هم این و هم آن، در پوسته بیرونیش، زندگی در تئاتر یا بهتر بگویم هنر بازیگریو چالش هایش را نشان میدهد که به خودی خود می تواند جذاب باشد، بویژه برای مخاطب عام که همواره علاقه مند است بداند آن سوی صحنه یا دوربین چه می گذرد؟! اما می توان لایه های متفاوت تری از این پوسته با نفوذ به اعماق اثر را بیرون کشید.
تقابل دو نسل که نه فقط در عرصه بازیگری که در همه عرصه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، همواره مورد مناقشه و گفتمان بوده است.
نسل گذشته ای که پایبند به اصول و چارچوب های تعریف شده گدشتگان خودست و آن را امری ابدی و ازلی می پندارد که عدول کردن از آن به منزله اغتشاش و اضمحلال است و حال نسل جدیدی که رهاتر، سرکش تر و بی پرواتر در جستجوی مفهوم جدیدی دل به دریا می زند.
هرچقدر چارچوب ها برای نسل قدیم تقدس دارد ، نسل جدید ،آن را دست و پاگیر و مظهر انزوا می داند. او در عین آشفتگی ظاهری، معتقد به نظمی مختار است حال آنکه پیشکسوتش حتی اصول اخلاقی نسبی او را نمی پسندد.
نسل قدیم در ابتدا در مقابل جوانتر ها، حکم چراغ راه را دارند، حال آنکه نگاه حسرت آلود آنها به گذشته ای که دوباره پیش رویشان با جسارت و سرزندگی تمام قدعلم کرده ، حسادتی پنهان در آنها
... دیدن ادامه ››
بر می تابد.
کلونی دستچین شده نسل قدیم با دوستانی از جنس خودش، و جامعه عریض و طویل مورد عنایت نسل جدید با آدمهای متفاوت تر و البته روابطی نه چندان عمیق که در صحنه دریافت گل ها از سوی طرفداران، به طرز جذابی رخ می نماید.
این تقابل همیشه در محاق فرو رفته است. محاقی از ترس مواجهه با حقیقت.
نسل قدیم از رهایی نسل جدید و افسارگسیختگی او، بیاد از دست دادن هایش از روی بی تجربگی و سربه هوایی هایش می افتد و خشمی ناخودآگاه را درونش شعله ور می کند، و سعی در گنجاند نسل جدید در همