرین بازدید در ۱۱ مهر ۱۳۹۷.
-(۱۳۹۵). گفت وگوی آتیلاپسیانی با امیررضا کوهستانی به بهانه‌ اجرای «ایوانف»: چخوف هم می‌تواند عده‌ای را «دلواپس» کند، روزنامه شرق، صفحه ۱۰.
-(۱۳۹۵). گفت‌وگوی علی‌اصغر دشتی با آتیلا پسیانی: تئاتر آلترناتیو استحاله می‌شود، روزنامه شرق، صفحه ۹.
پسیانی، آتیلا و چرمشیر، محمد (۱۳۹۵). گنگ خواب دیده، نمایشی از ازل تا ابد است، خبرگزاری ایرنا، آخرین بازدید مهر ۱۴۰۲.
دشتی، علی‌اصغر (۱۳۸۸). معناباختگی عنوان تئاتر تجربی در گفتمان تئاتر امروز ایران، مجموعه مقالات پژوهشی بیست‌وهشتمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، تهران: انتشارات نمایش، صص ۲۳۲-۱۱۹.
رسولی، سید حسین (۱۳۹۹). نگاهی به فیلم «بی‌حسی موضعی» به کارگردانی حسین مهکام/متولد شدن زیر ژانر «مسخره‌بازی»، روزنامه‌ی اعتماد، صفحه‌ی ۱۰.
غفاری، عباس (۱۳۹۴)، گفت‌وگو با آتیلا پسیانی: کسی به فکر باغ نیست...، روزنامه اعتماد، صفحه ۹.
کوهستانی، امیررضا (۱۳۸۵). گفت‌وگوی آتیلاپسیانی با امیررضا کوهستانی: تئاتر اسباب بازی من است در بزرگسالی، ماهنامه‌ی هفت، شماره‌ی ۲۹: صص ۷۱-۶۶.
مقیمی، شکوه (۱۳۹۵)، گفت‌وگو با «آروند دشت‌آرای»؛ کارگردان تئاتر: بخش خصوصی تئاتر در معرکه فروش، روزنامه ایران، ص ۱۳.
نراقی، علیرضا (۱۳۹۴). آتیلا؛ باغبان باغ چخوف/تأملی بر نمایش باغ آلبالو به کارگردانی آتیلا پسیانی، هنر آنلاین، آخرین بازدید مهر ۱۴۰۲.
سپهر، چاوش، امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
پویا فلاح این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایش «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» به کارگردانی مژگان خالقی و نگاهی به تئاتر تجربی در ایران/تاریک‌تر از شب
سید حسین رسولی

(نکته: نقد حاضر را پس از تماشای کار، مطالعه کنید. من به اجرا، سه ستاره می‌دهم).

«...اسلوبودان میلوشویچ را شاعران در این مسیر وحشیانه گذاشتند، پشت هر پاکسازی قومی، شاعرانی وجود دارند».
اسلاوی ژیژک از پنج نمایشنامه محبوبش می‌گوید (۲۰۱۶)

«هیچ یک از نمایشنامه‌نویسان سیاسی [بریتانیا]، سعی در ناتورالیسم کامل نداشتند. برخی از آنها در حالی که به سویه بازتابی جامعه تعلق داشتند؛ ... دیدن ادامه ›› ولی می‌خواستند تا از بازنمایی سطحی فراتر رفته و به‌جای ناتورالیستی‌بودن، رئالیست باشند».
مایکل پترسون/راهبردهای تئاتر سیاسی؛ نمایشنامه‌نویسان بریتانیایی در دوران پس‌از جنگ (۲۰۰۳)

نمایش «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» به نویسندگی و کارگردانی «مژگان خالقی» که در سالن چهارسوی مجموعه تئاتر شهر در شهریور ۱۴۰۱ روی صحنه رفته، درباره اتفاقات وحشتناک جنگ بالکان است. روایتی زنانه که نویسنده در آن تلاش می‌کند تا جنگ، خشونت و تجاوز را به تصویر بکشد. خالقی از فرم روایی غیر خطی و پیچیده استفاده می‌کند تا وقایع اصلی نمایشنامه خود را در گذشته، اکنون و آینده، روایت کند؛ پس همه چیز در بستری مدرنیستی قرار می‌گیرد و مسئله‌های درونی و ذهنی کاراکترها مهم‌‌تر از واقعیت‌های بیرونی می‌شوند. همچنین، فضایی تمثیلی و شاعرانه بر اثر حکم‌فرما شده‌؛ زیرا تن زنان به مثابه میدان جنگ شده‌ و تن یکی از مردان نیز به عنوان آلبوم عکس. «مژگان خالقی» به نقد خشونت موجود در جنگ و سیاست پرداخته‌؛ اما از امر دراماتیک و تاریخ اکنون غافل شده‌است. اثر او انضمامی نیست؛ بلکه در فضایی انتزاعی به تصویر کشیده می‌شود.

تناقض‌های نظری و اجرایی
من می‌خواهم بحث را با توجه به توصیف و تحلیل اجرای «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» پیش ببرم؛ البته شاید تحلیل من سخت‌گیرانه باشد؛ اما فکر می‌کنم که از لحاظ نظری، راهگشا خواهد بود. ابتدای اجرا، موسیقی ویژه‌ای پخش می‌شود که جغرافیای فرهنگی بالکان را تداعی می‌کند. سه ‌زن ظاهر می‌شوند که روی یک فرش در وسط صحنه نشسته‌اند. آنها همگی، سیاه پوشیده‌اند. پشت سر آنها، چند صندلی قرار دارد. سه صندلی به‌طور مشخص، متمایز شده‌ که در سمت چپ صحنه قرار گرفته‌اند. نورها، حالتی اکسپرسیونیستی دارند، بنابراین، فضا را کاملا روشن نمی‌کنند و سایه‌هایی زیادی در صحنه وجود دارد. سه زن مذکور از جنگ، خشونت و تجاوز می‌گویند. مردی با لباس قرمز وارد می‌شود که قراردادهای صحنه را می‌شکند؛ زیرا او مدام از نور و فرش وسط صحنه خارج می‌شود و حرکت‌هایش با رقص همراه است؛ البته این کاراکتر به خوبی معرفی نمی‌شود و معلوم نیست که دقیقاً چه نقشی دارد. گاهی او ماسکی عروسکی روی سرش می‌گذارد و گاهی هم فرمانده است و به افراد دستور می‌دهد. او پوتین‌های نظامی به پا کرده؛ ولی لباسش بیشتر شبیه به رقصنده‌های کاباره‌‌ یا پااندازها است. یک پسر نوجوان و دو مرد در ادامه وارد صحنه می‌شوند. آنها همگی پالتویی خاکستری و پاره پوشیده‌اند. بعدها معلوم می‌شود که احتمالاً آنها در جنگ بالکان کشته شده‌اند. گاهی نامه‌هایی را خطاب به تماشاگران می‌خوانند، برخی اوقات با مرد رقاص صحبت می‌کنند و بعضی وقت‌ها نیز با زنان همراه می‌شوند. هر کدام از این افراد، داستانی کوتاه درباره زندگی و مرگ‌ خودشان دارند؛ اما این داستانک‌ها به سادگی بیان نمی‌شوند؛ زیرا نویسنده با زمان، بازی می‌کند. نتیجتاً، «زمان‌پریشی»، «فضای انتزاعی» و «روایت غیر خطی» از عناصر بنیادین متن‌اند. دختر کوچکی در یک سوم پایانی نمایش، وارد می‌شود که رابطه آن با کلیت اجرا مشخص نیست. او روی فرش می‌دود و با زنان حاضر در آنجا بازی می‌کند که احتمالاً نمادی از معصومیت قربانیان جنگ است. بازیگران به شیوه‌ای رئالیستی بازی نمی‌کنند؛ بنابراین، اجرا سبک‌پردازی‌شده و حرکت‌محور است. کلیت داستان، کشش خاصی ندارد و هراز گاهی، خرده‌روایتی کاملاً پاره‌پاره و بی‌‌منطق، روایت می‌شود. کشمکش‌ها به خوبی پرداخت نمی‌شوند و معلوم نیست که این زنان به جز جنگ، فقدان مردان و از بین رفتن زندگی عادی‌شان با چه چیزهای دیگری تا پایان نمایش، دست به گریبان‌اند. اصلاً مشخص نمی‌شود که چرا این داستان‌ها برای مخاطبان روایت می‌شوند و هیچ منطق دراماتیک ویژه‌ای در کار نیست. پرسش اساسی درباره متن این است که چرا همگی این زنان، از اول تا آخر، روی صحنه حاضر می‌شوند؟ چه منطقی پشت این تصمیم است؟! منطق دراماتیک داستان نیز بسیار مشوش است؛ زیرا مشخص نیست این داستان فانتزی و تمثیلی که در دوران پس از جنگ بالکان می‌گذرد چه رابطه‌ای با تماشاگر ایرانی دارد؟ اگر مسئله جنگ و خشونت مطرح است که ایرانیان، جنگ‌های زیادی در تاریخ داشته‌اند و اگر مسئله فرار از سانسور مطرح است که راه‌های دورزدن آن، بسیار زیاد است. خالقی در یک مصاحبه می‌گوید: «در ابتدا قصد داشتم درباره جنگ ایران بنویسم، منتها همیشه نوشتن واقعیت در سرزمینی که زندگی می‌کنی دشوار است و با شناختی که از خودم دارم، مطمئن بودم که اگر درباره جنگ ایران می‌نوشتم آن نمایشنامه هرگز منتشر نمی‌شد یا اجازه اجرا نمی‌گرفت در نتیجه، تصمیم گرفتم تا این سرزمین را به جای دیگری ببرم و فارغ از این که بخواهم خط قرمزی را رد کنم، بتوانم بنویسم». من فکر می‌کنم اگر دغدغه انسان در جنگ را داریم چه بهتر که آن را در فُرمی انضمامی روایت کنیم. اجرای «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» کاملاً تمثیلی و غیرواقع‌گرا شده‌؛ بنابراین ترس از سانسور و خودسانسوری، ماجرا را پیچیده‌تر کرده‌است. دیالوگ کلیدی و احتمالاً مضمون محوری نمایشنامه این است: «اون بچه نباید به دنیا بیاد. این جنگ نباید هیچ بچه‌ای به دنیا بیاره!» نمایشنامه در ۱۰ دقیقه ابتدایی، اطلاعاتی درباره خشونت‌های افسارگسیخته در جنگ را می‌دهد؛ ولی در ادامه، هیچ برگ برنده‌‌ای را رو نمی‌کند و خبری از فُرمی ساختاریافته، کُنش‌های دراماتیک و مکاشفه‌های شخصیت‌ها نیست. من فکر می‌کنم این کاراکترها بیشتر شبیه به شبح شده‌اند تا انسان‌هایی که بشود با درد و رنج آنها همذات‌پنداری کرد. پیشنهاد من این است که بهتر بود از «دراماتورژی روشمند» استفاده شود؛ زیرا اینگونه می‌توان، نمایشنامه را به چند بخش یا تابلوی مشخص تقسیم کرد که در هر کدام از آنها، داستانک یکی از خانواده‌های جنگ‌زده را روایت کرد. نیاز است تا شروع، میانه و پایان هر‌کدام از خرده‌پیرنگ‌ها را مشخص کرد. کارگردان، وظیفه‌های اساسی مشخصی در به صحنه بردن متن دارد. او ابتدا باید یک متن قدرتمند را اتنخاب کند و در قدم بعدی باید گروه بازیگری مناسبی را در اختیار بگیرد. کارگردان باید ابهام‌های موجود در متن را از بین ببرد، فُرم مشخصی را طراحی کند و کنش‌های دراماتیک و زیرمتن‌ها را برجسته‌. مشکل بنیادی متن «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» این است که خرده‌پیرنگ‌های آن، بیشتر شبیه به ضدپیرنگ شده‌اند؛ بنابراین، هدف و مسئله کاراکترها مشخص نیست و خرده‌پیرنگ‌ها نیز بدون منطقی خاصی روایت می‌شوند. پیشنهاد راهبردی این است که داستان هر کدام از خانواده‌ها از جای مشخصی آغاز شود و به جای معینی ختم. اینگونه می‌شود به راحتی با زمان و روایت بازی کرد و حتی داستانک‌ها را در فُرمی تودرتو به تصویر کشید. یکی از نکته‌های بسیار مثبت کارگردانی «مژگان خالقی»، استفاده از تصویرسازی‌های تمثیلی به‌منظور نمایش نوستالژی‌ خانواده‌ها از زندگی عادی پیش از جنگ‌ است. مثلاً مردی که رقصنده است در جایی با یک بارانی روی صحنه حاضر می‌شود. او بارانی‌اش را به دو طرف باز می‌کند که روی پارچه درونی آن، عکس‌هایی از انسان‌های گوناگون وصل شده است. تن او شبیه به یک «آلبوم عکس» شده‌است. استفاده از یک فرش در وسط صحنه نیز جالب توجه است؛ زیرا به «مینیمالیسم» توجه شده‌ که با کلیت متن، جور در می‌آید. اگرچه پایان نمایش به شکل مبهمی اجرا می‌شود، فُرم مشخصی طراحی نشده، ریتم اجرا به هم ریخته و بعضی وقت‌ها نیز میزانسن‌های سه نفره از حالت استاندارد خارج شده‌اند.

سرگردانی در اوهام
نمایش «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» اثری ضد جنگ و زنانه است که فضایی تاریک‌تر از شب را نمایش می‌دهد. نویسنده تلاش کرده تا از شعارهای رایج در آثار جنگی، ملودرام‌های آبکی و پروپاگاندا دوری کند که نکته بسیار مثبتی است. مشکل اساسی در اینجاست که همه چیز در فضایی فانتزی و فرمالیستی خلاصه شده که امری سیاست‌زدایانه است. ردپای آثار «محمد چرمشیر» به خوبی مشخص است؛ زیرا نوعی فضای انتزاعی و امپرسیونیستی در نمایش «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» غالب شده که اعتقاد دارم باعث شکل‌گیری اوهام در بخش نظری اجرا شده‌است. چرا اوهام؟ چونکه ماجرای اصلی نمایشنامه به جای اینکه در فضایی وحشتناک و مهیب رخ دهد در فضایی خیال‌گونه و انتزاعی توصیف می‌شود. اینجاست که نویسنده به سوی ترکیب «زاویه دید اول‌شخص» و «زاویه‌دید سوم شخص» ادبی رفته و آنها را گاهی با دیالوگ‌های ابزورد آمیخته‌است. کاراکترها گاهی با یکدیگر صحبت می‌کنند و گاهی با تماشاگر. بعضی وقت‌ها نامه‌هایی را برای تماشاگران می‌خوانند و گاهی نیز دیالوگ‌های درونی خود را بیان می‌کنند. نتیجتاً، وحدت مشخصی در فُرم روایی وجود ندارد و نویسنده از هر چیزی استفاده کرده که درست نیست. خالقی به جای شکل‌دادن به فُرم، کُنش‌های دراماتیک و «دراماتورژی روشمند»، بیشتر به سوی توصیف حالت‌های درونی زنان نمایش رفته‌است که اثر او را بیشتر به داستان‌های مدرنیستی غنایی نزدیک کرده تا تئاترهای نامتعارف؛ من می‌خواهم تأکید کنم که نمایشنامه دچار مشکل‌ها و مسئله‌های زیادی در روایت، شخصیت‌پردازی، امر دراماتیک، فُرم و کُنش‌ تئاتری شده‌است؛ اما امر دراماتیک چیست؟ «درو یانو» در کتاب «پرده سوم» تعریف بسیار مهمی از درام ارائه داده‌است: «درام، یعنی شخصیتی، سخت خواهان چیزی است و به رغم وجود تمام موانع، تلاش می‌کند تا به آن برسد». نویسنده اگر طرح یا پلات مشخصی داشته باشد، قهرمانی را طراحی می‌کند که به سختی خواهان هدفی مشخص است و برای رسیدن به آن «تلاشی وسواسی» انجام می‌دهد. چرا تلاشی وسواسی؟ زیرا «جان تروبی» در کتاب «آناتومی داستان» اعتقاد دارد که اگر قهرمان، روی هدفش، وسواس نداشته باشد، دیگر درامی در کار نخواهد بود. «هگل»، درام را کشمکش میان «دو حق» می‌داند و بهترین مثال او نیز «آنتیگون» است؛ زیرا هر دو طرف ماجرا از نظر سیاسی و اجتماعی، حق دارند و هر تماشاگری می‌تواند به هر دو طرف ماجرا حق بدهد. نویسندگانی مانند «سر آرتور کانن دویل» و «آگاتا کریستی»، استاد طراحی پیرنگ یا پلات هستند. آنها قهرمانانی باهوش مثل «شرلوک هولمز» و «هرکول پوآرو» را طراحی می‌کنند که افرادی دیگر، آنها را دعوت به ماجرایی پیچیده می‌کنند. معمولاً قتلی هولناک رخ داده و قهرمانان، اکنون، باید قاتل و علت قتل را کشف کنند. ارکان اساسی پیرنگ عبارتند از: (۱) نیاز، (۲) آرزو، (۳) مکاشفه، (۴) تعلیق، (۵) غافلگیری، (۶) نقطه‌های عطف، (۷) بحران، (۸) نبرد و تلاش نهایی، (۹) گره‌گشایی و (۱۰) حل مسئله و پایان‌بندی. ساختار آثار قصه‌گو اینگونه است؛ زیرا نویسنده تلاش می‌کند تا با طراحی دقیق این عناصر، تماشاگر را درگیر ماجرا و شخصیت‌های خودش کند. «جوزف کمبل» در کتاب «قهرمان هزار چهره»، ساختار دیگری را مطرح می‌کند که بارها آن را توضیح داده‌ام. قهرمان باید سه مرحله را طی کند: (۱) عزیمت، (۲) به دست آوردن اکثیر و (۳) رجعت. بیشتر نظریه‌پردازان امر دراماتیک از «ارسطو» تا امروز، میان پیرنگ و شخصیت تفاوت غاقل شده‌اند؛ اما «هنری جیمز» اعتقاد دارد که پیرنگ همان شخصیت است و بالعکس. آثار غیرمتعارف و غیرقصه‌گو در مسیر دیگری قدم می‌گذارند. آنها معمولاً در تئاتر، اجرامحور می‌شوند که با برچسب‌هایی مثل تئاتر تجربی و آوانگارد مشخص می‌شوند. برخلاف این آثار، تئاترهای مستند سیاسی -که به شدت ناتورالیستی‌اند- تلاش می‌کنند تا با ارائه حقایق پشت پرده، تماشاگر را با چیزهایی فراسوی پروپاگاندا و دروغ‌های موجود آشنا کنند. مثلاً «اروین پیسکاتور» در آثار مستند سیاسی خود تلاش می‌کرد تا حقایق جنگ را نشان دهد. او جنگ را حاصل درگیری آرزوهای بورژوازی در کشورهای متخاصم می‌دانست که برای رسیدن به هدف‌های خود، طبقه‌های فرودست را قربانی خویش می‌سازند. «کارل مارکس» نوشته‌است: «سیاستمداران اگر با هم توافق کنند، دارایی‌مان را می‌دزدند و اگر به اختلاف برسند جانمان را». توجه به مسئله‌های طبقاتی شر بودن اعمال سیاستمداران بورژوا، جوهره آثار مستند چپ‌گرا هستند در صورتی که تئاترهای تجربه‌گرا، بیشتر به فُرم، زیبایی‌شناسی آلترناتیو و کشف ناشناخته‌ها توجه می‌کنند. مثلاً کارهای آوانگارد افرادی مثل «مارسل دوشان» به شدت ضد جنگ بودند که در فضای پوچ‌گرایانه دوران پس از جنگ جهانی اول تولید شدند. زیبایی‌شناسی کلاسیک موجود و عقل‌گرایی مدرن در آن دوران، زیر سوال رفته‌بودند. نوعی تجربه‌گرایی متمایز و یک زیبایی‌شناسی آلترناتیو در این آثار موج می‌زدند که آنها را با کارهای معمولی متمایز می‌کند. افرادی که ادعای تجربه‌گرایی در تئاتر داشتند مثل «یرژی گروتفسکی»، تمام تلاش خود را صرف این می‌کردند تا در سالن‌های تئاتر جریان اصلی اجرا نروند و فُرم و زیبایی‌شناسی تئاترهای رایج را مختل کنند؛ بنابراین جای تئاترهای تجربی در سالن‌هایی نیست که سلبریتی‌ها و اجراهای ایدئولوژیک دولتی در آنها اجرا می‌شوند. آثار تجربی بر علیه آثار تبلیغی دولتی هستند. من واقعاً تعجب می‌کنم وقتی کارگردانی می‌گوید که کار من تجربی است و در تئاترشهر اجرا می‌رود! افرادی مثل «پیتر بروک» معمولاً به یک «صحنه خالی» توجه می‌کردند و گاهی تنها یک فرش را در وسط صحنه پهن می‌کردند یا تنها یک صندلی داشتند. آنها تلاش می‌کردند تا در تماشاخانه‌ای متفاوت یا در محیطی متمایز -مثل اجرای اُرگاست در تخت جمشید ایران- اجرا بروند. افرادی مثل «آنتون آرتو»، ساختار روایی و امر دراماتیک را به هم می‌ریختند تا علیه ساختارهای درام جریان اصلی طغیان کنند و حرف جدیدی را بزنند. «مژگان خاقی» سعی می‌کند تا در این مسیر گام بردارد؛ اما به نظر من، تلاشی به شدت بیهوده بوده‌است؛ زیرا تئاتر تجربی در ایران، دچار نوعی هرج‌ومرج نظری و عملی است. آثار تجربی در ایران به هیچ‌عنوان زیربنای نظری ندارد. تمام تئاترها زیر نظر دولت و با سانسور و فشار اجرا می‌شوند و بیشتر تماشاخانه‌ها نیز دولتی و شبه‌دولتی هستند؛ پس خبری از آثار آلترناتیو و آوانگارد نخواهد بود و اگر کارگردانی چنین ادعایی کند، عجیب است. دورانی که «کارگاه نمایش» در تهران شکل گرفت، هدف اصلی مسئولان این بود تا نوعی تئاتر تجربی غیرسیاسی را در برابر تئاترهای رئالیستی و مدرنیستی سیاسی ایجاد کنند. دولت پهلوی تمام توان خودش را در حمایت از این آثار گنگ و مغشوش به کار بست و پول‌های کلانی را خرج کرد تا آنها را به جشنواره‌های جهانی بفرستد و تبلیغ کند. جالب است که از همان ابتدا، نوعی فرمالیسم تقلیدی از آثار غربی در آنها موج می‌زد. نیاز است تا تأکید کنم که کارگردانی مثل «اِئوجِنیو باربا» با توجه به کارهای «کنستانتین استانیسلاوسکی»، «یرژی گروتفسکی» و تجربه‌گرایانی دیگر، آثار خودش را تولید کرده‌؛ بنابراین، چارچوب و پیشینه نظری و آزمایشگاهی در تئاتر تجربی، یکی از بخش‌های حیاتی است. باربا از دهه ۱۹۶۰ تا اکنون، تلاش کرده تا پلی میان تئاتر شرق و غرب، برقرار کند؛ بنابراین، سنت تئاتر تجربه‌گرا در اروپای غربی، چارجوب نظری و عملی مشخصی دارد؛ اما در ایران خبری از این مسئله‌ها نیست؛ نتیجتاً، نوعی هرج‌ومرج رادیکال در بخش نظری و نوعی فرمالیسم افراطی در بخش عملی در آثار «شبه‌تجربی» در ایران مشاهده می‌شود. بیشتر کارگردانانی که در ایران، ادعای تجربی‌بودن یا خلق نوعی زیبایی‌شناسی آلترناتیو دارند به نوعی در اوهام و فانتزی غرق شده‌اند. من فکر می‌کنم که آنها می‌خواهند از فضای تئاترهای رئالیستی و عامه‌‌پسند دور شوند و پلاکاردی متمایز را بالا بگیرند. منظور از تمایز، همان مفهومی است که «پیر بوردیو» در جامعه‌شناسی هنر به کار می‌برد. مثلاً برخی از مخاطبان، طرفدار ژانری نخبه‌پسند و نامتعارف در موسیقی می‌شوند تا تمایزی میان خود با دیگران برقرار کنند. من در گذشته در نقدی که درباره اجرا «هیچ میان ما» به کارگردانی «سیاوش پاکراه» نوشته‌ام این موضوع را کاملاً باز کرده‌ام. گفتمان تئاتر تجربی در ایران به نوعی، دوری از کارهای قصه‌گو، سیاسی، جریان اصلی، ساختارمند و عامه‌پسند است.

هرج‌ومرج نظری در تئاتر تجربی
تئاترهای تجربی در ایران تلاش می‌کنند تا نوعی مخاطب نخبه‌پسند را جذب کنند؛ ولی معمولاً در این امر، شکست می‌خورند؛ زیرا اغلب اوقات، خالی از بحث نظری مشخصی‌ هستند و در بخش عملی از فرمالیسم رنج می‌برند. توجه داشته باشید که نکته کلیدی در شکست این اجراها، نبود یک بنیان نظری مشخص و انضمامی است؛ بنابراین به جای اینکه به «امر واقع» توجه کنند به اوهام و فضای فانتزی پناه می‌برند. «دیوید کراسنر» در «تاریخ درام مدرن» اعتقاد دارد که بیشتر نویسندگان معاصر بریتانیایی مثل «مارتین مک‌دونا» و «سارا کین» به رئالیسمی متمایز وفادارند و از فضای فانتزی دوری می‌کنند. جالب است که آنها در قصه‌گویی با قدرت عمل می‌کنند؛ البته با ساختاری آلترناتیو؛ زیرا مثلاُ مک‌دونا با فیلمنامه «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» توانست نامزد دریافت جایزه اسکار در بخش فیلمنامه‌نویسی شود. فکر می‌کنم توانسته باشم منظورم را روشن کنم. نویسندگانی مثل مک‌دونا با اینکه با ساختاری متمایز و با یک زیبایی‌شناسی آلترناتیو کار می‌کنند؛ اما از امر دراماتیک غافل نمی‌شوند و از «دراماتورژی روشمندی» که مخصوص به خودشان است، استفاده می‌کنند و در نتیجه، آثارشان درگیر هرج‌ومرج نظری و عملی نمی‌شود. اکنون می‌شود کلیت کارهای «مارتین مک‌دونا» را به لحاظ نظری، اینگونه دسته‌بندی کرد:
(۱) توجه به زیبایی‌شناسی آلترناتیو
(۲) توجه به رئالیسمی متمایز و منحصربه‌فرد
(۳) دوری از فضای انتزاعی و فانتزی‌محور
(۴) توجه به امر دراماتیک
(۵) توجه به فُرم
(۶) توجه به کُنش دراماتیک
(۷) ایجاد نوعی «دراماتورژی روشمند» شخصی
(۸) شخصیت‌پردازی‌ جذاب
(۹) ایجاد کشمکش‌های بنیادی و وضعیت‌های دایلاماتیک
(۱۰) تولید آثار انضمامی درباره شخصیت‌هایی در تاریخ اکنون
اکنون به راحتی می‌توانم ادعا کنم که اجرای «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» در تمام این بخش‌ها می‌لنگد و کاملاً برعکس مک دونا عمل می‌کند. نیاز است تا به آثار «پست‌دراماتیک» -مثل کارهای متأخر «ساموئل بکت» و «مارتین کریمپ» نیز اشاره کنم؛ زیرا آنها هم برعکس «مارتین مک‌دونا» عمل می‌کنند؛ اما یک زیبایی‌شناسی حساب‌شده و مشخص دارند. کریمپ در نمایشنامه «سوءقصدهایی به زندگی او»، کاراکتر و ساختار روایی را به‌طور کلی حذف کرده‌؛ اما به ایده‌های فلسفی «ژان بودریار» توجه کرده‌است. من فکر می‌کنم که او در واقع، می‌خواسته تا نوعی تئاتر پست‌مدرن را با توجه به نظریه‌های فلسفی بودریار و شیوه اجرایی «کیتی میچل» تولید کند. «ساموئل بکت» در نمایشنامه‌ای مثل «من نه» که به شدت منیمالیستی است به ساختار دراماتیک کلاسیک و مدرن، یورش برده؛ بنابراین، تئاتر او به شدت انقلابی و ساختارشکن شده‌است. بکت در نمایشنامه «من نه» تنها با یک «دهن»، کار خود را پیش می‌برد، دهنی که دچار نوعی تجلی عرفانی شده‌است. دهان مذکور، بدن و هویت مشخصی ندارد؛ بلکه تنها ابژه‌ای پاره‌پاره است که به حرافی می‌پردازد. دراماتورژی بکت، کاملا روشمند است و به راحتی می‌شود تا زیبایی‌شناسی آلترناتیو و متمایز او را کشف کرد. بنیان‌های نظری تئاتر بکتی عبارتند از: (۱) ابهام، (۲) گنگی، (۳) دراماتورژی پوچی و ویرانی و (۴) حرافی. نقطه اشتراک مک‌دونا و بکت، ایجاد نوعی «دراماتورژی روشمند» است که نشان می‌دهد کارهای آنها دارای فُرم و کُنشی ویژه و متمایز هستند و این امر در نمایشنامه‌های آنها تکرار شده‌است. بحث تکرار در زیبایی‌شناسی خیلی مهم است که به عنوان مثال، «برتولت برشت» در نظریه «تئاتر حماسی» خود به شیوه بازیگری در اپرای پکن در چین توجه کرده؛ پس نوعی «فاصله‌گذاری» در بازیگری را نظریه‌پردازی کرده‌است. من می‌خواهم تأکید کنم که خبری از این مسئله‌ها در اجرای «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم» به نویسندگی و کارگردانی «مژگان خالقی» نیست و فکر می‌کنم که ابتدا باید روی طراحی فُرم و کُنش با توجه به یک «دراماتورژی روشمند» کار شود و بعدش به سوی نظریه‌پردازی و عمل اجرایی رفت. همان‌طور که در سیاست در همان قدم‌های اول مانده‌ایم و پیش نمی‌وریم در تئاتر هم این گونه عمل کرده‌ایم. میان ادعاهایی که مطرح می‌شود و آنچه که در واقعیت رخ می‌دهد، تفاوتی عظیم وجود دارد. ما با کتاب‌های نظری و برخی ساختارهای آلترناتیو در تئاتر معاصر آشنا هستیم؛ اما در تولید نظریه و کار عملی، چیز خاصی ارائه نمی‌دهیم. شاید این گزاره‌هایی که می‌نویسم سخت‌گیرانه و بدبینانه باشند؛ اما چاره‌ای جز بیان رادیکال این نقدها نیست. «هالیس هیوستون» نوشته‌است: «پرسش از صحنة تئاتر، امری رادیکال است و وقتی از صحنة تئاتر، پرسش می‌کنیم، سؤال‌ها باقی‌می‌مانند و پاسخ‌ها به حال تعلیق درمی‌آیند». من هم سعی دارم تا این کار را انجام دهم.

فُرم و کُنش پاره‌پاره
معمولاً فرم روایی آثار تجربی در ایران، پاره‌پاره و از هم گسیخته می‌شود؛ بنابراین، محتوای مشخصی نیز در کار نخواهد بود و اگر هم باشد، نوعی آشفتگی و هرج‌ومرج فکری در آنها غالب می‌شود. بیشتر کارهای تجربه‌گرایانه در اروپای غربی با «متن اجرایی» پیش می‌روند نه با «متن ادبی» از پیش موجود. آنها معمولاً تحت تأثیر نظریه‌های «آنتونن آرتو»، «گوردون کریگ» و امثالهم هستند که به نوعی میان «متن ادبی» و «متن اجرایی»، تمایزی کلیدی برقرار کرده‌بودند که از بحث‌های اساسی «مطالعات تئاتر» در دانشگاه‌های امروز شده‌است. باید تأکید کنم که در آثار تجربی، توجه به «نظریه دراماتورژیک» و «عمل اجرایی»، پر‌رنگ‌تر از توجه به نمایشنامه و کلمه‌های روی کاغذ است. برخی از کارهای تجربی، گاهی با ایده‌هایی خام و آزمایش‌هایی بدون هدف پیش می‌روند که معمولاً مخاطب را سردرگم می‌کنند؛ البته تعدادی از آنها نیز بر یک موضوع خاص تأکید می‌کنند مثلاً «یرژی گروتفسکی» در آزمایشگاه تئاتری خود بر بازیگر متمرکز شد و «پیتر بروک» نیز در مرکز پژوهش‌های تئاتر خود بر فضای خالی. تئاترهای تجربی معمولاً مینیمالیستی می‌شوند که می‌توانید برای آشنایی بیشتر با این موضوع به این ترجمه من رجوع کنید: «پیتر بروک درباره «مینیمالیسم» در تئاتر صحبت می‌کند». کارگردانان تئاتر تجربی، معمولاً تلاش می‌کنند تا نوعی زیبایی‌شناسی جدید را ایجاد کنند که بر اساس بیشنی رادیکال است؛ زیرا آنها به ریشه‌های درام، تئاتر و اجرا هجوم می‌برند تا نوعی اختالال را ایجاد ‌کنند. «هانس تیس-لمان» در توضیح «تئاتر پست‌دراماتیک»، می‌گوید که این آثار به فراسوی درام می‌روند و در یک سخنرانی تأکید می‌کند:
تئاتر پست‌دراماتیک با توجه به فرهنگ، سنت و «صحنه» تئاتر معاصر و خاص هر منطقه‌ای، می‌تواند به شکلی بسیار متفاوت تحلیل شود: به عنوان مثال این تئاتر، می‌تواند به عنوان نقد الگوی غالب تئاتر اروپا یا عملی مرتبط با اجراهای تجربی در هنرهای بصری در نظر گرفته‌شود؛ همچنین می‌تواند به عنوان نقد تئاتر محافظه‌کارانه‌ای در نظر گرفته شود که در جایگاهی امن باقی می‌ماند تا پرسشی درباره تئاتر بازنمایانه مطرح نکند. کتاب «تئاتر پست‌دراماتیک»، کوششی به‌منظور نظریه‌پردازی امر سیاسی در تئاتر به اصطلاح پست‌مدرن بود؛ البته بیشتر از منظر زبانی و خودبازتابی تئاتر بود تا اینکه بر اساس پراکسیس و مضامین مستقیم سیاسی باشد و از این رو، وقتی هرازگاهی با تقابل مفهوم‌های «سیاسی» و «پست‌دراماتیک» مواجه می‌شوم، غمگین می‌شوم. امیدوارم که دیگر این تقابل دروغین، دیگر مطرح نشود. در حالی که تئاتر، علم سیاست نیست؛ ولی تئاتر پست‌دراماتیک، ضرورتاً با امر سیاسی ارتباط دارد (سخنرانی هانس تیس-لمان درباره تئاتر پست‌دراماتیک، ۲۰۰۶)
من فکر می‌کنم که «مژگان خالقی» از درام، تئاتر و اجرای قصه‌گو، سیاسی، جریان اصلی و کلاسیک بیزار است؛ بنابراین تلاش می‌کند تا به تئاتر تجربی غربی توجه کند و از آنها الهام بگیرد. چرا می‌گویم الهام از کارهای غربی؟ زیرا پیشنهاد تازه و متمایزی در فرم و محتوا ارائه نشده‌است و بازیگران اجرا نیز توانایی حضور در تئاترهای آزمایشگاهی را ندارند، مثلاً یکی از آنها نه بیان مناسبی داشت و نه بدنی سرحال! با توجه به تفاسیر بالا، اجرای «سگ‌ها و استخوان‌های مادرم»، کاری شرافتمندانه است که دغدغه تجربه‌گرایی در تئاتر و به تصویر کشیدن رنج‌های انسانی را داشته‌است. من به اجرا، سه ستاره می‌دهم.


https://teater.ir/news/44738
منبع داستان این نمایشنامه چیست؟ این روایت ها از کجا آمده اند؟
۲۱ شهریور
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایش «هاگاکوره» و معرفی جریان «بی-تئاتر» برای نخستین‌بار
آن تراژدی‌... ناخواسته کمدی‌ شد
سید حسین رسولی

امروز، ارزیابی «بی-مووی‌ها» کار سختی است؛ زیرا پیشوند «B» به معنای «ارزان‌قیمت» یا «قدیمی» است... اگر زمان را عاملی تعیین‌کننده در نظر بگیریم، تولید «بی‌-مووی»، واقعاً کار مشکلی است؛ چونکه اکثر فیلم‌ها با این نگاه ساخته می‌شوند که کسی در جایی، واقعاً یک شایستگی هنری‌ می‌بیند... فیلم «مزاحم» (۲۰۱۹)، احتمالاً نزدیک‌ترین چیز به یک «بی-مووی» کاملاً مدرن است: منطق احمقانه، طراحی‌صحنه‌ی جنون‌آمیز جویده‌شده، فیلمبرداری عجیب، سیاست‌های جنسی سطحی... و تمام اینها از روی عمد به نظر می‌رسند.
نقد فیلم «مزاحم»/ پاتریک اسپرول/پاتوق ... دیدن ادامه ›› فیلم‌بازها

«بی-‌فیلم» که «بی-مووی» و «بی-پیکچر» نیز نامیده می‌شود در ابتدا قرار بود فیلم ارزان‌قیمتی باشد تا سینماروها با خرید بلیت یک فیلم‌ درجه‌ی یک، بتوانند آن را هم به صورت رایگان تماشا کنند. «بی-فیلم‌ها» در دوران طلایی هالیوود در دهه‌ها‌ی ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ همراه با «اِی-پیکچرها» (A-pictures) که اعتبار و بودجه‌ی زیاد داشتند اکران می‌شدند؛ اما گاهی هم دو تا «بی‌-فیلم» را در میانه‌ی هفته یا بعدازظهر شنبه اکران می‌کردند. «بی-فیلم‌ها» ویژگی‌هایی دارند که عبارتند از: (۱) بودجه‌ی کم، (۲) فیلمبرداری فشرده، (۳) فیلمنامه‌‌ی فرمالیته و کلیشه‌ای، (۴) طول نسبتاً کوتاه و (۵) طراحی حداقلی.
«بی-فیلم» (B-film)/دانشنامه‌ی بریتانیکا

«بی-مووی» با بودجه‌ی اندک و بازیگران سطح پایینش شناخته می‌شود. آنها اغلب در ژانرهای ترسناک و علمی-تخیلی هستند؛ اما بیشتر اوقات و ناخواسته، خنده‌دار می‌شوند.
«بی-مووی» (B-movie)/ فرهنگ خیابانی

نمایش «هاگاکوره» به نویسندگی و کارگردانی «امیر اخلاقی» در تیر ۱۴۰۱ و در تماشاخانه‌ی «دیوار چهارم» به صحنه رفته‌است. نمایش مذکور، نمونه‌ی بسیار خوبی برای معرفی جریانی در تئاتر آماتور ایران است که من آن را با عنوان «بی-تئاتر» مشخص می‌کنم.

جریان «بی-تئاتر» چیست؟
جریانی در تئاتر ایران شکل گرفته‌ که می‌توان آن را با عنوان «بی-‌تئاتر» مشخص کرد. نمایش «هاگاکوره» به کارگردانی «امیر اخلاقی»، نمونه‌ا‌ی مشخص از این جریان است که شباهت‌هایی به «بی‌-مووی» در سینما دارد؛ بنابراین، جریان «بی‌-تئاتر» دارای ویژگی‌های مشخصی است که عبارتند از: (۱) بودجه‌ی کم، (۲) ساختاری عجیب با عناصری نامرتبط، (۳) گنگی و ابهام در مفهوم، (۴) تمرین فشرده و کم، (۵) فقدان زیبایی‌شناسی مشخص در اجرا، (۶) تهی از استانداردهای یک تئاتر جریان اصلی معمولی، (۷) طول نسبتاً کوتاه، (۹) حضور گروهی از جوانان گم‌نام و (۱۰) داشتن نمایشنامه‌ای غیر دراماتیک. «امیر اخلاقی» کارگردان جوان، پر حرارت و خوش‌سلیقه‌ای است که دوست دارد زودتر به عنوان کارگردان شناخته شود؛ اما معمولاً کارهای اول کارگردانانی مثل او تبدیل به «بی-تئاتر» می‌شوند. داستان نمایش «هاگاکوره» درباره‌ی چهار شخصیت در یک رستوران روسی است. آشپز این رستوران یک سامورایی است که دستورپخت رازآمیزی را در اختیار دارد. دو زن در این رستوران کار می‌کنند که از نمایشنامه‌ی «باغ آلبالو»، اقتباس شده‌اند. نویسنده‌ای در صحنه رفت‌وآمد می‌کند که عاشق نوشتن و تئاتر است و به نمایشنامه‌هایی مثل «شاه‌لیر» اشاره می‌کند. او مانند دیگر شخصیت‌ها به خوبی به تماشاگران معرفی نمی‌شود و هدف خاصی ندارد؛ ولی انگار، تمام شخصیت‌ها و ماجراها در ذهن‌ او اتفاق می‌افتند. تفاوت اساسی «بی‌-مووی» با «بی‌-تئاتر» در این است که در دومی، خبری از داستانی فرمالیته و کلیشه‌ای نیست و شاهد نمایشی با ساختاری کاملاً عجیب و گنگ خواهیم بود. «بی-‌مووی» به معنای یک فیلمِ سینمایی ارزان‌قیمت است که برای اولین‌بار در سال ۱۹۴۸ به این اصطلاح نامیده شد (فرهنگ وبستر، ۲۰۲۱). «بی‌-مووی‌ها» ویژگی‌های مشخصی دارند که عبارتند از: ارزان‌قیمت‌بودن، دارای منطق احمقانه، وجود صحنه‌آرایی جنون‌آمیز جویده‌شده، فیلمبرداری عجیب و سیاست‌های جنسی سطحی (اسپرول، ۲۰۱۹). «مارتین اسکورسیزی» در یک مستند تلویزیونی از کارگردانان «بی-مووی» به عنوان «قاچاقچیان فیلم» یاد کرد؛ چونکه سنت‌های فیلمسازی -هم در سبک و هم در محتوا- را تخریب کرده‌اند (آرتور لایونز، ۲۰۰۰: ۴۲). «بی‌-مووی‌ها» در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در کنار فیلم‌های درجه‌ی اول و استاندارد جریان اصلی اکران می‌شدند. تماشاگران اگر بلیت فیلمی پر خرج را می‌خریدند، می‌توانستند فیلمی ارزان‌قیمت را هم نگاه کنند؛ بنابراین، آنها دو فیلم با یک بلیت را می‌دیدند. «بی‌-مووی‌» خیلی کوتاه است و معمولاً اولین تجربه‌ی یک کارگردان می‌شود که می‌خواهد تازه کارش را آغاز کند. کارگردانان تازه‌کار تئاتر هم معمولاً همین راه را می‌روند؛ اما مجبورند تا پول زیادی به یک تماشاخانه‌ی غیردولتی بدهند و بلیت‌های گرانی را بفروشند؛ زیرا کسی از آنها حمایت نمی‌کند. «امیر اخلاقی» مانند شخصیت نویسنده در «هاگاکوره» به تئاتر علاقه دارد؛ اما به همراه بازیگران گروه‌اش، سختی زیادی را تحمل کرده تا بتواند اولین کارش را اجرا کند. کارگردانان «بی-تئاتر» را می‌توان در چند دسته تقسیم کرد که عبارتند از: (۱) دانشجویان تئاتر، (۲) هنرجویان آموزشگاه‌های خصوصی و (۳) دوستداران -اغلب پولدار- تئاتر. عجیب‌ترین نکته این است که این کارگردانان جوان در حال رقابت با کارگردانان با سابقه‌ی تئاتر جریان اصلی هستند.

جریان بی-تئاتر در برابر جریان تئاتر اصلی
جریان‌های جاری در تئاتر ایران را می‌توان در دسته‌بندی‌های راهگشایی قرار داد که به همین منظور، اگر از زاویه‌ی دید مطالعات فرهنگی به آثار اجرا شده نگاه کنیم، دو جریان اصلی را می‌توان مشخص کرد که عبارتند از: (۱) تئاتر عامه‌پسند و (۲) تئاتر نخبه‌پسند. «بی-تئاترها» نه در دسته‌ی عامه‌پسند قرار می‌گیرند و نه در دسته‌ی نخبه‌پسند. تماشاگران آنها بیشتر از دوستان و آشنایان گروه اجرایی‌اند که به تماشای اثر مزبور دعوت شده‌اند. من در گذشته، اصطلاح «تئاتر تماشایی‌شده» را معرفی کردم که به دو دسته‌ی اصلی تقسیم می‌شوند که عبارتند از: (۱) «تئاتر فالوسی» و (۲) «تئاتر توریستی». آثار دسته‌ی اول، درباره‌ی‌ مسائل سرکوب‌شده‌ی جوانان-مثل مسائل جنسی در دوران بلوغ- است؛ ولی در کارهای دسته دوم، رنج و فلاکت به شکل رمانتیکی دراماتورژی می‌شود که به عنوان نمونه می‌شود به بازنمایی پایین‌شهر تهران شبیه به یک باغ‌وحش اشاره کرد؛ اما امروز قصد دارم درباره‌ی یکی از جریان‌های مهم تئاترِ ایران در چند سال اخیر بنویسم که آن را با عنوان «بی-تئاتر» مشخص می‌کنم. هنر عامه‌پسند بخشی از فرهنگ‌عامه است که مخاطبانش توده‌هایی از مردم-بیشتر از طبقات پایین و متوسط- هستند. آثار مذکور بر پایه‌ی ذوق، سلیقه و علاقه‌ی مخاطبان پدید می‌آیند که بحث فروش در این آثار بسیار مهم می‌شود. متفکران مکتب فرانکفورت، آنها را در زمره‌ی «صنعت فرهنگی» قرار می‌دهند که به منظور تحمیق توده‌ها تولید می‌شوند؛ اما داستان تا این حد بدبینانه نیست؛ زیرا آثار عامه‌پسند-مثل فیلمفارسی‌ها- روایتی غیر رسمی از زندگی روزمره و ایده‌های مردم را هم به تصویر می‌کشند. هدف اصلی از تولید این نوع از آثار، سرگرم‌کردن مخاطبان است و از همین رو در پدید آوردن آن‌ها، مبانی و خلاقیت هنری نقش چندانی ندارد. «بامداد خمار» (۱۳۷۴) نوشته‌ی «فتانه حاج سیدجوادی» نمونه‌ی بسیار موفقی از ادبیات عامه‌پسند ایرانی است که گفته می‌شود یکی از پر فروش‌ترین کتاب‌های ادبی در ایران بوده‌است (ایسنا، ۱۳۸۵). کتاب مذکور در ۱۰ سال، ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته‌ که در ایران یک رکورد محسوب می‌شود. داستان «بامداد خمار» درباره‌ی عشق نافرجام دختری از اشراف با اصالت تهران به جوانی نجار از طبقه‌ی پایین جامعه است. آثار عامه‌پسند، گاهی به جز سرگرم‌کنندگی به عبرت‌آموزی نیز توجه می‌کنند که به عنوان مثال، می‌توان به سریال «آینه‌ی عبرت» (۱۳۶۶) اشاره کرد که نویسنده در آن به معضل اعتیاد به مواد مخدر پرداخته‌بود. کارگردانان جریان «بی-تئاتر»، معمولاً نه به سرگرم‌کنندگی توجه می‌کنند و نه به عبرت‌آموزی. آثار آنها معمولاً پر از گنگی، ابهام و عناصر نامرتبط است. ایده‌های «بی-تئاترها»، اغلب خام و ساده‌اند که معمولاً از جایی دیگر -مثل فیلم‌های هالیوودی- اقتباس شده‌اند. تئاترهای نخبه‌پسند، معمولاً در تماشاخانه‌هایی مثل «تئاترشهر»، «ایرانشهر»، «مولوی» و امثالهم به صحنه می‌روند که مخاطبان ویژه‌ای دارند. نمایش «بی‌تابستان» (۱۳۹۷) به کارگردانی «امیررضاکوهستانی»، یکی از نمونه‌های مشخص از این دسته است. تئاترها در ایران به‌طور کلی به دو دسته‌ی (۱) پر هزینه و (۲) کم‌هزینه تقسیم می‌شوند. دسته‌ای اول را می‌توان «تئاتر جریان اصلی» نامید که بازیگران مشهوری در آنها حضور دارند و مخاطبان زیادی را هم جذب می‌کنند. نمایش «شکار روباه» (۱۳۸۷) به کارگردانی «علی رفیعی» یک نمونه‌ی مشخص از تئاتر جریان اصلی ایرانی است که در تالار وحدت به صحنه رفته بود. طیف زیادی از تئاترها در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرد که آثاری از تئاترهای دانشگاهی تا تئاترهای آزاد را شامل می‌شود. کارگردانان تئاتر دانشگاهی با جسارت و نیرویی که دارند در جست‌وجوی تجربه‌های جدید در فرم و محتوا هستند و معمولا هم مخاطب چندانی ندارند. تئاترهای آزاد به دسته‌های گوناگونی تقسیم می‌شوند؛ اما بازار تجاری قدرتمندی در این بخش وجود دارد که گاهی برخی از آنها پر فروش می‌شوند به طوری که چند سالی به اجرای خود ادامه می‌دهند. «بی‌-تئاترها» در این دسته قرار می‌گیرند؛ زیرا بسیار کم‌هزینه هستند؛ اما معمولاً در جذب مخاطب مشکل دارند. تئاترها در دهه‌ی ۱۳۴۰ به‌طور کلی در موج‌ها، جریان‌ها و سبک‌های گوناگونی اجرا می‌شدند، مثلاً رئالیسم (واقع‌گرایی) در آثار متقدم «اکبر رادی»، فرمالیسم (شکل‌گرایی) در اجراهای «عباس نعلبندیان» و «آربی آوانسیان»، سمبلیسم (نمادگرایی) در آثار متقدم «غلامحسین ساعدی» و «بهرام بیضایی». جالب است که «بی‌-تئاترها» در بین نمایش‌های سنتی و تئاترهای مدرن، در دسته‌ی دوم قرار می‌گیرند که ظاهری مدرن دارند؛ اما از نظر ساختار و محتوای اجرایی، بیشتر شبیه به آثار جنبش «دادائیسم» می‌شوند؛ زیرا دارای همان رویکرد ضد هنر و اخلاق‌اند؛ البته خالی از رویکرد نظری و فلسفی. «بی‌-تئاترها» به‌طور کلی نه مورد توجه عامه‌پسندها قرار می‌گیرند و نه نخبه‌پسندها؛ بنابراین، در برابر تئاتر جریان اصلی می‌ایستند.

رمانتیک‌هایی که بی‌-تئاتر تولید می‌کنند
«بی-تئاترها» معمولاً آثاری رمانتیک و احساسی‌اند که به خود تئاتر و سبک‌های گوناگون آن می‌پردازند. کارگردانان جوان چنین آثاری، طرفدارا افراطی تئاترند؛ پس دغدغه‌های شخصی خودشان را به صحنه می‌برند که طیف گوناگونی از ژانرها و سبک‌ها را شامل می‌شوند که با کمی مسامحه، می‌توان آنها را در زمره‌ی آثار پست‌مدرن جای داد. اگر از ژانرها و سبک‌های کلاسیک در تئاتر ایران گذر کنیم، چند جریان کلیدی در تماشاخانه‌های ایرانی حضور دارند که عبارتند از: (۱) تئاتر جریان اصلی (۲) تئاتر رانتی/مناسبتی دولتی (۳) تئاتر دانشگاهی نخبه‌پسند، (۴) تئاتر نیمه‌دولتی نخبه‌پسند (۵) تئاتر نیمه‌دولتی عامه‌پسند، (۶) تئاتر نیمه‌دولتی نخبه‌پسند، تجربه‌گرا، (۷) تئاتر نخبه‌پسند آلترناتیو، (۸) تئاتر خصوصی عامه‌پسند آزاد، (۹) تئاتر خصوصی عامه‌پسند لاکچری و (۱۰) بی‌-تئاتر. فکر می‌کنم این دسته‌بندی، نیاز به توضیحات طولانی نداشته باشد؛ زیرا تقریباً پیداست که با چه نوع تئاترهایی‌ مواجه هستیم. تعدادی از آنها را معرفی کردم؛ اما تئاتر رانتی/مناسبتی، آثاری سفارشی‌اند که توجه چندانی به جذب مخاطب ندارند و تنها به کار پر کردن بیلان کاری مدیران می‌آیند. پولی از دولت در این وسط به آشنایان می‌رسد؛ زیرا قرار است تئاترهایی را بنا بر مناسبت‌ها و اتفاق‌های درج شده در تقویم رسمی تولید کنند. تئاترهایی که در سالن‌های دولتی و خصوصی تولید می‌شوند به دو دسته‌ی نخبه‌پسند و عامه‌پسند تقسیم شدند که مثلاً بیشتر آثار کمدی در دسته‌ی عامه‌پسند قرار می‌گیرند. تئاترهای آلترناتیو بدون مجوز دولت و در مکان‌های نامشخص اجرا می‌شوند. تئاترهای خصوصی لاکچری در بالای شهر به صحنه می‌روند یا تعداد زیادی از سلبریتی‌های سینما در تماشاخانه‌‌ای مثل «شهرزاد» دست به تولید یک اثر دورهمی می‌زنند که بلیت‌های گرانی دارند. «بی‌-تئاترها» از تمام جریان‌های دیگر جدا هستند و به صورت مستقل تولید می‌شوند و تماشاگر چندانی هم ندارند.

مسئله‌‌سازی جریان «بی‌-تئاترها»
مسئله‌های زیادی با تولید «بی‌-تئاترها» شکل می‌گیرند که می‌توان آنها را در سه دسته‌ی اصلی قرار داد که عبارتند از: (۱) عدم تجربه در تولید یک تئاتر استاندارد قصه‌گو، (۲) فروش بلیت‌های گران‌قیمت و (۳) رقابت آرمانگرایانه با تئاترهای جریان اصلی. مشکل اصلی این است که این کارگردانان جوان تلاش نمی‌کنند تا تولید یک تئاتر استاندارد قصه‌گو را تجربه کنند؛ بنابراین کارهایی گنگ و شخصی به صحنه می‌برند که افراد کمی می‌توانند با آنها ارتباط بگیرند. نگاه برخی از این کارگردانان به شیوه‌های اجرایی آوانگارد و مدرنیستی در غرب است. مشکل دوم این است که کارگردانان آثار «بی‌-تئاتر» می‌خواهند که اثرشان را شبیه به تئاتری استاندارد نشان بدهند. آنها دوست دارند که در رسانه‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی تبلیغ شوند؛ بنابراین، بلیت‌های گرانی هم مثل آثار جریان اصلی می‌‌فروشند. گروهی از تماشاگران در چند سال گذشته، متوجه شده‌اند که کدام تئاترها را برای دیدن انتخاب کنند و برخی از مخاطبان دیگر که فقط توانایی خرید بلیت دو-سه تئاتر در ماه را دارند؛ از منتقدان می‌پرسند که به تماشای کدام تئاترها بروند تا پولشان حیف‌ومیل نشود. نکته‌ی اخلاقی در تولید «بی‌-‌مووی» در گذشته این بود که مخاطبان، مجبور نمی‌شدند تا پولی برای خرید بلیت آنها بپردازند. سینماروها، بلیت یک فیلم استاندارد از جریان اصلی سینما را می‌خریدند و با همان بلیت، می‌توانستند یک «بی‌-مووی» را هم به صورت رایگان تماشا کنند. چنین کاری باعث می‌شد تا از عوامل یک «بی-‌مووی» حمایت شود و تماشاگران نیز احساس رضایت می‌کردند؛ زیرا در عملی اخلاقی و فرهنگی شراکت می‌کردند. مشکل اساسی «بی-تئاتر» در ایران این است که بلیت‌های گران‌قیتی دارند و کارگردانان می‌خواهند با اجراهای استاندارد جریان اصلی که مخاطب زیادی دارند، رقابت کنند. معمولاً تولیدکنندگان این آثار، تبلیغات پر هزینه‌ای می‌کنند تا اسم‌شان در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی به عنوان یک کارگردان پخش شود. آنها به صرافت این می‌افتند تا برخی از مخاطبان و منتقدان فعال تئاتر را به سالن اجرایشان بکشانند؛ اما وقتی تعدادی آنها به عناصر نامرتبط و گنگی اثرشان انتقاد می‌کنند، برخورد خوبی نمی‌کنند؛ بنابراین نیاز به نهادی است تا از حقوق مخاطبان دفاع کندکم‌ترین کاری که منتقدان می‌توانند برای این کارگردانان تازه‌کار بکنند این است که به دیدن کارهایشان بروند تا نکته‌های منفی را به آنها بگویند. وظیفه‌ی منتقد ژورنالیستی در اینجا این است که به تماشاگران بگویند با اثری عجیب و گنگ طرف هستند. امر اخلاقی ایجاب می‌کند تا تماشاگران به خوبی راهنمایی شوند تا بتوانند بهترین کارهای موجود را پیدا کنند. یک مشکل اساسی دیگر در اینجا شکل می‌گیرد؛ زیرا بیشتر کارگردانان «بی‌-تئاترها» می‌خواهند تا نقدهای مثبتی درباره‌ی کارشان نوشته شود. آنها می‌خواهند تا با تبلیغ این نقد مثبت، مراحل تولید کار بعدی‌شان را زودتر آغاز کنند و دهان منتقدان دیگر را ببندند. وضعیت موجود نشان می‌دهد که تئاتر ایران اصلا حرفه‌ای نیست و مناسبات آماتوری در جریان است.

رقابت طبقاتی در تولید تئاتر
تولید تئاتر در ایران به شدت طبقاتی است. بسیاری نمی‌توانند به راحتی تئاتری را که دوست دارند تولید کنند و خبری از کمپانی‌های حرفه‌ای در ایران نیست تا نسل جدید را به درستی آموزش دهند. «مایکل رایان» در کتاب «درآمدی بر نقد» می‌نویسد: « آنهایی که قدرت اقتصادی دارند می‌توانند محصولات فرهنگی تولید کنند و کسانی که توانایی اقتصادی بالایی ندارند در حد مصرف‌کننده باقی می‌مانند». تحصیلکردگان تئاتری که چند تولید تئاتر موفق داشته‌اند؛ توانسته‌اند خلأ آموزش را پر کنند؛ اما این مدل از آموزش تئاتر، اصلاً جوابگو نیست، مگراینکه خود هنرجویان با رفاه مادی‌ و خانواده‌ی حمایتگری که دارند تلاش زیادی را انجام دهند. جوانان زیادی در چند سال گذشته به آموزشگاه‌ها و کارگاه‌های خصوصی رفته و هزینه‌های زیادی کرده‌اند؛ اما هنگامی که کاری را اجرا می‌کنند، تازه با «امر واقعی» به صورت کاملاً عملی روبرو می‌شوند. مسئله‌‌ها و مانع‌های زیادی در برابر جوانان دوستدارِ کارگردانیِ تئاتر -مثل «امیر اخلاقی»- قرار می‌گیرند که عبارتند از: (۱) مناسبات ضعیف تولید تئاتر، (۲) سانسور افسارگسیخته، (۳) نبود آموزش‌های اصولی و اندازه، (۴) فقدان شناخت مقدماتی از فرایند تولید یک تئاتر حرفه‌ای، (۵) فقدان شناخت از ویژگی‌های تئاتر «مَستر» یا «جریان اصلی»، (۶) نبود حمایت از سوی اهالی تئاتر، (۷) نبود حمایت از سوی نهادهای دولتی، (۸) عدم دسترسی به یک تیم تولید متخصص و حرفه‌ای، (۹) نبود راهنمایی لازم در تئوری و (۱۰) مقابله با انتقادهای سنگین از سوی شبه‌منتقدان تئاتر. همان‌طور که می‌دانید نیاز است تا هر کارگردانی از یک جایی شروع کند؛ اما بهترین جا کجاست؟ کسی به آنها آموزش نمی‌دهد یا حمایتی هم ازشان نمی‌کند؛ پس مجبور می‌شوند تا خودشان دست به کار شوند و زیر بار هزینه‌های سنگین روند. وضعیت خیلی پیچیده ‌است؛ ولی بیشتر جوانان با امید واهی و جسارتی آرمانگرایانه پا به میدان تولید تولید تئاتر می‌گذارند تا خودشان را نشان دهند. آنها ایده‌ها و فانتزی‌هایی در ذهن دارند که با واقعیت‌ها جور در نمی‌آید. آموزش‌هایی که به آنها داده شده کافی نیست؛ بنابراین شناختی از تئوری‌ها و مقدمات تولید یک تئاتر عادی را کسب نکرده‌اند. بیشتر این جوانان دارای ذهنی ساختارشکن‌اند که از تماشای فیلم‌های پست‌مدرن سینما مثل آثار «کوئنتین تارانتینو»، «جیم جارموش» و امثالهم قوام یافته‌است. شاید علاقه‌ی اصلی آنها تولید فیلمی سینمایی است؛ پس می‌خواهند خود را با تولید چند تئاتر کم‌خرج و ساختن یک رزومه‌ی ساده در جهت تولید یک فیلم بزرگ آماده کنند ولی از سوی دیگر، شاید علاقه دارند تا یک رزومه‌ی هنری بسازند تا در برابر خانواده و دوستان، اعتباری کسب و اعتماد به نفس بیشتری کسب کنند. برخی از آنها می‌خواهند از ایران مهاجرت کنند؛ پس داشتن یک رزومه‌ی هنری می‌تواند به آنها کمک کند تا امتیاز بیشتری کسب کنند. عجله‌ی آنها در تولید تئاترهای کم‌هزینه باعث می‌شود تا در معرض نقدهای سنگین مخاطبان و منتقدان قرار گیرند؛ بنابراین بیشتر اوقات دچار سرخوردگی یا توهم دانایی می‌شوند. مقصر اصلی، ساختار طبقاتی موجود است. نهادهای نظارت‌کننده، کاری به آینده‌ی این جوانان ندارند و تنها به دنبال هدایت سیاسی و سانسور آثارشان هستند؛ اینگونه می‌شود که این جوانان با ذهنیتی کاملاً آماتور، ایگویی متورم و غروری کاذب پا به میدان می‌گذارند و بیشتر انتقادها را هم برنمی‌تابند. تئاتر کم‌هزینه‌ی آنها معمولاً با شکست در تمام بخش‌ها همراه می‌شود؛ اما فکر می‌کنند که توطئه‌ای در کار است. مشکل اینجاست که مسیر را اشتباهی رفته‌اند؛ اما کسی نبوده تا مسیر درست را به آنها نشان دهد.

منابع:
دارایی، فریبرز (۱۳۹۷). کارگردان «در انتظار گودو» با مهر مطرح کرد؛ تئاتر دانشجویی تئاتر آماتوری نیست، خبرگزاری مهر، آخرین بازدید در ۱۷ تیر ۱۴۰۱.
فرهنگ اینترنتی مریام وبستر
گزارشی از رمان‌های پرفروش ایران در 14 سال گذشته؛ بامداد خمار، چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، دالان بهشت و... (۱۳۸۵). ایسنا، آخرین بازدید در ۱۷ تیر ۱۴۰۱.

Lyons, Arthur (2000). Death on the cheap: the lost B movies of film noir, Boston: Da Capo Press.
Sproull, Patrick (2019). The Intruder review: a truly bonkers B-movie, denofgeek, Last visited on July 9, 2021.

https://teater.ir/news/43660
خریدار
امیر اخلاقی (amirakhlaghi)
سلام با سپاس از دلنوشتتون
۱۹ تیر ۱۴۰۱
با درود و سپاس فراوان
۲۱ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایش «عنوان موقت: براش» به کارگردانی نرگس هاشم‌پور و نگاهی به تئاتر سیاسی
مقاومت زندگی روزمره‌ در برابر زندگی سیاسی
سید حسین رسولی

نمایشنامه‌ی ... دیدن ادامه ›› «بوهمیا کنار دریا»... که بین سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۲ نوشته شده، اساساً تصویری بدبینانه از جهان پس از فروپاشی پیمان ورشو است. «وُلکر براون» بر اساس سنت «ضد پاره‌های» ابزورد «اوژن یونسکو» در دهه‌ی ۱۹۶۰، نمایشنامه‌ای را ارائه می‌کند که در آن واژه‌ها، لزوماً مستلزم کنش‌های معقول نیستند و دیدگاه‌های متضادی مانند کمونیسم و سرمایه‌داری در توافق نهایی، منطبق بر یکدیگر می‌شوند. نمایشنامه‌ی مذکور در ۱۰ صحنه‌ای که با هم مرتبط هستند، با استفاده از تئاتر ابزورد و با بهره‌گیری از حذف چیزهایی مثل روایت منسجم، چیدمان صحنه‌ای مشخص و گفت‌وگوهای معنادار، به اتوپیای سوسیالیستی درهم‌شکسته‌ی پس از اتحاد مجدد دو آلمان، اشاره می‌کند. در نتیجه، به جای شخصیت‌های نمایشی با چهره‌های مضحک و دلقک‌مانند مواجه می‌شویم و یاوه‌گویی نیز جایگزین دیالوگ‌های منطقی می‌شود. قهرمان داستان، «پاول چک»، خود را از ریشه‌های ایدئولوژیک خود محروم می‌بیند، زیرا از زمان پایان پیمان ورشو، نتوانسته خود را به عنوان منتقد درگیری شوروی و آمریکا معرفی کند. دو شخصیت اصلی دیگر عبارتند از «باردولف»، کارآفرین ثروتمند آمریکایی که بیماری ناخوشایندی او را به فردی بدبین تبدیل کرده؛ و «مایکل» روزنامه‌نگار روسی که دیوانه‌وار، روزنامه می‌خواند تا ۴۰ سال سانسور را جبران کند.
درام سیاسی معاصر آلمان ۲۰۰۰-۱۹۸۰/بریجیت هاس

تئوری‌ها و عملکردهای هنرهای دراماتیک از مطالعات فرهنگی خبر می‌دهند. آنها می‌توانند مقاومت‌های ممکن، واقعی، روزمره و شکل‌‌های جایگزین را ارائه دهند. هنرهای دراماتیک، تغییرها در ساخت‌های بدیهی فرهنگی را نمایندگی می‌کنند که به حاشیه رانده شده‌اند و صداها، تجربه‌ها و تاریخ‌های گوناگونی‌ را ارائه می‌کنند که با روایت‌ ساختارهای غالب، قدرتمند و استعماری‌ از زندگی روزمره، همخوانی ندارند.
هنرهای دراماتیک و مطالعات فرهنگی/ کاتلین اس. بری

نمایش «عنوان موقت: براش» به نویسندگی «کیوان سررشته» و «زهرا محسنی» و به کارگردانی «نرگس هاشم‌پور» در تیر ۱۴۰۱ در تماشاخانه‌ی «ایرانشهر» به صحنه رفته‌است. نمایش ۶۰ دقیقه‌ای مذکور، اقتباسی از یکی از کتاب‌های «ماریون براش» است که به زندگی چهار شخصیت اصلی از یک خانواده در آلمان شرقی می‌پردازد. هاشم‌پور به امر سیاسی و مسئله‌سازی توجه کرده؛ اما امر دراماتیک در اجرای او دچار اختلال شده‌است. اجرای هاشم‌پور در بستر‌های متضادی روایت می‌شود که عبارتند از (۱) تئاتر مستند، (۲) تئاتر سیاسی و (۳) تئاتر تاریخی.

ضد پاره‌های سیاسی
همان‌طور که «بریجیت هاس» در تحلیل نمایشنامه‌ی «بوهمیا کنار دریا» اشاره کرده‌است، روایت منسجم و چیدمان صحنه‌ای مشخصی در نمایش «عنوان موقت: براش» وجود ندارد؛ اما با دلقکان مضحکی طرف نیستیم؛ بلکه با بدن‌های سرکوب‌ شده‌ای مواجه هستیم که فشار سانسور و سیاست، آنها را از کار انداخته ‌است. کارگردان با تماشاگران قرارداد می‌کند که شخصیت‌های نمایش در حصارهای ذهنی و بیرونی گرفتار شده‌اند که نشان از فشار دستگاه‌های سرکوب دارد؛ اما این قرارداد به سرعت و با نزدیک شدن به پایان دوران آلمان شرقی، شکسته می‌شود، به گونه‌ای که شخصیت‌ها حرکت می‌کنند و به بالای سکویی می‌روند تا درباره‌ی فروپاشی دیوار میان غرب و شرق صحبت ‌کنند. داستان از این قرار است که دختر جوانی به سوی تماشاگران می‌آید تا درباره‌ی زندگی خود و خانواده‌اش در آلمان شرقی حرف بزند. چهار شخصیت‌ روی صحنه هستند که هر کدام از آنها اعضای یک خانواده‌اند. هر یک از آنها روی سکویی چوبی، جدا از هم و رو به تماشاگران ایستاده‌ است. پدر از اعضای حزب کمونیست است که نمی‌تواند فروپاشی ایده‌های ذهنی خود را تحمل کند؛ زیرا اندیشه‌های سیاسی‌اش باعث ویرانی خانواده و مرگ همسرش شده‌است. دو پسر خانواده، هر یک قربانی دستگاه‌های سرکوب شده‌ و به فکر زندگی بهترند. دختر خانواده که راوی اصلی ماجرا است در حال تماشای ویرانی زندگی خودشان است که نمادی از زندگی تمام مردم آلمان شرقی می‌شود. «یان کات» در «نشانه‌ها در تئاتر معاصر» تأکید دارد که وقتی شخصیتی در نمایشنامه‌ی «زندگی گالیله»، لباس سفید بر تن می‌کند، معنای صریحی دارد؛ اما وقتی او لباس کلیسایی می‌پوشد، اشاره به کلیت دستگاه کلیسا دارد و حالتی نمادین پیدا می‌کند؛ پس نشانه‌های نمادین‌اند که معنای اجرا را تولید می‌کنند. سکوهایی که شخصیت‌های نمایش «عنوان موقت: براش»، روی آنها ایستاده‌اند در موازات یکدیگر قرار گرفته‌اند. پشت سر آنها، چند مستطیل چوبی روی دیوار نصب شده که روی هر کدام از آنها، تصویرهایی مستند از وضعیت زندگی رومزه‌ی مردم آلمان شرقی، پخش می‌شود. نمایش به صحنه‌هایی جدا و مشخص تقسیم شده که هر کدام از آنها مربوط به تاریخ خاصی از زندگی این خانواده تا فروپاشی آلمان شرقی می‌شود. صحنه‌های مذکور با اعلام زمان و تاریخ مورد نظر و با استفاده از ویدئو پروجکشن، از یکدیگر جدا شده‌اند. تکنیک فاصله‌گذاری برشتی در اینجا به وضوح دیده می‌شود؛ زیرا هم از مونولوگ‌هایی خطاب به تماشاگران استفاده شده و هم از صحنه‌‌بندی‌های تاریخی. روایت به هیچ عنوان خطی نیست، مثلاً گاهی شاهد سال‌های دهه‌ی ۱۹۷۰ هستیم و گاهی هم شاهد سال‌های دهه‌ی ۱۹۸۰ و برعکس. روی برخی از سکوها، روزنامه‌های سیاسی و کتاب‌های فرهنگی قرار دارند که اشاره به پروپاگاندا و سانسور گسترده دارند.

مطالعات فرهنگی از طریق تئاتر
همان‌طور که «مارک فورتیه» و «ماروین کارلسون» نوشته‌اند، نیاز است تا تمایز روشنی میان درام، تئاتر و اجرا برقرار شود. نشانه‌هایی که در نمایشنامه‌ی «عنوان موقت: براش» مطرح می‌شوند به زندگی مردم آلمان شرقی ربط دارند؛ اما وقتی این متن در ایران به صحنه‌ی تئاتر می‌آید، به زندگی روزمره‌ در این جغرافیا نیز اشاره خواهد شد. روش مذکور یکی از راه‌های فرار از سانسور گسترده در ایران امروز است. بیشتر کارگردانان یا دوران قاجار و پهلوی را هدف می‌گیرند یا کشورهای کمونیستی سابق در اروپای شرقی را. مثلاً نمایش «ریچارد سوم» نوشته‌ی «ویلیام شکسپیر»، بارها در اروپای شرقی پس از بهار پراگ، روی صحنه می‌رفته که انتخاب چنین متنی، خبر از مبارزه با سانسور می‌داده است. کارگردانان با این روش، تلاش داشتند تا حرف‌های خود را بزنند؛ البته من فکر می‌کنم این روش، به شدت اخته و خنثی است و به همین منظور، تلاش کردم تا به تئوری «تاریخ اکنون» اشاره مستمر کنم. «میشل فوکو» با تحلیل نوشته‌ی «روشنگری چیست؟» اثر «امانوئل کانت» به نوعی از تاریخ رادیکال و انتقادی رونمایی کرد. بازخوانی فوکو از کانت، باعث کشف روشی به منظور «سنجش اکنون» شد. کانت در خوانش فوکو، تبدیل به فیلسوفی شده که با فهم تاریخ اکنون، آغازگر مدرنیته شده‌است. توجه داشته باشید که «حصول آگاهی» بدون توجه به مسئلۀ اکنون، دست نیافتنی است. «پل رابینو» در کتاب «خوانش فوکو» نوشته‌ که تاریخ اکنون از منظر فوکو، دارای سه ویژگی است که عبارتند از: (۱) تاریخ اکنون با توجه به برخی ویژگی‌های خاص خود از دوران‌های دیگر متمایز شده است؛ (۲) تاریخ اکنون به‌واسطۀ رمززدایی می‌تواند از رویدادهایی پرده بردارد که در آینده احتمال وقوع آنها می‌رود و (۳) تاریخ اکنون می‌تواند به مثابه‌ی‌ نقطۀ ‌گذار به جهانی نو تحلیل شود. اگر این نظریه را به طور خلاصه توصیف کنیم نیاز است تا تأکید شود که تاریخ سنتی، نوعی تاریخ معجول و ایدئولوژیک است که در خدمت اهداف قدرت، قرار دارد؛ اما تاریخ اکنون، به زمان در لحظه‌ی اکنون و جاری توجه می‌کند. فوکو نوشته‌است: «پرسشی که به باور من، برای نخستین بار در این متن کانت (روشنگری چیست؟) ظاهر می‌شود، پرسش از امروز، پرسش از اکنون و پرسش از فعلیت ما است». اینجا ضرورت پرسش از اکنون و مسئله‌سازی آن شکل گرفته‌است. «نرگس هاشم‌پور» به عنوان کارگردان تئاتر، این ضرورت را حس کرده‌؛ اما گرفتار سانسور پیچیده در متن و درام شده‌است. چنین است که متن او الکن و پاره‌پاره شده‌است. تأثیر تئاتر سیاسی آلمان بر اجرای او کاملاً مشخص است؛ اما او نمی‌تواند متنی ایرانی را به تصویر بکشد و نظرش به اقتباس جلب شده‌است. «کیوان سررشته» و «زهرا محسنی» در نوشتن متن، دچار مشکل‌هایی زیادی شده‌اند، که یکی از آنها، عدم توجه به شخصیت‌پردازی و طراحی کنش‌های تئاتریکال است؛ یعنی کاراکترها تبدیل به عروسک‌هایی شده‌اند که حتی در دست یکی از آنها، عروسک کوچکی گذاشته شده‌است. شاید نویسندگان می‌خواستند، نشان دهند که انسان‌ها، تبدیل به عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی در دست ایدئولوژی قدرت شده‌اند که البته، قابل قبول نیست. شخصیت‌ها در این نمایشنامه، هر کدام شبیه به تیپی ساده و معمولی شده‌اند که اصلاً زندگی انسانی را بازنمایی نمی‌کنند؛ بنابراین به هیچ عنوان، قابل باور نیستند. نکته‌ی مثبت اجرا، استفاده از تصویرهای مستند است که به خوبی می‌توانند فضای مرده‌ی تئاتر را زنده کنند؛ اما تکلیف تماشاگران روشن نمی‌شود. آیا من به عنوان تماشاگر، شاهد یک تئاتر سیاسی‌ام یا یک تئاتر مستند؟ بنابراین، تضاد آشکاری در اینجا شکل گرفته‌؛ زیرا اجرا در بیشتر بخش‌ها، حتی به سمت تئاتر تاریخی نیز رفته‌است. فکر می‌کنم نویسندگان از نظر تئوری، دچار «اختلال در روایت» شده‌اند. نویسنده‌ای مثل «بهرام بیضایی» به خوبی در نمایشنامه‌ی «خاطرات هنرپیشه‌ی نقش دوم» (۱۳۶۰) به زندگی روزمره‌ی مردم ایران اشاره کرده‌؛ زیرا در آن، یک «جامعه‌ی نمایش» جعلی، به نمایش درآمده است. «اکبر رادی» با هنرمندی هرچه تمام‌تر در نمایشنامه‌ی «پلکان» (۱۳۶۱)، فرایند به قدرت رسیدن سرمایه‌داری غارتگر را نشان داده‌است. «غلامحسین ساعدی» در نمایشنامه‌ی‌ «چوب به دست‌های ورزیل» (۱۳۴۴)، فضای سیاسی و اجتماعی ایران را با توجه به نظریه‌ی از خودبیگانگی «کارل مارکس» به تصویر کشیده‌است. نکته‌ی جالب در اجرای «عنوان موقت: براش»، توجه به چیزهای ممنوعه مثل موسیقی و تفریح عادی در آلمان شرقی است که باعث همذات‌پنداری برخی از تماشاگران ایرانی با داستان نمایش می‌شود. همان‌طور که می‌دانید در دهه‌ی ۱۳۶۰ در ایران، تقریباً هر چیزی که مربوط به فرهنگ غرب می‌شد (به جز آب لوله‌کشی و برخی از چیزهای دیگر) ممنوع اعلام شد. شادی به زیرزمین و درون خانه‌های مردم رفت و فضای عمومی، در اختیار تبلیغ چیزهای دیگر قرار گرفت. موسیقی یکی از چیزهایی بود که با آن برخورد شدیدی شد و دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های موسیقی نیز بسته شدند. کارگردان «عنوان موقت: براش» به این ممنوعیت موسیقی، توجه زیادی می‌کند. یکی از پسرهای خانواده به موسیقی علاقه دارد و آهنگ‌ها را به صورت قاچاقی به خانه می‌آورد. هاشم‌پور تلاش کرده تا از طریق بازنمایی زندگی روزمره‌ی مردم در فضای بسته‌ی آلمان شرقی، زندگی روزمره‌ی مردم ایران را به نمایش بگذارد که در برابر زندگی سیاسی قرار می‌گیرد. او با سانسور گسترده دست به گریبان شده؛ بنابراین تلاش کرده تا زندگی سیاسی در کشور دیگری را روایت کند تا بیشتر تماشاگران، بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. «نرگس هاشم‌پور»، مقاومت مردم در برابر روایت غالب از زندگی روزمره را به تصویر کشده‌است.

فرایند اجراگری و بدنمندی
«نرگس هاشم‌پور» در اجرای «عنوان موقت: براش» به بدن‌های سرکوب‌شده، توجه‌ی زیادی کرده‌‌است. او تا حدی در دراماتورژی کار، دست به مسئله‌سازی زده و امر سیاسی را برجسته کرده‌است؛ اما کلیت اجرا، در اتصال به تاریخ اکنون، دچار لکنت بسیار زیادی شده‌است. مهم‌ترین نکته‌ی منفی‌یی که به ذهنم می‌رسد، تمیزی و شیک بودن بسیار زیاد اجرا است. بازیگران، لباس‌های بسیار شیک و تمیز پوشیده‌اند و با آرامش بسیار زیادی به ایفای نقش‌های خود می‌پردازند که واقعاً عجیب است؛ زیرا فشار نیروهای سرکوب را خنثی می‌کنند. قرار است فضایی پر از سیاهی به تصویر کشیده شود که در آن، بدن‌ها و شادی‌های کوچک انسانی به شدت سرکوب شده‌اند؛ اما بازیگران، آنچنان آرام و راحت، بازی می‌کنند که تضاد آشکاری شکل می‌گیرد. فکر می‌کنم نوع بازی اجراگران از عمد، به این سمت و سو رفته‌است‌؛ اما این فضای شیک و آرام، نمی‌تواند ترس و وحشت را القا کند. نمایش به شدت سرد شده و احتیاج به گرمی بسیار زیادی دارد. نیاز است تا بازیگران آن گرمای لازم را با بدن‌های بحرانی و ایجاد فضایی جهنمی، بسازند. «اصغر پیران»، حضور مؤثر و قدرتمندی در اجرا دارد؛ ولی بازیگران دیگر، به شدت سرد و معمولی‌اند. تکنیک‌هایی که «فیلیپ زاریلی» در کتاب «بازیگری روان‌تنی» به آنها اشاره می‌کند به کمک بازیگران در اجراهای پست‌دراماتیک خواهد آمد؛ زیرا دیگر، روش‌هایی مثل بازیگری متد یا سیستم استانیسلاوسکی، جوابگو نیستند؛ بلکه بازیگران باید با «بدن فکر کنند و با روان‌شان عمل». امتیازی که به این اجرا می‌دهم، دو ستاره از پنج ستاره است؛ زیرا متن به شدت الکن شده و بازی‌ اجراگران نیز گرم نیست؛ اما به طور کلی، اجرایی شرافتمندانه و دغدغه‌مند را شاهد بودم.


https://teater.ir/news/43503
من هم ۲ ستاره دادم، البته بدون این مقدار شرح 😊
۱۱ تیر ۱۴۰۱
خیلی کیف کردم از خواندن نوشته شما.
و بسیار آموختم!
اما خوب خیلی هم نظر نیستم، راهی جز این برای نقد در ایران نیست و این هوشمندی کارگردان است، یا باید با وام گرفتن از خفقان در دیگر کشور ها حرفش را بزند یا حرف را به لایه های زیرین نمایشنامه ببرد، که به سختی کسی متوجه آن شود!
در غیر اینصورت که اجازه اجرا نمیگیرد!! بله بهتر است از تاریخ اکنون و اتفاقات جاری وام گرفت و .. اما شدنی است؟ به نظر خیر، برای من کار خودش را گرفت و من از نمایش بیشتر نقد به خفقان ایران را گرفتم تا آلمان شرقی!
بازی ها اگر گرم تر شود، به نظر به سمت اگزجره میروند و در مجموع آن حسی که باید را انتقال دادند، حداقل به من.
۱۲ تیر ۱۴۰۱
" شخصیت‌ها در این نمایشنامه، هر کدام شبیه به تیپی ساده و معمولی شده‌اند که اصلاً زندگی انسانی را بازنمایی نمی‌کنند؛ بنابراین به هیچ عنوان، قابل باور نیستند."
۱۲ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر نمایش «باغ» به کارگردانی محمدحسن معجونی و نگاهی به دراماتورژی جدید/سراسر ایران باغ ماست

سید حسین رسولی

معنی، هدف‌ها، شکل و جوهره‌ی ... دیدن ادامه ›› نمایشنامه در فرآیند کار به وجود می‌آیند. دراماتورژی در این مورد، دیگر وسیله‌ای برای نشان دادن ساختار معنای جهان نمایشنامه نیست؛ بلکه (جستجوی) نظمی موقت یا ممکن است که هنرمند بر آن واقعیتی که انگار دچار هرج‌ومرج شده تحمیل می‌کند. علیت و خطی‌بودن [تاریخ و روایت] در این نوع از تصویر جهان، ارزش خود را از دست می‌دهند، خط داستانی و شخصیت‌های قابل توضیح از منظر روان‌شناختی در معرض خطر قرار می‌گیرند و دیگر از هیچ‌گونه سلسله‌مراتبی در میان عناصر سازنده‌ی اثر هنری استفاده نمی‌شود.
کنفرانس دراماتورژی آمستردام (۱۹۹۹)/فان کِرکوفه

«مارینا آبراموویچ» می‌گوید: «تئاتر جعلی است. بلک باکسی وجود دارد که شما برای ورود به آن پول بلیت را می‌پردازید، در تاریکی می‌نشینید و کسی را می‌بینید که زندگی دیگران را بازی می‌کند. چاقو واقعی نیست، خون واقعی نیست و احساسات هم واقعی نیست. عملکرد پرفورمنس، درست در مقابل تئاتر قرار می‌گیرد: چاقو واقعی است، خون واقعی است و احساسات هم واقعی است. پرفورمنس، مفهومی بسیار متفاوت و در مورد «واقعیتی حقیقی» (true reality) است». تقابل مذکور در صحنه‌ی تئاتر معاصر، هنوز هم به شکل پر تکراری، وارد نمایش می‌شود که به منظور «اثر امر واقعی» (effect of the real) یا همان توهم نیست؛ بلکه در راستای چیزی است که من آن را «اثر واقعی» (real effect) می‌نامم؛ بنابراین به جای «بازنمایی» (representation)، اصطلاح «ارائه‌ی واقعیت» (presentation) را ترجیح می‌دهم که ارزش و وزن کامل کنش تئاتر در حال حاضر را به طور کامل معنا می‌کند.
دراماتورژی در دوران پست‌دراماتیک/جوزف دانِن

نمایش «باغ» به کارگردانی «محمدحسن معجونی» در خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه‌ی «کُرهال»، واقع در «باغ کتاب» به صحنه رفته که اقتباسی از «باغ آلبالو» به نویسندگی «آنتون چخوف» است. «رضا بهبودی»، «وحید آقاپور»، «برنا انصاری»، «داوود پژمان‌فر»، «مهسا جمشیدی»، «هدیه حسینی‌نژاد»، «مازیار سیدی»، «آوا شریفی»، «کتایون طلایی»، «زینب عباسی»، «هومن کیایی» و «فرزانه میدانی» در نمایش «باغ» به ایفای نقش پرداخته‌اند. «محمدحسن معجونی» در این اجرا به تاریخ اکنون، امر سیاسی، امر دراماتیک، مسئله‌سازی و دراماتورژی توجه کرده‌ و خوانشی بسیار جذاب و به روز از نمایشنامه‌ی چخوف ارائه داده‌است.

قانون «تفنگ چخوف» چیست؟
چخوف در نمایشنامه‌ی «باغ آلبالو»، اصل دراماتیک پیشنهادی خودش را رعایت نمی‌کند؛ اصلی که با عنوان «تفنگ چخوف» شناخته می‌شود. خدمتکاری به نام «اِپیخودُف» در ابتدای پرده‌ی دوم، تفنگی بر دوش دارد که هیچ‌گاه آن را شلیک نمی‌کند. گنجه‌ی کتابخانه‌ای که «گایف» در پرده‌ی اول، درباره‌ی آن صحبت می‌کند، هیچ اهمیتی در کلیت روایت ندارد. دراماتورژی چخوف نشان می‌دهد که اگر قانونی به کار نویسنده نمی‌آید، نیاز است تا آن را به راحتی کنار بگذارد، حتی اگر خودش آن را وضع کرده‌باشد و این امر نشان می‌دهد که چخوف یک نویسنده‌ی رادیکال است. قانون «تفنگ چخوف»، اصل دراماتیکی است که نشان می‌دهد جزئیات موجود در داستان یا نمایشنامه به روایت کلی اثر، کمک خواهند کرد. اصل دراماتیک چخوف، نویسندگان را تشویق می‌کند تا از گنجاندن جزئیات غیرمجاز و دروغین که تا آخرین پرده‌ی نمایش از آنها استفاده نمی‌شود دوری کنند و در روایت خود، وعده‌های دروغین ندهند. قانون «تفنگ چخوف» در تئاتر مدرن، تبدیل به نظریه‌ا‌ی بسیار تأثیرگذار در نوشتن شده‌است؛ زیرا باعث وحدت و انسجام جزئیات قابل توجهی در مسیر طراحی پیرنگ، تحول شخصیت و حال‌وهوای اثر می‌شود. چخوف در یکی از نامه‌هایش به نویسنده‌ای دیگر نوشته‌است: «اگر در اولین پرده‌ی نمایش، تفنگی را به دیوار آویزان کرده‌اید باید در ادامه شلیک شود، در غیر این صورت، آن تفنگ را آنجا نگذارید». نظریه‌پردازان معاصر، بخش دیگری را هم به این نظریه اضافه کرده‌اند که بدین قرار است: «چنانچه جزئیاتی از روایت، توجه خواننده را جلب کرد باید در روایت کلی اثر، مهم شود در غیر این صورت، اهمیت آن برای خواننده از بین خواهد رفت». نویسنده باید چک‌هایی بنویسد که توانایی نقد کردن آنها را داشته باشد. نظریه‌ی چخوف یک اصل دراماتیک مهم است که می‌تواند راهنمای کاملی در راستای طراحی جزئیات شود؛ اما خود او به آن وفادار نبود. «باغ آلبالو» یک استعاره از زمان از دست رفته و با اهمیت ‌است که اهمیت خود را برای تمام کاراکترها به جز «لوپاخین» در پرده‌ی دوم از دست می‌دهد. نگاه لوپاخین به آینده است؛ بنابراین می‌خواهد خود را به عنوان انسانی مهم ثابت کند و از طبقه‌ی پایین خود جدا شود. «اِستر بَنکرافت» در نقد این نمایشنامه نوشته‌است: «نویسنده در «باغ آلبالو» به وعده‌هایش عمل نمی‌کند... پایان نمایش قانع‌کننده نیست و بنابراین، فضاسازی‌ کار که از طریق صدای قطع شدن درختان باغ به گوش می‌رسد نمی‌تواند به من کمک کند تا صدای یک پای چوبی شوم را بشنوم». نکته‌ی جالب دیگر، صحبت‌های معلمی به نام «ترُفیموف» است که درباره‌ی بی‌عدالتی در جامعه صحبت می‌کند و انتقادهایی به نابرابری طبقاتی، وارد می‌کند؛ اما این مسئله هم در پایان نمایشنامه به جایی نمی‌رسد و صحبت‌های او اثری در روایت کلی متن ندارد.

ساختار ضد پیرنگ در «باغ‌آلبالو»
چخوف در نامه‌ای به ناشرش نوشته‌است: «ما باید تئاتر را از دست بقال‌ها خارج کنیم»؛ بنابراین تلاش کرده تا ساختار و مضمون‌های متفاوتی را دراماتورژی کند که کم‌تر سرگرم‌کننده باشند و تمرکز خودش را بر تحلیل زندگی روزمره اهالی روسیه گذاشته‌است. چخوف در داستان‌نویسی خود در دسته‌ی مدرنیست‌های غنایی قرار می‌گیرد؛ زیرا درونیات ذهنی شخصیت برای او مهم است؛ اما چنین چیزی را چگونه می‌توان دراماتورژی کرد؟ چخوف در بیشتر نمایشنامه‌های خود به سوی «ضدپیرنگ» رفته تا بتواند این کار را عملی کند. «جان تروبی» در کتاب «آناتومی داستان» نوشته‌است: «در داستان‌های به شدت متفاوتی مانند «اولیس»، «سال گذشته در مارین باد»، «ماجرا»، «در انتظار گودو»، «باغ آلبالو» و «ناتور دشت»، کم‌وبیش نوعی بیزاری از پیرنگ را مشاهده می‌کنیم. گویی پیرنگ نوعی چشم‌بندی است که باید برای مخاطب انجام دهی تا بتوانی به کار مهم‌تر، یعنی شخصیت بپردازی». تروبی می‌گوید داستان باغ آلبالو به طور کلی از این قرار است: «خانواده‌ای به ملک خود می‌آیند، منتظر می‌مانند تا ملک در حراجی به فروش برسد و می‌روند». داستان خیلی ساده است؛ اما اجرای آن، یکی از سخت‌ترین شیوه‌های اجرایی را می‌طلبد. ضدپیرنگ یعنی اینکه دیگر خبری از نقطه عطف‌ها و مکاشفه‌های هیجان‌انگیز نیست و شخصیت، تبدیل به نقطه‌ی کانونی می‌شود. استفاده از تکنیک‌هایی مثل «خروج از پیرنگ اصلی» و «داستان‌گویی رو به عقب» از فنون اصلی ضدپیرنگ است. چخوف در نمایشنامه‌ی خود بارها از پیرنگ اصلی خارج می‌شود و به مسائل حاشیه‌ای و زندگی روزمره در روسیه زمانه‌ی خودش می‌پردازد. ضدپیرنگ با پیرنگ‌های دیگر متفاوت است که عبارتند از: (۱) سفر قهرمان، (۲) وحدت‌های سه‌گانه ارسطویی، (۳) ژانر، (۴) رازگشایی و (۵) چندرشته‌ای. «باغ آلبالو»، نمونه‌ی درخشانی از ضدپیرنگ در تئاتر است که در آن، ساختار درام خوش‌ساخت رعایت نمی‌شود و چهار پرده به جای سه پرده استفاده شده‌است. تمام پرده‌های نمایشنامه به زندگی یک خانواده مربوط می‌شود که به فرانسه مهاجرت کرده‌اند؛ ولی حالا به خانه‌ی اجدادی و اشرافی خود برگشته‌اند تا ملک خود را اگر شد نجات بدهند؛ ولی اگر هم نشد آن را در حراجی بفروشند و بروند. هیچ کدام از شخصیت‌ها تبدیل به پروتاگونیست، آنتاگونیست و ضدقهرمان نمی‌شوند؛ بلکه به جایش همه چیز معطوف به خود باغ آلبالو و زندگی روزمره‌ی این خانواده در کنار مستخدم‌هایشان می‌شود که نمادی از روسیه قدیم است. باغ به شدت زیباست و پر از خاطره؛ اما همه چیزش بوی کهنگی گرفته و مالکان بی‌عرضه‌ و حراف آن هم علاقه‌ای به زندگی در آن ندارند؛ بنابراین، نگاهشان به فرانسه است که نمادی از کشورهای پیشرفته‌ی غربی است. امر روزمره، هویت، مهاجرت و کنش‌های شخصیت‌ها در طبقات مختلف اجتماعی از مضمون‌های اصلی این نمایشنامه است. چخوف به هیچ عنوان از نمایش جامعه‌ی روسی زمانه‌ی خود غافل نمی‌شود که جای چنین نگاهی در ایران به خاطر سانسور گسترده خالی شده‌است. چخوف به خوبی با شخصیت‌های لگدمال‌شده همدردی می‌کند و به تمام آنها در ساختار نمایشنامه صدا می‌دهد که امری حیرت‌انگیز و رادیکال در آن دوران بوده‌است.

از شکست سنگین «مرغ دریایی» تا ماندگاری «باغ‌آلبالو»
زمانی که چخوف در فرانسه بود، «ولادیمیر نیمروویچ دانچنکو» طی نامه‌ای از او تقاضا کرد تا اجازه دهد نمایشنامه‌ی «مرغ دریایی» در «تئاتر هنری مسکو» به صحنه برود. دانچنکو با همکاری «کنستانتین استانیسلاوسکی» توانسته بود تماشاخانه‌‌ای تاریخی به نام «تئاتر هنری مسکو» را تأسیس کند؛ ولی اجرای گذشته‌ی «مرغ دریایی» با شکست سنگینی همراه شده بود؛ اما دانچنکو اصرار به اجرای دوباره‌ی آن داشت. او به چخوف نوشت: «در تک‌تک این شخصیت‌ها درام و تراژدی نهفته است... اگر کارگردانی به دور از ابتذال انجام شود به شما قول می‌دهم که سالن نمایش را مفتون و مسحور خواهید ساخت». عاقبت، زمان اجرای «مرغ دریایی» می‌رسد و مردم هم استقبال گسترده‌ای از آن می‌کنند تا آنجا که چخوف به عنوان یکی از بزرگ‌ترین درام‌نویسان معاصر شناخته می‌شود. سال بعد، نمایشنامه‌ی «دایی وانیا» با بازی استانیسلاوسکی به صحنه می‌رود که «ماکسیم گورکی» پس از تماشای آن گفت: «از تماشای آن به گریه افتادم و انگار با اره‌ای کند، بدنم را تکه تکه می‌کردند». چخوف در طی سال‌های ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۲ در یالتا زندگی می‌کرد که در آنجا توانست آخرین داستانش با عنوان «نامزد» و آخرین نمایشنامه‌اش با عنوان «باغ آلبالو» را بنویسد. «جیمز لوئِلین» نوشته‌است: «این داستان و همچنین نمایشنامه‌ی «باغ آلبالو» خبر از سقوط طبقه‌ی فرادست روسیه می‌دهند. منتقدان شوروی سابق مدعی بودند که آثار مذکور حاکی از آن‌اند که چخوف، آرمان‌های انقلابی داشته‌است؛ ولی در نامه‌های آنتون و سایر آثار مکتوب آن دوره، چندان چیزی نیست که صحت ادعای شوروی‌ها را بنماید». باید توجه کرد که این نمایشنامه از زمان اولین اجرا تا امروز، خیلی موفق بوده و تأثیر شگفت‌انگیزی بر نمایشنامه‌نویسی معاصر‌ گذاشته‌است.

تراژدی یا کمدی؟
«باغ آلبالو» بیشتر از دیگر نمایشنامه‌های چخوف مورد تفسیر قرار گرفته‌است. چخوف در عنوان فرعی آن نوشته‌است: «یک کمدی، در بعضی جاها خنده‌دار»؛ ولی استانیسلاوسکی آن را به عنوان یک تراژدی در نظر گرفت و با این رویکرد به صحنه برد. چخوف در نامه‌ای به همسرش «کنیپر» که از بازیگران «تئاتر هنری مسکو» بود، نوشت: «نمایشنامه‌ی دیگری که دارم می‌نویسم خیلی بامزه خواهد بود، خیلی! حداقل در مفهوم آن». چخوف تأکید کرده‌است که «این نمایشنامه، یک اثر کمدی است که در بعضی از جاها به لودگی بدل می‌گردد»؛ اما وقتی شنید گروهی از مردم هنگام تماشای آن می‌گریستند، شگفت‌زده شد. چخوف پس از دعواهای طولانی با مدیران «تئاتر هنری مسکو» نوشت: «استانیسلاوسکی نمایشنامه‌ی مرا خراب کرد». لوئِلین در کتاب «مقدمه‌ی کمبریچ بر چخوف» نوشته‌است: «نظریه‌پردازان شوروی سابق، «باغ آلبالو» را نشانه‌ی انقلاب می‌دانستند». آنها در نقدهای خود به یکی از جمله‌های «ترُفیموف» اشاره کرده‌اند؛ زیرا او می‌گوید: «سراسر روسیه باغ ماست». لوئِلین در ادامه می‌نویسد: «غربی‌ها این درام را «نوحه‌ای سوگوارانه برای فرهنگی محکوم به فنا» می‌نامیدند. مشخص شد تا اینجا سه نوع تفسیر متفاوت بر اساس ژانر، سبک و سیاست از این نمایشنامه صورت گرفته‌است. خود لوئِلین اعتقاد دارد که این نمایشنامه «واپسین تلاش چخوف است برای نشان دادن زندگی جامعه‌ی معاصرش بر صحنه‌ی تئاتر». معجونی در دراماتورژی خود به ژانر کمدی توجه کرده‌است. او شخصیت‌هایی را حذف و اضافه کرده تا به خوبی بتواند «باغ آلبالو» را به تاریخ اکنون، متصل کند. معجونی کاری کرده که شخصیت «پیشچیک» از ابتدا تا آخر نمایشنامه روی صحنه بخندد. تفسیری درست که به خوبی لوده‌بازی‌های شخصیت‌های چخوف را نشان می‌دهد. خانه پر از عروسک بچه‌ها شده و همه جایش رنگی است. «مادام رانوسکایا» که یک زن ملاک است در ملال و نوستالژی غرق شده و «گایف» هم دائماً حرف‌های پوچ و مهمل می‌زند و مشغول گذراندن زندگی ملال‌آور و تن‌آسایانه‌ی خویش است. قطع‌شدن برق به صحنه‌ی رقص، اضافه شده که نشان می‌دهد معجونی یک دراماتورژ کاملاً هوشمند و کاربلد است. شخصیت‌ها نمی‌توانند به خوبی برقصند؛ بنابراین، صحنه‌ی رقص در پشت پنجره‌های خانه انجام می‌شود تا ما نتوانیم آن را به خوبی ببینیم. تمام کنش‌های صحنه‌ای تحلیل و زیرمتن‌ها نیز به شکل درستش نمایش داده شده‌اند. «رضا بهبودی»، «وحید آقاپور»، «آوا شریفی» و «مازیار سیدی»، بازی‌های درخشانی ارائه می‌دهند؛ البته بازی «رضا بهبودی» چیز دیگری شده و اعتقاد دارم که بهترین بازیگر ۱۰ سال گذشته‌ی تئاتر ایران ‌است. او در جایی که باغ را می‌خرد و مالک آنجا می‌شود در جیب‌هایش آلبالو دارد. آنها را بیرون می‌آورد، می‌خورد و هسته‌هایش را در کف خانه تف می‌کند.

چخوف پست‌مدرن، دراماتورژی و تاریخ اکنون
«محمدحسن معجونی» به خوبی می‌تواند نمایشی را که در ابتدای قرن بیستم نوشته شده به تاریخ اکنون، متصل کند. او با استفاده از «آمیزش افق‌‌ها»ی گذشته و اکنون، تلاش می‌کند تا حرف‌های خودش را بزند. معجونی از سیاستمداران روسیه به «پوتین» اشاره می‌کند و امر روزمره و سبک زندگی جاری در تهران و رشت را وارد نمایش می‌کند. «اپیخودف» در پرده‌ی دوم، آهنگی از «لئوناردو کوهن» را می‌خواند که در کافه‌های تهران به وفور شنیده می‌شود. جایی «مادام رانوسکایا» و «گایف» رو به باغ نشسته و لم داده‌اند که «لوپاخین» وارد می‌شود. شکل گفت‌وگو و رفتار آنها به شدت شبیه به زندگی مردم در رشت است. مادام به «لوپاخین» متلک می‌اندازد و با او شوخی می‌کند و بعد هم درباره‌ی مسائل اقتصادی و سیاسی بحث می‌کنند. همیشه امر سیاسی و مسئله‌های روز جامعه‌ی ایران در از آثار معجونی موج می‌زند و در جای درستش هم بیان می‌شوند. ریتم و تمپو مثل اجراهای دیگر از چخوف، کند نیست و همه چیز با سبک زندگی امروز مردم در تهران و رشت مطابقت دارد. کشمکش‌های طبقاتی به خوبی دراماتورژی شده‌اند و تمام افراد در موقعیت خودشان قرار گرفته‌اند، حتی روی ژست‌هایشان نیز فکر شده‌است. ما روسیه‌ای را شاهد هستیم که کاملاً شبیه به ایران خودمان شده‌است؛ بنابراین دراماتورژی به درستی انجام شده و فرهنگ عامه‌ی ایرانی به خوبی وارد متن شده‌است به عنوان مثال، در صحنه‌‌ای که نوازندگان وارد می‌شوند و مجلس رقص برگزار می‌شود، همه چیز شبیه به یک پارتی تهرانی شده‌است. «ترُفیموف» که یک معلم انقلابی است با یک اسباب‌بازی پرنده روی صحنه حاضر می‌شود و حرف‌هایی درباره‌ی جامعه‌ی طبقاتی و بی‌عدالتی می‌گوید که حراف‌بودن او را نشان می‌دهد. چنین وضعیتی کاملاً شبیه به بسیاری از اهالی سیاست در ایران امروز است که عمل خاصی انجام نمی‌دهند. معجونی تلاش کرده که شخصیت‌های نمایشنامه را قضاوت نکند؛ بلکه به آنها هویت‌های ایرانی/روسی می‌دهد. «لوپاخین»، کاملاً شبیه به بساز و بفروش‌های تهرانی شده‌است. او تلاش می‌کند که مانند نوکیسگان امروز، کمی لفظ قلم و روشنفکرانه حرف بزند و خودش را بهتر از «ترُفیموف» نشان دهد؛ ولی نمی‌تواند و خزعبلاتی را می‌گوید که سر و ته ندارند. او پولدار و اهل عمل است؛ اما رفتار درستی ندارد و شوخی‌های بی‌مزه‌ای می‌کند که در فرهنگ عامه به آنها «شوخی دستی» می‌گویند. معنی، هدف‌ها، شکل و جوهره‌ی نمایشنامه در فرآیند اجرای معجونی به وجود آمده‌اند. او توانسته «نظم موقت» خودش را برقرار کند؛ اما یک مشکلی وجود دارد. تعداد کمی از صحنه‌ها دچار «اختلال در روایت» شده‌‌ و کمی هم سرعت نمایش کند، خاصه در جایی که برق می‌رود. توضیح این اتفاق ساده است؛ زیرا معجونی مشغول «امر واقع» و «ارائه‌ی واقعیت» (presentation) است و تلاش می‌کند تا از سانسور فرار کند. علاوه بر این، مناسبات ضعیف تولید تئاتر در ایران هم یک مانع بزرگ دیگر است. معجونی نمی‌خواهد زیاد سیاسی شود و به امر سرگرم‌کننده و حقیقت‌هایی که در زندگی روزمره مردم تجربه می‌شود، نظر دارد. نکته‌ی کلیدی این است که برخی از صحنه‌ها باید از ریتم می‌افتادند و فضا نیز آشفته می‌شد. «مایکل مارک کیمِرس» در کتاب «درآمدی به مقدمات دراماتورژی» نوشته‌است: «وقتی صحبت از چیزهای خنده‌دار می‌شود، ما در مورد عملکردی صحبت می‌کنیم که باعث خنده می‌شود. خنده همچون کاتارسیس در تراژدی، رهایی از تنش است. ارسطو مشاهده کرد که تراژدی و کمدی، هر دو متکی به نقض برخی از قاعده‌ها هستند - چنین نقضی باعث ایجاد تنش در کسانی می‌شود که شاهد نمایش هستند - و خنده یکی از راه‌های رهایی از چنین تنشی است». معجونی به طور کامل از ابتذال جاری در کمدی‌های سبک دور شده و کاری می‌کند تا تنش‌ها و موقعیت‌های خنده‌دار در بزنگاه‌های دراماتیک شکل بگیرند. علاوه بر این، تماشاگر سر یک «دوراهی بغرنج» (دایلاما) قرار می‌گیرد و به فکر فرو می‌رود. جالب است بدانید که «سوزوکی تاداشی» در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، سه نمایشنامه‌ی متأخر چخوف را با هم ترکیب کرد و اجرایی به نام «چخوف» را ارائه داد که در آن از «درام نو»ی ژاپنی و تئاتر ابزورد «ساموئل بکت» استفاده کرد. «جورجیو استرلر» در ایتالیا و در سال ۱۹۷۴، اجرایی از «باغ آلبالو» را روی صحنه برد که رنگ سفید در آن غالب بود. شیوه‌‌ی اجرایی او کاملاً پست‌مدرن بود. من فکر می‌کنم که معجونی تلاش می‌کند تا شیوه‌ی اجرایی پیچیده‌ای را انتخاب نکند تا به چخوف وفادار بماند؛ بنابراین، با توجه به تفاسیر بالا، نمایش «باغ» به کارگردانی «محمدحسن معجونی» یکی از آثار قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.

https://teater.ir/news/43400

آذین گرامی و دوتا امیرمسعودها خدایی خوندین؟ 😁
امتحان می‌گیرم ازتونااااا 😁😁😁😁
۰۷ تیر ۱۴۰۱
امیرمسعود فدائی
شما همیشه از محبوبیت بالایی برخوردار بودی تو زندگیت♥️♥️🌹🌹
#اندک_آبرو
۰۸ تیر ۱۴۰۱
کاش گزینه فقط کامنتا رو خوندمم داشت
۱۲ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقدی بر اجرای «شکوفه‌های گیلاس» به کارگردانی سید محمد مساوات و نگاهی به سیستم بیومکانیک مایرهولد
خودکشی یک ضدقهرمان‌ افسرده
سید حسین رسولی

تعدادی ... دیدن ادامه ›› از نظریه‌پردازان به ویژه «ادوارد گوردون کریگ» (۱۹۱۱)، بیشتر از یک قرن قبل، تلاش کردند تا نوعی تمایز آشکار میان تئاتر و درام برقرار کنند که در مفهوم پست‌دراماتیک نقش اساسی دارد... ایده‌ی تئاتر در وهله‌‌ی اول، تحقق بصری متنی از پیش‌موجود در بیشتر قرن بیستم باقی ماند و هنوز هم در بسیاری از فرهنگ‌های تئاتری غالب است به ویژه در تئاتر آمریکا که بر خلاف فرانسه و آلمان در تئاترهای جریان اصلی‌اش چیزی که پست‌مدرن نامیده شود کم‌تر دیده شده‌ یا اصلا وجود ندارد. اگرچه نظریه‌پردازان نشانه‌شناسی، تمایز روشنی میان «متن ادبی» و «متن اجرایی» در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ قائل بودند، تقریبا بیشتر آنها فرض کردند که متن اجرایی از متن ادبی مشتق شده‌ و در اصطلاح‌های زبان‌شناختی، آن یکی متن را به رمزگان یا رمزهای زبانی دیگر ترجمه کردند که تئاتری را نمایش می‌دهد.
(تئاتر پست‌دراماتیک و اجرای پست‌دراماتیک/ماروین کارلسون)

نمایش «شکوفه‌های گیلاس» به نویسندگی و کارگردانی سید محمد مساوات در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه «ایرانشهر» به صحنه رفته که «رومینا مؤمنی» و «حامد رسولی» در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند. نمایش مذکور، تبدیل به پر مخاطب‌ترین تئاتر این روزها شده‌است. «محمد مساوات» علاقه‌ی زیادی به تجربه‌گرایی در شیوه‌های اجرایی دارد و به تاریخ اکنون، مسئله‌سازی، امر سیاسی و امر دراماتیک توجه می‌کند. او در مضمون نمایشنامه به «سقوط ضدقهرمانی افسرده» توجه می‌کند که به خاطر مسائل اقتصادی، دست به خودکشی می‌زند و در شیوه‌ی اجرایی نیز به سیستم بیومکانیک «سِوِلاد مایرهولد» نظر دارد.

خودکشی یک سامورایی افسرده
داستان «شکوفه‌های گیلاس»، کاملا غیر منطقی است که برخی آن را تحت تأثیر «رئالیسم جادویی» دانسته‌اند؛ اما با خوانشی از زاویه‌ی دید روانکاوی یونگی می‌توان آن را به خوبی رمزگشایی کرد. «شکوفه‌های گیلاس» در زبان ژاپنی با اصطلاح «ساکورا» مشخص می‌شود که یکی از نمادهای فرهنگ ژاپن است؛ اما به زندگی کوتاه یک سامورایی هم اشاره دارد. ضدقهرمان این نمایش یک سامورایی بیکارشده یا یک «رونین» است که به مرحله‌ی «هاراکیری» (خودکشی) رسیده‌؛ اما سایه‌اش جلوی او را گرفته‌است. او فاقد ویژگی‌های منحصربه‌فرد یک قهرمان معمولی است و نمی‌تواند دست به ایثار بزند. مسئله‌ی اصلی این سامورایی، «بیکاری» و «گرسنگی» است که در چنین وضعیتی نیاز دارد تا از شرفش دفاع کند؛ پس باید به سراغ هاراکیری برود. او اکنون تلاش می‌کند تا با استادی خاص ملاقات کند تا در این زمینه راهنمایی‌اش کند؛ اما زنی در محل زندگی استاد حضور دارد که مانع ملاقات آنها می‌شود. زن به سامورایی کارهایی ویژه آموزش می‌دهد؛ اما سامورایی عاشق زن می‌شود و در نهایت نمی‌تواند دل زن را به دست بیاورد. او در پایان داستان، بدون شمشیر و با نیرویی جادویی که زن به او آموزش داده، دست به خودکشی می‌زند. اتفاق‌های عجیبی در این نمایش رخ داده که توصیف آنها بسیار مشکل است؛ زیرا همه چیز به اجرا و بدن‌های بازیگران وابسته‌ شده که در آن از «ویدئو مپینگ» و «جلوه‌های صوتی» نیز استفاده شده‌است. روی دیوار پشتی صحنه، پرده‌ای قرار گرفته که تصویرهای گرافیکی ویژ‌ه‌ای رویش ظاهر می‌شود و صداهایی نیز از بلندگوها پخش می‌شود که تمام آنها در خدمت فضاسازی اجرا هستند. توجه داشته باشید که سامورایی جوان، روی یک پل چوبی‌ با زن مرموزی ملاقات می‌کند که به دروازه‌ی خانه‌ی استاد/پیرفرزانه منتهی می‌شود. استاد تا پایان نمایش ظاهر نمی‌شود که شاید بتوان، زن را به عنوان همان استاد در نظر گرفت؛ زیرا آموزش‌های ویژه‌ای به سامورایی می‌دهد. زن به هیچ عنوان به سامورایی اجازه نمی‌دهد تا از دروازه عبور کند و هیچ راه برگشتی نیز وجود ندارد. پرسش‌های اساسی عبارتند از اینکه (۱) ضرورت اجرای این نمایش چیست که داستانی درباره خودکشی و عشق در فرهنگ ژاپن را روایت می‌کند؟ و چه ارتباطی با تاریخ اکنون و فرهنگ ایران برقرار می‌کند؟ نیاز است تا پاسخ‌ها را در مضمون‌ها و لایه‌های پنهان نمایش جست‌وجو کرد؛ زیرا انگار این نمایش از درون ناخودآگاه یک سامورایی روایت می‌شود.

در جست‌وجوی پیر فرزانه
سامورایی را می‌توان به عنوان یک «ضدقهرمان افسرده» در نظر گرفت که دچار مشکل‌های اقتصادی شده و نتوانسته عشق را تجربه کند. کهن‌الگوهایی مثل «خویشتن»، «قهرمان»، «آنیما» و «استاد/پیرفرزانه» به خوبی در داستان «شکوفه‌های گیلاس» قابل تشخیص‌اند. واژه‌ی «آرکی‌تایپ» (کهن‌الگو) برگفته از واژه‌‌ی یونانی «آرکه‌تیپوس» و به معنای «الگوی نخستین» است. مترجمان ایرانی به منظور ترجمه این واژه از اصطلاح‌هایی مثل «صورت ازلی» و «کهن‌الگو» استفاده کرده‌اند. «کارل گوستاو یونگ» اعتقاد داشت که این کهن‌الگوها همان تصویرهای بسیار کهنی‌اند که در ناخودآگاه و اعماق خویشتن انسان، رسوب کرده‌اند که می‌توان تجلی‌های آنها را در اسطوره‌ها، آیین‌ها، آثار هنری و امثالهم دید. اولین کسی که از اصطلاح کهن‌الگو استفاده کرد، «جیمز فریزر» بود که در کتاب «شاخه‌ی زرین» درباره‌ی آن نوشته‌است. او اعتقاد داشته که برخی از مضمون‌های مشترک -خاصه درباره مرگ و زندگی- در فرهنگ‌های مختلف وجود دارند که می‌توان آنها را با عنوان «کهن‌الگوهای جهانی» مشخص کرد. یونگ اعتقاد داشت که «کهن‌الگوی خویشتن»، اصلی‌ترین بخش از ناخودآگاه انسان است؛ اما امروز در روانکاوی پسایونگی به تمام کهن‌الگوها توجه می‌شود. منتقدان یونگی از شیوه استقرایی استفاده می‌کنند؛ زیرا باید متن را از جزء به کل خوانش کنند تا بتوانند کهن‌الگوهای موجود در متن را ترسیم کنند. بررسی بن‌مایه‌های تکرارشونده در نقد یونگی بسیار اهمیت دارد. بن‌مایه‌ای که بررسی می‌شود هم باید ارزش اسطوره‌ای داشته باشد و هم جلوه‌ی جهانی. یک «ضدقهرمان ویران‌شده» در نمایش «شکوفه‌های گیلاس» تبدیل به نقطه کانونی روایت شده که هم سفری بیرونی را به سوی ملاقات با استاد آغاز کرده و هم سفری درونی را. روایت چنین مضمونی با توجه به سانسور گسترده در ایران، غیرممکن است؛ بنابراین نویسنده به سراغ فرهنگ ژاپن رفته تا بتواند با رویکردی تمثیلی، حرف‌های خودش را بزند. داستان‌هایی مربوط به «کهن‌الگوی قهرمان» در اسطوره‌های کشورهای مختلف به وفور دیده می‌شود. «تولد رازآمیز قهرمان» یکی از عناصر کلیدی‌ این کهن‌الگو است. قهرمان در ادامه، کارهای ویژه‌ای انجام می‌دهد تا به هدف‌های خاصی برسد. مساوات در روایت خود تنها یک «موقعیت مسئله‌ساز» از زندگی یک سامورایی را انتخاب کرده‌ که در آن خبری از تولد رازآمیز نیست. ضدقهرمان «شکوفه‌های گیلاس» قدرت ویژه‌ای ندارد و به آخر خط رسیده‌؛ بنابراین، دچار فروپاشی روانی شده‌است. توجه داشته باشید که مهم‌ترین چیزی که به زندگی سامورایی آسیب زده، بیکاری و مسئله اقتصادی است. «جوزف کمبل» اعتقاد دارد که قهرمان، دعوت به ماجرایی ویژه می‌شود؛ ولی نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد؛ زیرا دچار ترس و تردید می‌شود. او باید با یک استاد ملاقات کند تا راهنمایی‌اش کند. سامورایی «شکوفه‌های گیلاس» در مسیر خودکشی خود با مشکل عجیب دیگری نیز مواجه شده‌است؛ زیرا سایه‌‌اش (یا همان کهن‌الگوی سایه) نمی‌گذارد که کارش را انجام دهد؛ بنابراین با تردید و سرگشتگی شدیدی کلنجار می‌رود تا اینکه تصمیم می‌گیرد تا به ملاقات استادی فرزانه برود. سایه، شامل تمامی میل‌ها و فعالیت‏‌های غیر اخلاقی، هوس‌‏آلود و حتی خلاقانه می‌‏شود. یونگ می‏‌گوید که هر یک از ما به وسیله‌ی سایه‌‏ای تعقیب می‏‌شویم که هر چه کم‌تر با زندگی خودآگاه فرد درآمیزد، سیاه‏‌تر و متراکم‏‌تر می‌شود. سامورایی در تمام داستان با سایه‌ی خود درگیر است. سایه نمی‌خواهد که سامورایی، هاراکیری کند؛ و حتی تبدیل به رقیب عشقی او می‌شود. او کاراکتری ویژه در نمایش پیدا می‌کند که حتی حرف‌هایش روی صفحه نمایش نشان داده می‌شود. هیچ‌کدام از شخصیت‌های نمایش حرف‌ نمی‌زنند؛ بلکه حرف‌های آنها به صورت گرافیکی روی پرده‌ی پشت صحنه، نمایش داده می‌شود. وقتی سایه وارد می‌شود، تماشاگران او را نمی‌بینند و تمام حرف‌هایش به صورت کاملا برعکس، نشان داده می‌شود. فرایندی پیچیده در اینجا رقم می‌خورد که خبر از کیفیت بالای نمایشنامه‌نویسی مساوات می‌دهد. او به خوبی می‌تواند یک «موقعیت بیمارگونه» یا یک «وضعیت روان‌پریشانه» را دراماتورژی کند. زن را می‌توان هم به عنوان «آنیما» و هم به عنوان «استاد/پیر فرزانه» در نظر گرفت. «آنیما» به معنای خصایص زنانگی در مردان، و «آنیموس» بیانگر خصایص مردانگی در زنان است. سامورایی، عاشقِ آنیما/استاد درونی خود شده که یک زن است و این زن، او را راهنمایی می‌کند تا هم عشق را تجربه کند و هم فرایند هاراکیری را به پایان برساند.

سفر قهرمانانه‌ی یک رونین فقیر
قهرمان، سفری طولانی را آغاز می‌‌کند که در آن باید کارهای سنگینی مثل جنگ با حریفان، حل معماهای بی‌پاسخ، ازدواج با یک شاهزاده و امثالهم را به سرانجام برساند. او باید سه مرحله‌ی اساسی را طی کند تا به اکسیری ویژه برسد. مراحل این سفر عبارتند از: (۱) عزیمت، (۲) دگرگونی و (۳) رجعت. قهرمان باید هم سفری درونی را بپیماید و هم سفری بیرونی. او در سفر درونی به مکاشفه‌های گوناگونی درباره‌ی معنای زندگی و خویشتن‌اش می‌رسد. سامورایی حاضر در نمایش «شکوفه‌های گیلاس» که حالا به خاطر بیکاری و فقر، تبدیل به یک رونین مفلوک شده، دو هدف اصلی دارد که عبارتند از: (۱) هاراکیری و (۲) ملاقات با استاد. مسئله‌ی اساسی او فقر و فلاکت است. هدف‌های او در بخش میانی داستان تغییر می‌کند که عبارتند از: (۱) راضی‌کردن زنی مرموز به منظور ملاقات با استاد و (۲) راضی‌کردن همان زن در قبول عشقی که به او پیدا کرده‌است. زن در اینجا نقش یک «خرده‌پیرنگ» و «نقطه‌ی عطف» دراماتیک را بازی می‌کند که داستان را به مسیر دیگری می‌کشاند. سامورایی در تمام هدف‌های خود شکست می‌خورد و با «کهن‌الگوی سایه» و «کهن‌الگوی خویشتن»‌ خود درگیر می‌شود. او در پایان، موفق می‌شود تا بر سایه و عشق به آن زن مرموز غلبه کند و فرایند هاراکیری را با موفقیت به سرانجام برساند. هاراکیری در فرهنگ ژاپن، عملی شجاعانه و شرافتمندانه محسوب می‌شود؛ اما در فرهگ غربی اینگونه نیست؛ زیرا قهرمان باید دست به ایثار بزند. توجه داشته باشید که سامورایی‌ها در فرهنگ ژاپن از افراد طبقه‌ی پایین هستند و امپراتور و درباریان از طبقه‌ی اشراف. زاویه‌‌ی دیدی که «محمد مساوات» انتخاب کرده در کنار افراد طبقه‌ی پایین قرار می‌گیرد. ضدقهرمان او در نهایت به خاطر فقر، دست به خودکشی می‌زند؛ زیرا به آخر خطر رسیده‌ و باید از شرافتش دفاع کند.

همه چیز در خدمت تمثیلات یک متن اجرایی
همان‌طور که اشاره شد، نمایشنامه‌ی «شکوفه‌های گیلاس» یک متن تمثیلی است که به تاریخ اکنون اشاره دارد؛ زیرا این روزها خبرهای زیادی درباره‌ی خودکشی کارگران ایرانی به خاطر مشکل‌های اقتصادی منتشر می‌شود. «محمد مساوات» به خوبی با انتخاب یک سامورایی از طبقه‌ی پایین جامعه‌ی ژاپن و به تصویر کشیدن خودکشی‌اش، توانسته حرف‌های خود را بزند؛ اما شیوه‌ی اجرایی و هدایت بازیگر او نیز مورد توجه است که تحت تأثیر سیستم بیومکانیک مایرهولد قرار دارد. مساوات در مصاحبه‌ای گفته‌است:
من سه استاد دارم؛ آنتونن آرتو، گروتفسکی و مایرهولد. با گروتفسکی تمرین می‌کنم، با آرتو فکر می‌کنم و با مایرهولد عمل. این رویکرد نسبت به بازیگری که به آن اشاره کردید، از نمایش «بازی‌خانه قیاس‌الدین مع‌الفارق» برای من شروع شد و اتفاق افتاد. یعنی ما در آن جا برای اولین بار نمایشی را می‌بینیم با رویکرد حرکتی بیومکانیک.
کاملا مشخص است که بازیگران مساوات در اجرای «شکوفه‌های گیلاس» به خوبی تمرین‌های بیومکانیک را پشت سر گذاشته‌اند و تلاش می‌کنند تا با «بازی بیرونی» پیش بروند. «جاستین کش» در مقاله‌ای با عنوان «۳۵ نکته‌ی جذاب درباره بیومکانیک: تئاتر مایرهولد» نوشته‌است:
مایرهولد اعتقاد داشت که حرکت، قدرتمندترین شکل از بیان تئاتری است. بیومکانیک به سرعت تبدیل به اصول یک سیستم غیررئالیستی، سبک‌‌پردازی‌شده و حرکت‌محور در آموزش بازیگر شد که در سال‌های ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۲ ایجاد شد. نقش اصلی و محوری در سیستم بیومکانیک مایرهولد را بازیگر داشت، مثل تئاتر بی‌چیز «یرژی گروتفسکی» و با وجود اینکه اتودهای آموزشی در سیستم بیومکانیک، تبدیل به بخشی جدایی‌ناپذیر از آموزش‌وپروش بازیگر و اجرا شده‌اند‌؛ اما هرگز نمی‌توان آنها را روی صحنه دید. سیستم آموزش بازیگر مایرهولد با سیستم استانیسلاوسکی که بازیگر در آن، برای اولین بار، شخصیتی را از درون خلق می‌کرد (آفرینش درونی شخصیت) متفاوت بود. سیستم مایرهولد برخلاف سیستم استانیسلاوسکی به بازیگر آموزش می‌داد که کاراکتر را از بیرون بسازد و در ابتدا از حرکت‌های بیرونی استفاده کند.
رویکرد اجرایی مساوات، رویکردی تئاتریکال است. او از سیستم «کنستانتین استلانیسلاوسکی»، تنها در نمایش «قصه‌ی ظهر جمعه» استفاده کرد؛ زیرا تئاتری ناتورالیستی بود. او در بیشتر کارهایش مانند «بی‌پدر» به سیستم مایرهولد وفادار بوده‌است. تمایزی کلیدی میان «متن ادبی» و «متن اجرایی» در اجرای «شکوفه‌های گیلاس» برقرار شده‌؛ زیرا متن آن کاملا اجرایی و بصری از آب درآمده‌است. مساوات تلاش می‌کند تا یک «شکل غیرمتعارف» را قوام دهد و یک «وضعیت بیمارگونه» را دراماتورژی ‌کند. کارگردانی مساوات آمیخته با افراط و وسواس است؛ زیرا بازیگران باید کار طاقت‌فرسای بدنی انجام دهند. مشکل اینجاست که گاهی به سوی تئاتر فرمالیستی گرایش پیدا می‌کند که خالی از هر نوع معنای مشخص می‌شود. فضاسازی، یکی از عناصر اصلی اجراهای اخیر مساوات بوده که به عنوان مثال، می‌توان به کاربرد گسترده از جلوه‌های صوتی و تصویری اشاره کرد؛ پس او تحت تأثیر سینما است؛ البته برعکس آن، برخی کارگردان سینما مثل «لارس فون تریه»، تحت تأثیر تئاترهای «برتولت برشت» هستند. مساوات، ساختار روایی را به هم می‌ریزد؛ زیرا واژگان دراماتیک به جای اینکه از دهن بازیگران خارج شوند، روی پرده‌ای سینمایی، نمایش داده می‌شوند. مساوات در زبان دراماتیک، مسیر مشخصی را طی کرده‌؛ زیرا از زبان آرکائیک در نمایشنامه‌‌ی «بیضایی» به زبان روزمره در «بیگانه در خانه» رسیده بود؛ اما او دوباره تغییری در زبان نمایشی خود در «شکوفه‌های گیلاس» ایجاد کرده‌است. زبان او این بار، تحت تأثیر ترجمه‌‌هایی از هایکوهای ژاپنی است که بیشتر در کارهای «ع.پاشایی» دیده می‌شود. بزرگ‌ترین مانع در برابر مساوات (و دیگر کارگردانان تئاتر) مناسبات ضعیف تولید تئاتر و سانسور گسترده است. مساوات به طور کامل از ابتذال شدیدی که روی صحنه‌های تئاتر موج می‌زند دور شده و به «تئاتر به مثابه‌ی تئاتر» توجه کرده‌است. اجرای او بدون وابستگی به سلبریتی‌ها، تعداد زیادی از تماشاگران تئاتر را به تماشاخانه «ایرانشهر» کشانده‌؛ بنابراین با توجه به تفاسیر بالا، اجرای «شکوفه‌های گیلاس» یک کار قابل تأمل در سال ۱۴۰۱ است.

https://teater.ir/news/43344
نقدی بر نمایش «مخاطب» به کارگردانی جابر رمضانی و نگاهی به رابطه تئاتر با تماشاگر
تماشاگر اسیر شده، مخاطب رها شده
سید حسین رسولی

با تماشای ... دیدن ادامه ›› یک اجرا نه تنها خود به آن واکنش نشان می‌دهید؛ بلکه آگاه به این موضوع نیز هستید که دیگران مشابه شما واکنش نشان می‌دهند و از واکنش شما هم آگاه هستند. در واقع، زمانی که تابوها به شکل عمومی و همگانی شکسته می‌شوند، تماشاگران تبدیل به شاهدان صریح و مستقیم آن خواهند شد.
تئاتر In-yer-face: درام امروز بریتانیایی/الکس سیرز/ نقل شده در مقاله «ظهور تراژدی نو در تئاتر بریتانیا با تأکید بر نمایشنامه «جنون ۴۸/۴» اثر سارا کین»/ کامران سپهران و نیوشا ستاری

اجرای «مخاطب» به نویسندگی «جابر رمضانی» و «کیوان سررشته» و به کارگردانی «جابر رمضانی» در اردیبهشت و خرداد ۱۴۰۱ در تماشاخانه «ایرانشهر» به صحنه رفته‌ که «علی باقری»، «نگار جواهریان»، «لیلی رشیدی» و «جابر رمضانی» در آن به اجراگری می‌پردازند. اجرای ۸۰ دقیقه‌ای مذکور از نمایشنامه «مؤلف» به نویسندگی «تیم کراوچ» اقتباس شده‌است. «جابر رمضانی» در این اجرا به تاریخ اکنون، امر سیاسی و مسئله‌سازی توجه کرده؛ اما امر دراماتیک، فرم تئاتر و شیوه اجرایی را به پرسش کشیده‌ که جای بحث‌وبررسی دارد.

واسازی شیوه اجرایی در مشارکت با تماشاگر
«تیم کراوچ» در ابتدای نمایشنامه «مؤلف» نوشته‌است: «این نمایشی است که در میان تماشاگرانش اتفاق می‌افتد... بازیگران به شکلی پراکنده و عادی میان تماشاگران نشسته‌اند. میلِ گاه ناکامِ تمام تماشاگران به دیدن بعضی از بازیگران، یکی از بخش‌های مهم در دینامیسمِ «اشتیاق به دیدن» است که در روایت این نمایش طرح می‌شود. امید است که تماشاگران، کم‌کم این میل به دیدن گوینده را کنار بگذارند و به جایی برسند که خودشان برای خودشان کافی باشند». هدف اصلی کراوچ، واسازی و به پرسش کشیدن شیوه اجرایی در تئاترهای جریان اصلی، و رابطه تئاتر با تماشاگران است. او از درام و تئاتر عادی دور می‌شود و به سوی نوعی از اجرای رادیکال می‌رود که از سنت تئاتر ضد بورژوایی برشتی سرچشمه می‌گیرد. یکی از مشکل‌هایی که «برتولت برشت» با تئاتر روایی ارسطویی داشت، انفعال تماشاگران و غرق شدن آنها در داستانی خیالی بود که روی صحنه روایت می‌شد. برشت تلاش کرد تا بر «تئاتری‌بودن» اجرای خود تأکید کند و به همین منظور از «فاصله‌گذاری» استفاده کرد. هر دوی این تکنیک‌ها در اثر کراوچ، استفاده شده‌اند. برشت، تماشاگران را در فرایند اجرا دخیل کرد تا بدانند که در اینجا و اکنون نشسته و تئاتری را نگاه می‌کنند که مسئله‌اش، اندیشه و تغییر جهان است. بعدها تئاتری انقلابی‌تر پا به عرصه گذاشت که با نوشته‌های «ساموئل بکت» به اوج خود رسید. «مارتین اسلین» عنوان «تئاتر ابزورد» را بر این آثار گذاشت که باعث گمراهی‌های زیادی شد؛ زیرا تئاترهایی بودند که باز هم با تماشاگران، فرم روایی و ساختار اجرایی کار داشتند و انتقادهای زیادی را مطرح می‌کردند. برخی از آثار ابزورد در سال‌های گذشته به اشتباه به شکل تئاترهای ضد ساختار و خالی از معنا اجرا شدند؛ ولی همچنان به آنها، ابزورد گفته می‌شد. مشکل از خود اصطلاح «ابزورد» بود که با رویکردی تقلیل‌گرایانه، تنها به وضعیت «عبث» و «بی‌معنا» توجه داشت و نمی‌توانست اندیشه‌های انتقادی و انقلابی موجود در نمایشنامه‌هایی مثل «کرگدن» نوشته «اوژن یونسکو»، «کلکسیون» نوشته «هارولد پینتر» و «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت» را در کادربندی خود جای دهد. امروز با اصطلاح‌هایی مانند «تئاتر پست‌دراماتیک»، «تئاتر In-yer-face» و «تئاتر مستند» نیز سر و کار داریم. تمام این نظریه‌ها با تماشاگران تئاتر کار دارند؛ مثلا برخی از کارگردانان تئاتر مستند –مثل «اروین پیسکاتور»- به سوی نوعی از اجرا رفتند که تصویرها، سندها و مدرک‌های مهمی را به تماشاگران نشان می‌دادند تا نظرشان را درباره اتفاقی تاریخی/سیاسی –مانند جنگ- تغییر دهند. برخی از آنها به سراغ دادگاه‌های سیاسی رفتند و آنها را روی صحنه زنده کردند که اتفاقا شبیه به درام‌های تاریخی بود؛ اما دخل و تصرفی در اتفاق‌های تاریخی انجام ندادند که به عنوان مثال، نمایشنامه «دانتون» به نویسندگی «امیل زولا» یک اثر ناتورالیستی تاریخی بود؛ ولی نمایشنامه «مرگ دانتون» نوشته «گئورگ بوشنر» یک اثر مستند. شیوه‌ای که کراوچ در نمایشنامه «مؤلف» پیشنهاد می‌دهد که اتفاقا در برخی از بخش‌ها پر از حرف‌های سیاسی درباره اعتصاب‌ها شده یک نمونه‌ درخشان از تئاتر معاصر بریتانیا است؛ زیرا تماشاگران، هم تبدیل به شاهدان صریح و مستقیم آن شده‌اند و هم برخی از آنها تبدیل به اجراگران. تمام ماجرا به این بستگی دارد که تماشاگر چه نوع نگاهی را انتخاب می‌کند.

تبارشناسی حضور کراوچ در ایران
اجرایی با عنوان «درخت بلوط» در سال ۱۳۹۱ و در تماشاخانه ایرانشهر به صحنه رفت که تعداد زیادی از چهره‌های مشهور –مثل «رامبد جوان»، «هومن سیدی» و «کاوه آفاق»- در آن حضور داشتند. خبری از اسم «وحید رهبانی» (سرپرست گروه «تئاتر نقشینه») روی پوستر و در خبرهایی که از این نمایش منتشر می‌شد نبود. مشخصا روی پوستر نمایش نوشته شده بود: «تجربه‌ای نو... اثر تیم کراوچ». همان سال، اجرایی با عنوان «دیوار چهارم» به نویسندگی و کارگردانی «امیررضا کوهستانی» روی صحنه رفت که «نگار جواهریان» و «رامبد جوان» در آن بازی می‌کردند. نمایشنامه مذکور، برداشت آزادی از نمایشنامه «انگلستان» اثر «تیم کراوچ» بود. چند سال بعد، مجموعه چهار نمایشنامه از «تیم کراوچ» توسط «کیوان سررشته» و «سپیده فلاح‌ور» در سال ۱۳۹۸ و برای اولین بار در ایران منتشر شد تا اینکه «جابر رمضانی»، نمایش «مخاطب» (۱۴۰۱) را با نگاهی به نمایشنامه «مؤلف» -از آثار این مجموعه- روی صحنه برد. نمایش مزبور با واکنش شدید برخی از محافظه‌کاران و سانسورچیان مواجه شد که به نظر می‌رسید نه شناختی از ذات تئاتر و روایتگری داشتند و نه اجرا را دیده‌ بودند. تماشاگران از این نمایش استقبال کردند؛ زیرا هم متفاوت بود و هم بازیگران مشهوری در آن حضور داشتند. نکته جالب اینجاست که خانواده «رامبد جوان» و «نگار جواهریان» در هر سه اجرا از کراوچ، حضور داشته‌اند.

صحنه را از بازیگران پاک کنید
«جابر رمضانی» در اجرای «مخاطب» تلاش کرده تا تجربه متفاوتی در شیوه اجرایی داشته باشد؛ زیرا اجراگر در این نوع از اجرا، تبدیل به اجراگر/تماشاگر شده و مخاطب نیز تبدیل به تماشاگر/اجراگر؛ بنابراین، صحنه تئاتر خالی از بازیگر شده‌است. «واکاوی خشونت» که از مضمون‌های مورد توجه رمضانی است در این اجرا هم دیده می‌شود. پیشنهادهای اجرایی «تیم کراوچ» جالب توجه‌اند؛ زیرا در برابر متن‌های اجرایی او -با عنوان‌های «دست من»، «درخت بلوط»، «انگلستان» و «مؤلف»- نوشته شده‌‌‌است: «چهار نمایشنامه برای تماشاگران معاصر». کراوچ در آثار خود تلاش کرده تا عناصر زیادی را به چالش بکشد که عبارتند از: (۱) ساختار نمایشنامه، (۲) ساختار روایت، (۳) فرم تئاتر، (۴) شیوه اجرایی و (۵) مشارکت تماشاگران. تمام صحنه از دکور و بازیگران خالی شده و همه حاضران تبدیل به اجراگر/تماشاگر شده‌اند. اجراگران اصلی به یکدیگر نگاه می‌کنند و داستان خودشان را روایت می‌کنند و گاهی هم با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند؛ اما هیچ کدام از این گفت‌وگوها به جای خاصی نمی‌رسد تا اینکه، اجراگران/تماشاگران به نوبت از تماشاخانه خارج می‌شوند. خبری از عرف‌ها و آیین‌های آغاز و پایان‌ نمایش نیست. هر کدام از اجراگران/تماشاگران داستانکی از خود و زندگی تئاتری‌اش را بیان می‌کند و در نهایت از محل اجرا خارج می‌شود.جالب است که این روزها، بیشتر کارگردانان علاقه دارند تا در «رِوِرانس» (تشویق پایانی اجرا) حاضر شوند. چنین بخشی از اجرا در بیشتر تماشاخانه‌ها، تبدیل به خاله‌بازی و دورهمی بانمکی شده که یکی در آن به عنوان اعتراض می‌نشیند، یکی در حال عکس گرفتن است و دیگری در حال بای‌بای کردن با آشنایان. «رِوِرانس» از ابتدای قرن نوزدهم در تئاتر جریان اصلی بورژوایی باب شده‌ که بیشتر به درد تئاترهای باشکوه و پر خرج می‌خورد؛ زیرا تماشاگرانی از طبقه تن‌آسا را به خود جلب می‌کند.

رادیکال‌سازی تماشاگر تئاتر
تئاترهایی در سال‌های اخیر به صحنه رفته‌ که کارگردانان آنها تلاش کرده‌اند تا درک مخاطب از تئاتر را تغییر دهند. چنین فرایندی در تئاتر اروپا آغاز شده‌است؛ زیرا زیرسوال رفتن سنت‌های تئاتری و بازسازی جدید آن در بریتانیا، باعث شد تا مخاطب به سمت درک تازه و متفاوتی از درام و تئاتر هدایت شود. «الکس سیرز» نوشته‌است: «شواهد تاریخی نشان می‌دهد که شروع این داستان به اجرای «با خشم به گذشته بنگر» نوشته «جان آزبرن» برمی‌گردد که نمایش آن در تاریخ ۸ می ۱۹۵۶ آغاز شد». گروهی از نمایشنامه‌نویسان بریتانیایی مثل «جان آزبرن» به مضمون‌های سیاسی مانند فاصله طبقاتی علاقه‌ زیادی داشتند و از زبان روزمره و کلمه‌های رکیک استفاده می‌کردند. نکته اینجاست که فضای کارهای آنها همچنان رئالیستی بود که این امر تا امروز نیز ادامه پیدا کرده‌است. مثلا «مارتین مک دونا» تلاش می‌کند تا فضای رئالیستی کارهایش را حفظ کند؛ اما چیزی متمایز از کارهای رئالیستی پیش از خود خلق کرده‌است. هیچ‌گاه نباید فراموش کنیم که «آلفرد ژاری»، اولین کسی بود که در نمایشنامه «شاه اوبو» (۱۸۹۶) از کلمه‌های رکیک استفاده کرد و «هنریک ایبسن» نیز اولین کسی بود که «زبان روزمره» را در نمایشنامه‌نویسی جا انداخت. او در دهه‌ ۱۸۶۰ توانست نمایشنامه‌هایی مثل «کمدی عشق» و «براند» را بنویسد که بنیانی برای «نمایشنامه‌نویسی مدرن» و نوشتن آثار بعدی‌اش مثل «عروسک‌خانه» و «اشباح» شد. «هانس-تیس لمان» (۱۹۹۹) در چند سال گذشته، توانسته مهم‌ترین اصطلاح انتقادی تئاتر اکنون، یعنی «تئاتر پست‌دراماتیک» را معرفی کند که اشاره به اجراهایی دارد که می‌خواهند فراتر از درام بروند. توجه لمان بیشتر به تئاتر است تا درام؛ زیرا تئاتر به قول «مارک فورتیر» به صحنه بردن واژگان روی کاغذ (درام) است. «ماروین کارلسون» اعتقاد دارد که «درام به واژگان روی کاغظ و تاریخ نمایشنامه‌نویسی اشاره دارد، و تئاتر به نمایش روی صحنه و به اجرا بردن یک نمایشنامه». اجرای «مخاطب» به کارگردانی «جابر رمضانی» به شدت معطوف به خود تئاتر و فرایند است. او در دراماتورژی‌اش به تاریخ اکنون متصل شده و از امر سیاسی گفته‌است. نکته مهم اینجاست که دیگر با «قهرمان مسئله‌ساز» در یک درام قصه‌گو مواجه نیستیم؛ بلکه «اشتیاق به دیدن» و «نگاه خیره» تماشاگران دچار اختلال شده‌است. گاهی برخی از تماشاگران بلند می‌شدند تا اجراگران را بهتر ببینند (که خود نویسنده هم آن را پیش‌بینی کرده بود)؛ اما مشکل اینجاست که بیشتر این تماشاگران معمولی به منظور تماشای چهره‌های مشهور آمده‌ بودند؛ پس یک تناقض آشکار در این اجرا شکل گرفته‌است. کارگردان می‌خواسته که اجرایی رادیکال و متمایز داشته باشد؛ اما حواسش به فروش بلیت و جذب مخاطبان سلبریتی‌دوست هم بوده‌است. «ژاک رانسیر» در «تماشاگر رهایی‌یافته» نوشته‌است:‌ «ماجراجویی‌های جدید در شیوه‌های بیانی جدید... نیازمند تماشاگرانی است که مفسرانی فعال باشند؛ تماشاگرانی که ترجمه خود را بپرورانند؛ کسانی که داستان را از آن خود کنند و کسانی که در نهایت داستان خودشان را از آنچه هست بسازند. جامعه رهایی‌یافته در واقع، جامعه‌ای از داستان‌سرایان و مترجمان است».

https://teater.ir/news/43331
نقد و بررسی نمایش «مکبث» به کارگردانی علی کوزه‌گر
اجراهای انتزاعی باعث تقویت سانسور شده‌اند

«محمدحسن خدایی»، «احسان زیورعالم» و «سید حسین رسولی» که از منتقدان مستقل تئاتر هستند به نقد و بررسی نمایش «مکبث» به کارگردانی «علی کوزه‌گر» پرداختند که در اردیبهشت ۱۴۰۱ در تالار مولوی به صحنه رفته‌است.

تاریخ انتشار : 28 اردیبهشت ... دیدن ادامه ›› 1401


*(شنیدن پادکست نقد در کست‌باکس، تلگرام، اسپاتی‌فای و .... نام پادکست روزنه آبی تئاتر را جست‌وجو کنید. آدرس در انتهای همین نوشتار موجود است).
*(توجه کنید که این نقدها دارای اسپویل هستند و حتما پس از تماشای نمایش آن را مطالعه کنید).

«علی کوزه‌گر» که به عنوان طراح نور شناخته می‌شود، اولین اثر خود با عنوان «مکبث» به نویسندگی «سارا سمیع‌زاده» را در تالار مولوی به صحنه برده‌‌است. نمایش مذکور، بازنویسی متفاوتی از اثر شناخته‌شده «مکبث» نوشته «ویلیام شکسپیر» بوده که «محمدهادی غضنفری»، «ناعمه علمی‌نژاد» و «دنیز خاطری» در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

تقابل دوگانه «گفتار شاعرانه مردانه» و «گفتار خشونت‌آمیز زنانه»

«محمدحسن خدایی» در ابتدای این نشست گفت: ما با سالن پری مواجه شدیم که نشان می‌دهد استقبال از اجرا خیلی خوب بوده‌است. زمان اجرای مذکور ۵۰ دقیقه با ۳ بازیگر بود. یکی از بازیگران نقش «مکبث» را بازی می‌کرد که دو زن هم او را همراهی می‌کردند که یکی از آنها، نقش «لیدی مکبث» را داشت و آن دیگری هم احتمالا باید نقش «هکات» را داشته باشد. من فکر می‌کنم از نمایشنامه «ویلیام شکسپیر» دور شده‌ایم و باید به خود اجرا بپردازیم. ایده‌ای که «علی کوزه‌گر» دنبال می‌کند؛ یعنی «سیاست اجرایی» مورد توجه او به تصمیم «مکبث» در شب جنایت بازمی‌گردد. کارگردان نمایش، آن شبی را که قرار است تصمیم قتل گرفته‌شود به تعویق می‌اندازد و آن را بسط می‌دهد. مکانزیم اصلی اجرا چیزی بین کابوس، رویا و واقعیت است؛ بنابراین، نوعی گفت‌وگوی ذهنی را می‌بینیم که درباره فرمانروای قلعه «کودور» است؛ ولی شخصیت‌های نمایش به دنبال گرفتن کل اسکاتلند هستند؛ پس باید «دانکن» را بکشند تا بتوانند بر کلیت غلبه کنند. چیزی که برای من نمود پیدا کرد دوگانه «گفتار شاعرانه مردانه» و «گفتار خشونت‌آمیز زنانه» است. کوزه‌گر به سمت گفتار زنانه رفته‌است و بیش از اندازه به آن میدان می‌دهد. تمام عاملیت و تصمیمی که مکبث، قرار است بگیرد تحت انقیاد گفتار خشونت‌آمیز زنانه قرار گرفته‌است؛ پس دست‌های همه آلوده می‌شود. اینجا نوعی شورش علیه نظم موجود شکل گرفته؛ زیرا مکبث برای رسیدن به کلیت اسکاتلند باید از نظم موجود عبور کند. نکته اینجاست که نوعی مسئولیت‌زدایی از اراده شخصی مکبث انجام شده و همه چیز به سوی نوعی گفتار مهاجم زنانه رفته‌‌است.

آیا این اجرا متعلق به شکسپیر است؟

«احسان زیورعالم» در ادامه با اشاره به اینکه «گفت‌وگو در فضای عمومی شکل می‌گیرد» گفت: «خیلی خوب است که ما در میان شهروندان حاضر شده‌ایم تا گفت‌وگو کنیم. من مثل «محمدحسن خدایی» به اجرای مکبث، سیاسی نگاه نمی‌کنم؛ زیرا بدیل‌های تصویری زیادی در این نمایش وجود دارد که به مسئله جنسی ربط پیدا می‌کند. ابتدا باید بپرسیم که آیا این نمایش «مکبث» است؟ یا اینکه آیا این اجرا متعلق به شکسپیر است؟ جواب من به هر دو سوال منفی است. ترجمه‌هایی که از «داریوش آشوری» و دیگران خوانده‌ایم با متن این اجرا تفاوت دارند؛ بنابراین، قسمت‌هایی از متن اصلی، گزینش و دستکاری شده‌ که شبیه به همان شیوه کاری «عباس کیارستمی» شده‌است؛ زیرا او هم مثلا حافظ را گزینش و متعلق به خودش می‌کرد. متن «مکبث» در اجرا متعلق به نویسنده و کارگردان شده‌است که دیگر ربطی به خود شکسپیر ندارد. همیشه دعوایی درباره درونمایه «مکبث» وجود داشته‌است؛ زیرا خیلی‌ها می‌گویند که مفهوم این نمایشنامه تنها درباره زیادی‌خواهی است؛ اما در اجرای کوزه‌گر با مفهوم تردید مواجه شده‌ایم. مسئله این است: آیا باید بکشم یا نکشم؟ اینجاست که رویاهای عجیب و غریبی را روی صحنه می‌بینیم که به نظر من، جنسی و اروتیک هستند و نوعی تقابل جنسیتی را شکل داده که در نهایت منجر به تردید شده‌اند. من فکر می‌کنم باید به «سورن کیرکگارد» بازگردیم؛ زیرا او فیلسوف تردید است. او شبی به فاحشه‌خانه‌ای می‌رود و دچار نوعی تردید دینی می‌شود که حتی باعث می‌شود در آینده، نتواند ازدواج کند. کیرکگارد اعتقاد داشت که باکره‌بودن، منجر به این می‌شود که فرد بتواند به مرتبه «شهسواری ایمان» برسد. او در کتاب بسیار هیجان‌انگیز «ترس و لرز» و نامه‌هایی که به «رگینا» (دختر مورد علاقه‌اش) نوشته دچار تردید‌های شدید جنسی و اخلاقی شده‌است. نمایش «مکبث» را از این منظر می‌بینیم و به نظرم به شدت استعاری و تمثیلی است و نوعی فضای جنسی در آن شکل گرفته‌است. پرده‌هایی در نمایش هست که گاهی مکبث به درون آنها می‌رود و گاهی از آنها بیرون می‌آید که تمثیلی از بدن زنانه‌اند. بیشتر المان‌ها از همین ناخودآگاه جنسی می‌آید. اضطراب و تردید جنسی در اندیشه کیرکگارد، خیلی پر رنگ است؛ زیرا او اعتقاد داشت که اگر «دون ژوان» تبدیل به فردی اخلاقی نشود؛ باید خودکشی کند. شاید این مسئله تقابل و تردید جنسی در آگاهی علی کوزه‌گر نبوده؛ ولی احتمالا در ناخودآگاه او بوده‌‌است.

مکبثی که هملتی پست‌مدرن است

«سید حسین رسولی» با تأکید بر اینکه در ابتدا باید «نقد روشمند» را توضیح داد، گفت: «تئاتر ما اصلا حرفه‌ای نیست و خیلی‌ها ارزش اندیشیدن از طریق تئاتر را متوجه نشده‌اند. نقد کلاسیک به مبحث سره و ناسره توجه داشت؛ ولی در نقد نو با انتخاب بهترین‌ها مواجه شدیم. «متیو آرنولد» اعتقاد داشت که نقد «کوششی بی‌غرضانه به منظور اشاعه بهترین‌ آموزه‌ها و افکار» است. نقدهای فرمالیستی و نئوفرمالیستی در تاریخ نقد معاصر بسیار مهم شده‌اند؛ که در ایران به خاطر مسائل سیاسی و سانسور خیلی مهم شده‌اند؛ اما من از آنها دوری می‌کنم؛ زیرا فکر می‌کنم که نقد، نوعی گفت‌وگو با متن است. منظورم متن نوشتاری نیست؛ بلکه کلیت درام، تئاتر و اجرا را به عنوان یک ابرمتن در نظر می‌گیرم. هدف اصلی در اینجا پیدا کردن «معناهای پنهان» در متن است. «علی کوزه‌گر» توانسته اولین کارش را کارگردانی کند؛ پس تلاش می‌کنیم به این موضوع توجه داشته‌باشیم و تند نرویم. ما در کار کوزه‌گر با یک مکبث هملت‌وار مواجه شده‌ایم که مسئله اصلی‌اش، تردید است. شاید مکبثی داریم که تبدیل به هملتی پست‌مدرن شده‌است. شیوه اجرایی و سبک کار هم کاملا پست‌مدرن است؛ زیرا ترکیبی از تکنیک‌ها و چیزهای متفاوت است که به عنوان مثال می‌توان به استفاده از ویدئو پروجکشن و ویدئو مپینگ اشاره کرد. فضای این نمایش کاملا «زن‌ستیز» است؛ زیرا مکبث در ابتدای نمایش روی زمین می‌خزد که تمثیلی از ناکارآمدی و ضعف او است و زنان ایستاده‌اند و او را به سوی جنایتی هولناک هدایت می‌کنند؛ بنابراین، زنان در این نمایش تبدیل به نوعی عامل شر شده‌اند. ما در ساحت اجرا با سه پرده روبرو می‌شویم که روی آنها تصاویر و نورهای زیادی پخش می‌شود و موسیقی هم از ابتدا تا انتهای نمایش پخش می‌شود. نکته اینجاست که کوزه‌گر در اجرا تلاش می‌کند تا پست‌مدرن باشد؛ اما تفسیرهای و مفاهیمی که ارائه می‌دهد به شدت سنتی و کهنه هستند؛ پس او در ساحت فرم، جلو رفته؛ اما در محتوا به شدت عقب است.

رویاپردازی یکی از مسائل اصلی است

«محمدحسن خدایی» بیان کرد: «سه پرده‌ای که در اجرا وجود دارد به نوعی همه چیز را غبارآلود می‌کند. ما عبور از پرده‌ها را توسط شخصیت‌ها می‌بینیم که به نوعی رابطه سیاسی آن دوران و رابطه جنسی مکبث و لیدی مکبث را نشان می‌دهد. رویاپردازی یکی از مسائل اصلی کارگردان بوده‌است. «زیگموند فروید» اعتقاد داشت که رویا در مقابل امر واقع قرار می‌گیرد. رویا باعث می‌شود تا از فضای ملال‌زده امر واقع عبور کنیم. اجرای کوزه‌گر به شدت مقهور تکنیک‌های نورپردازی شده‌است. فکر می‌کنم هر سه نفر ما در این مورد توافق داشته‌باشیم که این اجرا تکنیک‌زده است. منظورم همان چیزی است که «مارتین هایدگر» از تکنیک گفته‌است. فکر نمی‌کنم که «علی کوزه‌گر» توانسته باشد بازخوانی‌های «محمد چرمشیر» و «فرهاد مهندس‌پور» در دهه ۱۳۷۰ را تماشا کند. آنها به ضرورت بازخوانی پی برده بودند؛ زیرا اعتقاد داشتند تولید متن به دلایل زیادی مثل سانسور امکان‌پذیر نیست. آنها با منطق جدیدی دست به بازخوانی متن های کلاسیک زدند. پرسش اساسی اینجاست که بالاخره در اجرای کوزه‌گر با متنی مواجه هستیم که معاصر شکسپیر است یا با متنی معاصر امروز؟ من فکر می‌کنم این متن معاصر ماست و ارتباطی با شکسپیر ندارد. همین که گفتار زنانه غلبه پیدا کرده و مردسالاری را به حاشیه رانده است؛ نشان از این دارد که زنان در این اجرا دست بالا را دارند که خوانشی معاصر است. نمایش کوزه‌گر در مرحله فکر کردن مانده و به ساحت تصمیم‌گیری نرسیده‌است. مخلوط کردن رویا با واقعیت؛ و همچنین به تصویر کشیدن تردیدهای مختلف «مکبث» از مفاهیم دیگر متن هستند.

چیرگی طراحی نور بر روایت

«احسان زیورعالم» با اشاره به ایکه «از این نمایش حظ بصری بردم» گفت: «کوزه‌گر به شدت تحت تأثیر حرفه نورپردازی‌اش است. تکنیک در نمایش او غالب شده‌؛ زیرا در پایان نمایش می‌بینیم که حتی تاج پادشاهی هم با نور نشان داده می‌شود. من از نورپردازی در این نمایش لذت بردم؛ ولی حسی منفی به آن دارم؛ زیرا طراحی نور بر روایت چیره شده‌است. ما نشستیم و تنها بازی با نور را تماشا کردیم؛ زیرا کلمات، مدام تکرار می‌شدند. بازیگران به شدت مقهور نور شده‌اند و خیلی وقت‌ها صورت آنها را نمی‌بینیم. جالب است بگویم که من امشب بیش از هفت کارگردان تئاتر دانشگاهی را در سالن دیدم که نشان می‌دهد این نوع از نورپردازی، مورد توجه آنها است. فکر می‌کنم این نمایش در قالب بصری به نوعی تحت تأثیر اجراهای «توماس اوسترمایر» است؛ اما در خوانش متن، راه دیگری انتخاب شده‌است. ما در این سال‌های شاهد هستیم که نظریه اجرا در ایران مورد توجه کارگردانان قرار گرفته است؛ یعنی اجرا بر متن مسلط شده‌است.

تهی‌بودن از مسئله‌سازی و امر سیاسی

«سید حسین رسولی» با بیان اینکه «متن‌های مطرح تاریخ تئاتر در ایران با اختلال زیادی همراه می‌شوند» تصریح کرد: «اجرای درست متن‌های غربی تبدیل به امری ناممکن شده‌؛ زیرا قوام‌یافتن فرم و محتوای آنها به طور کامل به تعویق می‌افتد. شیوه اجرایی در انتخاب چنین متن‌هایی مهم شده‌است. من تاکنون اجرای جذاب و درستی از متن‌های «ویلیام شکسپیر»، «آنتون چخوف»، «ساموئل بکت» و امثالم در ایران ندیده‌ام که به مناسبات تولید و سانسور در ایران بازمی‌گردد. امکانات تئاتر ما ناچیز است و بسیاری از کارگردانان هم حرفی در زمینه فرم، محتوا، دراماتورژی و شیوه اجرایی ندارند. اینجاست که آنها به سمت نوعی فرمالیسم اخته می‌روند. چند روز پیش، مصاحبه‌ای میان «مایکل بلینگتون» و «اون هورسلی» را دو هفته پیش، ترجمه کردم که درباره اجرای «هنری ششم: شورش» در کمپانی «رویال شکسپیر» است. آنها درباره متن‌ها، اجراها، تاریخ اجرایی و امر سیاسی در آثار شکسپیر تحقیق‌های درخشانی انجام داده‌ و بعد به سراغ اجرای معاصر از آثار شکسپیر رفته‌اند. پرسش این است که آنها برای چه مخاطبانی اجرا می‌کنند؟ قطعا مخاطب اکنون مهم است که برخی از آنها آگاهی بسیار زیادی نسبت به تئاتر پیدا کرده‌اند. نیاز است تا درماتورژی اجرایی مشخصی صورت گیرد تا تماشاگر امروز با اجرا ارتباط پیدا کند. «مایکل بلینگتون» می‌گوید که اجرای «اون هورسلی» تحت تأثیر «کیتی میچل» و سریال «بازی تاج و تخت» است. می‌بینید با چه اجرای والایی مواجه هستیم؟ اجراهای ایرانی از متن‌های کلاسیک به بن‌بست رسیده‌اند؛ زیرا تئاتر ما ساختار مناسبی ندارد. همه کارها که کارگردان نباید بکند! او احتیاج به یک تیم کارکشته و قوی در کنارش دارد. او بازیگران و طراحانی آماده و قدرتمند می‌خواهد. انگلیسی‌ها به معاصریت شکسپیر توجه دارند و به متن‌های او احترام می‌گذارند؛ ولی ما متن‌ها را تکه‌و‌پاره می‌کنیم و چیزی شبیه به فرانکشتاین را اجرا می‌کنیم تا همه چیز ساده شود. بازیگران در اجرای «مکبث» شبیه به عروسک شده‌‌است و متن شکسپیر هم به طور کامل لت‌و‌پار. کارگردان راه دیگری ندارد؛ پس با این تفاسیر، کوزه‌گر در اجرای خود با کیفیت عمل می‌کند. شما به نمایشنامه «مردی برای تمام فصول» نوشته «رابرت بولت» نگاه کنید که چطور تحت تأثیر شکسپیر و «مکبث» است. بولت توانسته ساختار جنایت را معکوس کند و به شکلی جذاب و دراماتیک به سراغ امر تاریخی و مناسبات سیاسی رفته‌است. شاه در اینجا یکی از افرادی را می‌کشد که قدرت پیدا کرده؛ اما «مکبث» تلاش می‌کند تا شاه را بکشد و به قدرت مطلق برسد. قدرت مطلق او به جنون ختم می‌شود که دامن خانواده‌اش را می‌گیرد که پیامی از سوی شکسپیر به دربار پادشاهی بوده‌است. شکسپیر نه تنها با مردم صحبت می‌کرده؛ بلکه به امر سیاسی توجه ویژه داشته و پیام‌هایی را به حلقه قدرت ارسال می‌کرده‌است. اجرای کوزه‌گر از مسئله‌سازی و امر سیاسی خالی است.

آلمانی‌های روی ما تأثیر گذاشته‌اند

«احسان زیورعالم» در ادامه بیان کرد: «گروهی از آلمان در سال ۱۳۹۷ به ایران آمدند که نمایش «هملت» را اجرا کردند. من از «کریستوفر روپینگ» (کارگردان اجرا) پرسیدم: «چرا اجرای شما آلمانی‌ها از هملت، انقدر متفاوت است؟» روپینگ هم جواب داد که «در انگلستان تنها یک هملت وجود دارد؛ ولی در آلمان ۱۰۰ هملت هست». منظورش ترجمه و متن هملت است که همه آنها با یکدیگر تفاوت دارند. ما در ایران با چند «مکبث» مواجه نیستیم؛ اما همیشه آلمانی‌ها در ایران با متن‌های شکسپیری آمده‌اند و روی اجراهای ایرانی تأثیر گذاشته‌اند. شاید این امری ناخودآگاه باشد؛ ولی تأثیرش را می‌بینم. جالب است که اجرای «مکبث» به کارگردانی «فرهاد مهندس‌پور» هم خیلی تأثیرگذار بوده؛ زیرا او در کلاس‌هایش مدام به این متن رجوع می‌کند و شاگردانش به این متن توجه ویژه دارند.

تنها امکان بازخوانی از متن‌های شکسپیر را داریم

«محمدحسن خدایی» در ادامه تأکید کرد: «ما هیچ اجرایی از شکسپیر در ایران نخواهیم داشت؛ مگر اینکه بازخوانی باشد. فکر می‌کنم وارد عصری شدیم که شتاب‌زدگی سرمایه‌داری متأخر بر همه چیز غالب شده و پای دراماتورژی وسط آمده‌است. کارگردانان جوانی مثل کوزه‌گر تنها می‌توانند به همین شکل موجود، نمایشنامه «مکبث» را اجرا کنند. آنها نمی‌توانند جلوتر ‌بروند. نیاز است که اجرای متن‌های مهم تئاتر در ایران را آسیب‌شناسی کنیم؛ زیرا آنها خودبسنده‌اند و تاریخ تئاتر را شکل داده‌اند. ما امسال در سینما هم شاهد فیلم «مکبث» به کارگردانی «کوئن» بودیم که به فضایی رویایی پرداخته‌بود. شاید «محمد رضایی‌راد» تنها کسی باشد که حوصله اجراکردن متن‌های طولانی و پیچیده را داشته‌باشد که البته ایشان هم به سراغ متن‌های دیگری رفته‌اند. ما باید مثل متفکران ماه می ۱۹۶۸، ناممکن را طلب کنیم؛ اما هیچ‌گاه ناممکن رخ نخواهد داد. اینجاست که باید به واقع‌گرایی توجه کنیم.

کارگردانان به سراغ اصالت اجرا رفته‌اند

«سید حسین رسولی» در ادامه گفت: «ما چیزهایی در ذهن‌مان داریم که به اجرا نمی‌رسند. من یادم می‌آید که «رضا ثروتی» (که از شاگردان «فرهاد مهندس‌پور» است) «مکبث» را اجرا کرد و توانست جوایزی در جشنواره تئاتر دانشگاهی و جشنواره تئاتر فجر بگیرد که همان زمان، «قطب‌الدین صادقی» به دراماتورژی کار اعتراض کرد و گفت که باید «مکبث» را بدون اینکه متن، تکه و پاره شود، اجرا کنیم. صادقی، متن «مکبث» را به صحنه برد که باز هم اجرایی موفقیت‌آمیز نشد و دوباره با معاصرسازی روبرو شدیم. مناسبات تولید ما توان کافی برای اجرای آثار شکسپیر را ندارد؛ بنابراین، راحت‌ترین و منطقی‌ترین کار این است که کارگردانان به سراغ اصالت اجرا بروند که اتفاقا همیشه هم رفته‌اند. علی کوزه‌گر متن سنگینی را برای اولین اجرایش انتخاب کرده که نشان می‌دهد جسارت زیادی دارد. نکته مثبت اجرا این است که سالن پر شده و تماشاگران هم میخکوب تصویرها و نورها شده بودند. تصویرسازی در اجرا خیلی مهم و کارساز بود؛ زیرا با متنی کلاسیک و سهمگین مواجه هستیم. مشکل اینجاست که به قول احسان زیورعالم با کنش‌های دراماتیک مواجه نمی‌شویم؛ زیرا بازیگران تبدیل به آکسوسوار صحنه شده‌اند و این موضوع ضربه زیادی به اجرا می‌زند. نمایش «مکبث» نمی‌تواند دست به مسئله‌سازی بزند و به تاریخ اکنون هم متصل نمی‌شود. «محمدحسن خدایی» در واکنش تأکید کرد: «بهترین کار این است که بخشی از متن اصلی را گرفت و آن را بسط و گسترش داد؛ بنابراین ایده علی کوزه‌گر بد نیست. نکته منفی این است که بدن تقلیل یافته و به حاشیه رفته‌است».

بیشتر کارگردانان ایرانی از رئالیسم‌ انضمامی فرار می‌کنند

«احسان زیورعالم» در ادامه با بیان اینکه «شخصیت «مکبث» به خاطر اینکه قرار است فردی عنین باشد ضعیف نشان داده می‌شود» گفت: «عنین به معنای مردی است که توانایی ارتباط جنسی با زنان را ندارد. جالب است که به امر سیاسی بپردازیم. اتفاق‌های سیاسی -مثل رویدادهای ماه می ۱۹۶۸- روی نویسندگان زیادی تأثیر گذاشته‌است. افرادی مثل «مارتین مک‌دونا» آن رویدادها را دیده‌اند و با توجه به رخدادهای مذکور دست به تولید محتوا زده‌اند. آنها دارای زیست پست‌مدرن واقعی هستند که ویژگی‌های جالبی دارد. فضای نمایشی آنها دارای یک رئالیسم متفاوت است نه اینکه به سراغ فضاهای رویایی و فانتزی بروند. تمام این نویسندگان معاصر به دیوار چهارم توجه می‌کنند و آن را از بین نمی‌برند. «مارتین مک‌دونا» و «کریل چرچیل» و امثالهم به «ویتسک» نوشته «بوشنر» خیلی علاقه دارند که یکی از اولین متن‌های تئاتر مدرن است. آنها در اجرا دست به ساختارشکنی نمی‌زنند؛ بلکه در متن، روایت و شخصیت‌پردازی این کار را می‌کنند. درام های مک‌دونا اصلا خوش‌ساخت هستند؛ ولی از نوع امروزی. بیشتر کارگردانان ایرانی از رئالیسم‌ انضمامی فرار می‌کنند و به سوی نوعی ابزورد انتزاعی می‌روند که برای من جای سوال دارد. اجراهای آنها تبدیل به چیزی مهمل می‌شود! شاید به خاطر سانسور باشد؛ اما سانسورچیان به اجرای درست آن رئالیسم مک‌دونایی، کم‌تر حساس خواهند شد تا اجراهای انتزاعی و بی‌معنا که معلوم نیست درباره چه چیزی هستند. «غلامعلی عرفان» در سال ۱۳۵۹ فیلمی به نام «آقای هیروگلیف» را ساخت که توقیف شد. سانسورچیان نتوانستند بفهمند این فیلم درباره چیست؛ پس گفتند که اصلا اکران نشود. اگر وضعیت تئاترها هم به همین صورت انتزاعی پیش برود؛ سانسورچیان خواهند گفت که آنها را نمی‌فهمیم و حذف‌شان می‌کنند. ما باید به رئالیسم‌ مک‌دونا توجه کنیم؛ حتی به فضای ساده تئاترهای آزاد. دستگاه سانسور نمی‌تواند آنها را حذف کند. اجراهای انتزاعی باعث تقویت سانسور در ایران شده‌اند.

مشکل در شیوه و چگونگی اجرا است

«سید حسین رسولی» در بخش پایانی گفت: «من و «احسان زیورعالم» درباره تحلیل تقابل‌های جنسی از منظر فرویدی و لاکانی در این نمایش توافق داریم؛ اما «محمدحسن خدایی» با این موضوع مخالف است. هر سه نفر درباره مفهوم تردید هملتی توافق داریم و نمایش را تکنیک‌زده دیدیم. من در پایان اشاره کنم که با تحلیل‌ «اسلاوی ژیژک» از فیلم‌ «روانی» به کارگردانی «آلفرد هیچکاک» خیلی موافق هستم؛ زیرا با سه طبقه مواجه می‌شویم که نمادهایی از نهاد، خود و فراخود هستند. ژیژک در تحلیل فیلم «تایتانیک» به کارگردانی «جمیز کامرون» می‌گوید که آن سه طبقه در کشتی غول‌پیکر، نمادی از سه طبقه در جامعه معاصر سرمایه‌داری است. اینجاست که اعتقاد دارم نمایش «مکبث» در زمینه تصویرسازی جامعه‌شناسانه به شدت ضعیف عمل می‌کند. کارگردانان جوان به شدت روی مسئله روان و ناخودآگاه متمرکز شده‌اند و توجهی به طبقات اجتماعی و مسائل سیاسی ندارند؛ بنابراین در دراماتورژی خودشان به معلول‌ها توجه می‌کنند و از علت‌ها غافل می‌شوند که خطای بزرگی است. «مکبث» به عنوان مثال، یک قهرمان مسئله‌ساز است که می‌خواهد قدرت را از طبقه بالا بگیرد؛ ولی به علت اعمال خشونت بسیار زیاد، دچار اختلال فراخود می‌شود. اجرای چنین تفسیری یک جسارت ویژه‌تر می‌طلبد. متن‌هایی مثل «کالیگولا» نوشته «آلبر کامو»، «در انتظار گودو» اثر «ساموئل بکت»، «باغ آلبالو» نوشته «آنتون چخوف»، «هملت» اثر «ویلیام شکسپیر» و امثالهم از زمانی که نوشته شده‌اند تا امروز تبدیل به میراث بشری شده‌اند و هر وقت که اجرا شوند جواب خواهند داد؛ زیرا با هر جامعه‌ای ارتباط برقرار می‌کنند؛ ولی مشکل در شیوه و چگونگی اجرا است.

https://teater.ir/news/42660

آدرس پادکست در انکور:
https://anchor.fm/hossein-rasouli-podcast/episodes/--e1imsp1


آدرس پادکست در تلگرام:
https://t.me/rozaneyeabitheatre
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش «ژپتو» به نویسندگی و کارگردانی اوشان محمودی

انسان به پایان خود می‌رسد

سید حسین رسولی

(نوشته حاضر دارای اسپویل است)

«میشل فوکو» در کتاب «الفاظ و اشیا» نوشته‌است‌: «انسان اختراع جدیدی است. اختراعی که کم‌کم دارد به پایان خود می‌رسد». من هم بر همین اساس، ... دیدن ادامه ›› می‌خواهم خوانشی متفاوت از نمایش «ژپتو» به نویسندگی و کارگردانی «اوشان محمودی» انجام بدهم.

نویسنده‌ای که تبدیل به ضدقهرمانی فلج می‌شود
کتاب «سفر نویسنده؛ ساختار اسطوره‌ای در خدمت نویسندگان» نوشته «کریستوفر ووگلر» به شدت تحت تاثیر نظریه‌های روانکاوانه «کارل گوستاو یونگ» و مطالعات اسطوره‌شناسانه «جوزف کمبل» است. او فیلم‌های مختلفی را از منظر «سفر قهرمان» تحلیل می‌کند؛ سفری که قهرمان در آن باید مراحل ۱۲ گانه‌ای را طی کند تا به اکسیر مشخصی برسد. آدمک چوبی داستان «ماجراهای پینوکیو» (۱۸۸۳-۱۸۸۱) نوشته «کارلو لورنزینی» (ملقب به کارلو کولودی)، سفری طولانی را آغاز می‌کند تا به اکسیر انسانیت برسد؛ ولی «اوشان محمودی» در نمایش «ژپتو» کار متفاوتی انجام داده؛ زیرا «کارلو کلودی» را جای «پینوکیو» نشانده که می‌خواهد به یک عروسک تبدیل شود. او در این نمایش، انسانی فلج است که نمی‌تواند راه برود و تحت انقیاد فردی شرور به اسم «ژپتو» درمی‌آمده؛ ولی این تازه اول ماجرا است. فلج بودن نویسنده از نظر من، می‌تواند اشاره به سانسور باشد و همچنین، فشار اثر هنری روی هنرمند. ما مشماهایی بلند را می‌بینیم که از دیوارها و سقف، آویزان شده‌اند. وسط صحنه خالی است و ماجرا با صحبت‌های «پاپ» و «کارلو» آغاز می‌شود که «پاپ» نقش مرشد را بازی می‌کند. بعد هم چهار عروسک متمایز روی صحنه ظاهر می‌شوند که عبارتند از: سرباز، گوریل، دختر خوشگل و دلقک. هر کدام از این عروسک‌ها، نمادی از دنیای مادی امروز هستند. نمایش چند صحنه مجزا دارد و در نهایت به اینجا می‌رسد که کارلو تصمیم می‌گیرد تا عروسک بشود و از دنیای انسان‌ها فرار کند.

عروسک‌سازی در جامعه نمایش
«ماجراهای پینوکیو» در کنار «شازده کوچولو» نوشته «آنتوان دو سنت-اگزوپری» که نخستین بار در سپتامبر ۱۹۴۳ در نیویورک منتشر شد و «ماجراهای آلیس در سرزمین عجایب» اثر «لوئیس کارول» که در ۱۸۶۵ منتشر شد از کلیدی‌ترین قصه‌های کودکان هستند. آثار مذکور، بارها تبدیل به فیلم‌ها و تئاترهای مختلف شده‌اند و مفاهیم پیچیده‌ای در آنها مطرح شده‌است. «صادق چوبک» برای اولین بار «ماجراهای پینوکیو» را به زبان ایرانی ترجمه کرد و «غلامرضا امامی» نیز بعدها آن را از زبان ایتالیایی به فارسی ترجمه کرد که بسیار دقیق است. داستان از این قرار است که آدمکی چوبی توسط پیرمردی عروسک‌ساز خلق می‌شود تا او را از تنهایی در بیاورد و تبدیل به فرزندش بشود. «پینوکیو» با کمک «فرشته‌ مهربان» به مقام انسانیت می‌رسد؛ ولی یک شرط دارد که باید همیشه «حقیقت» را بگوید و اگر «دروغ» بگوید، دماغش دراز می‌شود. «پینوکیو» به جای اینکه به مدرسه برود و به علم و دانش دست پیدا کند، اسیر وسوسه‌هایی مثل شهرت، ثروت و خوش‌گذرانی می‌شود؛ بنابراین، زندگی‌اش با چالش‌هایی جدی همراه می‌شود. او در جایی از قصه به الاغی تبدیل می‌شود که باید در معدن کار کند؛ اما در نهایت به آگاهی می‌رسد و به خانه «پدر ژپتو» بازمی‌گردد تا به مدرسه برود و انسانی آگاه شود. «اوشان محمودی» در نمایش اقتباسی خود، تحت عنوان «ژپتو»، تلاش کرده تا این داستان را معکوس کند؛ یعنی به جای اینکه «پینوکیو» تبدیل به انسان شود، «کارلو کلودی»-نویسنده داستان- را می‌بینیم که آرزو دارد تبدیل به عروسک شود. اینک باید به فرایند این اقتباس واکاوانه توجه کنیم. آیا اقتباس محمودی، اثری فرمالیستی شده‌ یا مفاهیمی وابسته به زمان اکنون دارد؟ چرا به جای اینکه فرایند تحول آدمک چوبی به انسان را ببینیم با خود نویسنده داستان-«کارلو کلودی»- مواجه می‌شویم که می‌خواهد به عروسک تبدیل شود؟ چه منطقی در این اقتباس واکاوانه حاکم است؟ نمایش «ژپتو» به نویسندگی و کارگردانی «اوشان محمودی» که در زمستان ۱۴۰۰ در تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه رفته با فرایند عجیبی پیش می‌رود که همانا آرزوی عروسک‌شدن توسط یک انسان هنرمند است. شاید نویسنده این اثر از جهان واقعی پیرامونش دچار وحشت شده و می‌خواهد در جهان فانتزی عروسک‌ها زندگی کند؛ اما چه جهانی؟ عروسک‌هایی را می‌بینیم که برده «ژپتو» شده‌‌اند. نمادهای مذهبی و انتقادی داستان «پینوکیو» در نمایش «ژپتو» دچار تغییرات چشم‌گیری شده‌؛ اما فضای فانتزی آن حفظ شده‌است. دیگر خبری از آن نهنگ داستان اصلی نیست که «پدر ژپتو» در شکم آن اسیر می‌شد. «پینوکیو» در پایان داستان که به اکسیر انسانیت رسیده، تلاش می‌کند تا در بازگشت به خانه، ژپتوی پیر را از شکم نهنگ نجات دهد. ماهی به باور «کارل گوستاو یونگ»، نمادی از زندگی و همچنین کهن‌الگوی «خویشتن خویش» است. یکی از مراحل کلیدی سفر قهرمان نیز رسیدن به مرحله «ژرف‌ترین غار» است؛ جایی که قهرمان با مرگ مواجه می‌شود؛ ولی بر آن غلبه می‌کند و به اکسیری مهم می‌رسد. «کلودی» در اینجا به داستان «یونس پیامبر» (ص) اشاره می‌کند که در شکم نهنگی غول‌پیکر اسیر می‌شود و با عبادت‌کردن نجات پیدا می‌کند. «اوشان محمودی» نوعی فانتزی معکوس را پیاده می‌کند که به قول «اسلاوی ژیژک»، دارای همان خواسته‌های وحشتناک ناخودآگاه است. ژیژک، کارتون «تام و جری» را مثال می‌زند که حیوانات حاضر در آن، یکدیگر را تکه تکه می‌کنند که اتفاقا از خواسته‌های نبرد طبقاتی امروز است. کنش مذکور در جهان واقعی، بالفعل نمی‌شود و اگر هم بشود با هزاران مانع روبرو می‌شود. اینجا نوعی فرار از «امر واقعی» را شاهدیم که باعث می‌شود تا خشونت‌های زندگی روزمره، شبیه به یک «لکه» شود؛ یعنی همه چیزهای واقعی در این وضعیت، کدر می‌شود. «ژپتویی» که محمودی خلق می‌کند دیگر انسانی با ایمان و تنها نیست؛ بلکه فردی شرور و پنهان‌شده است که ما را یاد شیطان می‌اندازد؛ مثل همان شخصیت «کایزر شوزه» در فیلم «مظنونین همیشگی» (۱۹۹۵) که هیچ‌کس او را ندیده‌است.



نمادهایی که مسخ می‌شوند
جایی در نمایش «ژپتو» به کتاب مقدسی اشاره می‌شود که احتمالا «ژپتو» آن را نوشته و یکی از مضمون‌هایش با کمی تغییر، چنین است: «همه ما کنترل می‌شویم». «کارلو» که شخصیت اصلی قصه است به این آگاهی می‌رسد که همه کنترل می‌شوند -عروسک‌های دیگر هم این را می‌دانند- ولی راه رهایی را تبدیل شدن به یک عروسک‌ می‌داند. یکی از دلایلش این است که عروسک‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند؛ بلکه می‌رقصند. آنها رقص عروسکی خودشان را هم روی صحنه نشان می‌دهند؛ اما در صحنه‌ای دیگر می‌بینیم که همه آنها برده «پاپ» شده و صدای حیوانی در می‌آورند. «پاپ»، عروسک اربابی است که همه از او می‌ترسند و به نوعی نماد سخت‌گیری در مذهب کاتولیک است؛ زیرا اشاره‌هایی به کتابی مقدس می‌کند که اگر کسی به مفاهیم آن شک کند باید خودش را با کمربند، تنبیه کند. اسم «پاپ»، نمادین است؛ چونکه هم به شخصیت مذهبی پاپ اشاره می‌کند و هم به عروسک. شخصیت «پاپ» به آقای «ژپتو» خیلی نزدیک است؛ ولی این آقای «ژپتو» هیچ‌گاه خودش را نشان نمی‌دهد. گویا یک جورهایی، اشاره به شخصیت «گودو» در نمایشنامه «در انتظار گودو» نوشته «ساموئل بکت» می‌شود. شخصیتی مهم به نام «فرشته‌ مهربان» در داستان «پینوکیو» هست که در نمایش «ژپتو» هم وجود دارد؛ ولی او هم هیچ وقت ظاهر نمی‌شود. شخصیت‌های «روباره مکار» و «گربه نره» هم از قصه حذف شده‌اند. نکته اینجاست که این نمایش از نظر سیاسی به شدت رادیکال شده‌‌ و در جهانی فانتزی سیر نمی‌کند. عروسکی داریم که عروسک‌های دیگر را مدیریت می‌کند و تنها انسان حاضر در نمایش هم آرزو دارد که تبدیل به عروسک شود؛ یعنی دیگر هیچ مفهومی از انسانیت در جریان نیست.

تناسخ‌های دنیای سرمایه‌داری متاخر
فوکو آغاز مدرنیته را رنسانس نمی‌داند؛ بلکه آغاز مدرنیته را نیمه دوم قرن هجدهم می‌داند؛ یعنی همان زمانی که داستان‌هایی مثل «پینوکیو» نوشته می‌شدند. او اعتقاد دارد که انسان، اختراع جدیدی در قرن هجدهم است که در عصر حاضر در حال ناپدید شدن است. آیا این اندیشه شباهتی به نمایش «ژپتو» دارد؟ بله. داستان «پینوکیو»، تصویر هولناکی از دنیای تاریکی را نشان می‌دهد که در آن پول‌پرستی و خوش‌گذرانی، تبدیل به امری جذاب در زندگی روزمره شده‌است. پیام اصلی این است که شما نیاز دارید تا به جای رسیدن به پول به آگاهی برسید. شهر «هردمبیل» که بچه‌ها در آنجا بازی می‌کنند، نمادی از لذت‌های دنیوی و نهاد بازیگوش ناخودآگاه است. «کلودی» به شدت به شهوت پول‌دوستی، دروغگویی و تاریکی جهالت می‌تازد. او می‌خواهد که کودکان به اهمیت راست‌گویی، کتاب و آگاهی پی ببرند. «اوشان محمودی»، جهانی تاریک‌تر را نشان می‌دهد که در آن انسان‌شدن ممکن نیست و تنها راه رهایی، رسیدن به آرمانشهری عروسکی است؛ ولی مشکل اینجاست که عروسک‌ها هم برده هستند و این اشکال دراماتورژی کار است. منظورم عروسک‌هایی است که جان دارند، خوش می‌گذرانند؛ ولی برده هستند. شاید مولف از جهان واقعی و دنیای انسانی زده شده و دنیای فانتزی را به آن ترجیح داده. داستان «پینوکیو» به اثر «آپولیوس» با عنوان «مسخ‌شدگان» یا «الاغ طلایی» اشاره دارد که شخصیت اصلی آن، تبدیل به الاغ می‌شود. همین بخش مهم از نمایش «ژپتو» حذف شده و با چیزی شبیه به انیمیشن محبوب «داستان اسباب‌بازی» طرف هستیم که اتفاقا به شدت سیاسی است. ما تناسخ حیوانی نداریم؛ یعنی انسان‌ها تبدیل به حیوان نمی‌شوند؛ بلکه آرزومندند تا عروسک شوند. نوعی اشاره ناخودآگاهانه به ایدئولوژی سرمایه‌داری متاخر که با رسانه‌ها و تبلیغ‌کردن مصرف‌گرایی، انسان‌ها را تبدیل به عروسک کرده‌اند. من به طور کلی از نوع ایفای نقش بازیگران خوشم آمد و هدایت آنها هم به درستی انجام شده‌؛ ولی فکر می‌کنم که بیشتر مشکلات مفهومی نمایش از سانسور حاصل شده‌است؛ زیرا برخی از مفاهیم اصلی آن به شدت گنگ شده‌ و البته که باید روی متن، کار بیشتری می‌شد.

کیفیت اجرایی نمایش بالاست و به همه گروه تبریک می‌گویم.
نگاهی به نمایش «پنگوئن‌های افسرده» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی اکبری
بحرانی‌شدن شکاف طبقاتی در ایران
سید حسین رسولی

(توجه: نقد حاضر دارای اسپویل است و پس از تماشای نمایش آن را مطالعه کنید).

نمایش «پنگوئن‌های افسرده» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی‌اکبری در تئاترشهر به صحنه رفته که در ژانر پلیسی و جنایی است. نمایش حاضر به وخیم‌تر‌شدن شکاف‌ طبقاتی در جامعه‌ امروز ایران اشاره‌دارد. جامعه‌ای که در آن، طبقات‌‌پایین در فقر، جرم و جنایت غرق شده‌اند؛ ولی طبقات‌بالا در پول، لذت و خوش‌گذرانی. تولید و مصرف مواد‌مخدر، خمیرمایه پیرنگ این نمایشنامه شده که پر از خیانت، مرگ و جنایت ‌است. میرعلی‌اکبری، علاقه زیادی به تجربه ژانرها ... دیدن ادامه ›› و سبک‌های گوناگون در تئاتر دارد که شامل آثاری سوررئالیستی تا کارهایی جنایی و معمایی می‌شود. وی ۲۷ سال است که در تئاتر کار می‌کند؛ اما وقتی او را در روزهای سرد زمستان ملاقات کردم، گلایه‌های زیادی از شکاف‌های طبقاتی و فضای مه‌آلود تئاتر داشت.

حرکت‌کردن روی مرز ناتورالیسم و تئاتریکالیته
ممکن‌نیست مطلقا بگوییم که نمایش «پنگوئن‌های افسرده» کاری ناتورالیستی یا تئاتریکالیته شده‌است. نمایش به خانواده‌هایی اشاره دارد که همگی، مشغول تولید موادمخدر هستند؛ اما علت آن، فقر و چشم‌وهم‌چشمی است. آنها می‌خواهند که خودشان، تحرک طبقاتی را ایجادکنند. تفاوت ناتورالیسم و رئالیسم در تاکید نویسندگان ناتورالیستی بر «وراثت»، «محیط‌اجتماعی»، «جبراقتصادی» و «نگرش علمی» است. خانواده‌های حاضر در نمایش علی‌اکبری در فقر و بدبختی غرق شده‌ و هیچ راه نجاتی ندارند. همه آنها پس از موفقیت اقتصادی ناشی از فروش موادمخدر به طرز عجیبی وارد جهانی تاریک و گنگستری شده‌اند. جهان عادی آنها پر از فقر و عقده بوده؛ ولی جهان ویژه‌ای که برای خود ساخته‌اند هم پر از ترس و مرگ شده‌است. نویسنده از زبان کوچه‌های شهری استفاده کرده‌ و لحن شخصیت‌ها مثل هم شده‌است. چنین راهکاری، نوعی از تئاتریکالیته را به تصویر کشیده‌است. علی‌اکبری روی مرز ناتورالیسم و تئاتریکالیته حرکت می‌کند و هیچ‌کدام از آنها را بر دیگری، مرجح نمی‌داند.

ژانربازی در تئاتر
نویسنده می‌خواهد فضای نوآر فیلم‌های هالیوودی را روی صحنه تئاتر ایرانی زنده‌کند. تاثیرفیلم‌های ژانر نئونوآر -مثل آثار «رومن پولانسکی»- مشهوداست. علی‌اکبری به سریال «بریکینگ بد» هم اشاره کرده‌است: «روی تاریکی پشت سرت تمرکز نکن». او ریسک کرده‌ و متن سنگینی با ۱۶ شخصیت و ۳۵صحنه را با کمی جرح‌وتعدیل اجرا کرده‌است. نیاز است کارگردان جسارت داشته‌باشد که علی‌اکبری دارد؛ اما تجربه او کند، کش‌دار و طولانی شده‌است.
نکته مهم دیگر، ارائه بازی‌های یک‌دست و اندازه است که او در این زمینه موفق بوده‌است. بازی در ژانر، کار بسیار سختی است. صنعت سینمای هالیوود به خوبی بازیگران را در ژانرهای مختلف، دسته‌بندی کرده‌است، مثلا «سم نیل»، بیشتر در ژانر علمی-تخیلی حضور داشته‌است. تئاتر ایران اصلا حرفه‌ای نیست؛ چه برسد به اینکه بازیگران ویژه هم پرورش بدهد. علی‌اکبری به ژانر پلیسی و جنایی با زیرشاخه گنگستری توجه ویژه دارد و چون فضای سیاهی در آن حاکم شده؛ پس به‌سوی ژانر نوآر رفته‌است.

وخیم‌تر شدن شکاف طبقاتی
اقتصادی که در قالب «رکود تورمی» پیش‌رفته و «مالیات آشکار» و «مالیات پنهان» از مردم گرفته و از عمد، «ارزش پول ملی» را کاهش داده، دچار گره‌ای کور خواهدشد. هرگاه اقتصادی کوچک و در رکود اسیر شود، پس‌انداز مردم کاهش خواهدیافت و نرخ تشکیل «سرمایه‌ ثابت» منفی می‌شود؛ پس مصرف هم کاهش پیدا می‌کند. ما وقتی حجم مصرف دهک‌های پایین را رصد کنیم، متوجه می‌شویم که مصرف آنها به اندازه‌ای تعدیل یافته که سلامت‌شان در معرض خطر قرار گرفته‌است. اکنون، آنها وارد فاز مرگ و زندگی شده‌‌اند؛ پس برخی خانواده‌های فرودست به سوی سبک زندگی گنگستری خواهند‌شد. رشد اقتصادی در سال‌های اخیر به ضرر اقشار فقیر و به سود ثروتمندان بوده‌است. طبقات بالا که صاحبان زمین‌واملاک هستند با افزایش قیمت‌ها به درآمد تصاعدی رسیده‌اند؛ اما این تصاعد، برای فردی که مستأجر است در اجاره‌خانه پرداختی‌اش رخ داده‌است. افزایش شدید اجاره‌بها و قیمت مسکن به نفع مالکان و به ضرر مستأجران بوده‌است. اینگونه شده که برخی از فرودستان برای جلوگیری از فروپاشی خانواده‌های خود به سوی کارهای خلاف قانون رفته‌اند. بخش آخر از اتفاقات اقتصادی مورد اشاره را در نمایش «پنگوئن‌های افسرده» شاهدهستیم که جهان ناعادلانه ایران اکنون را نشان می‌دهد. میرعلی اکبری در نمایش «پنگوئن‌های افسرده»، دغدغه و حرف‌هایی برای گفتن دارد که نمایش او را پر از معنا می‌کند. او از فضای فرمالیستی و نیهیلیستی غالب دور شده‌است. علی‌اکبری، کارگردان جسوری است. متأسفانه طبقات پایین، نمی‌توانند بلیت این نمایش را بخرند و به تماشای آن بنشینند؛ چون تا خرخره زیر فشار هستند. «گئورک لوکاچ» به درستی گفته که «درام معاصر، درامی بورژوازی است». افراد کمی مثل «برتولت برشت» توانستند از درام بورژوازی فرارکنند و تئاتری ارزان تولیدکنند. برشت در اجرای «مادر» توانست حرف طبقات فرودست را بزند و مخاطبانی از طبقات پایین را جذب کند. نظریه‌اش هم مورد توجه روشنفکران طبقه متوسط قرار گرفت. ای کاش، فضایی داشتیم تا اجرای علی‌اکبری در برابر دیدگان فرودستان قرار می‌گرفت.

(پیشنهاد می‌شود گروه‌های اجرایی حداقل یک روز را با ۸۰ درصد تخفیف اجرا بروند).
سپاس برای نگاه و نقد حرفه ای و تخصصی شما .
۲۲ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید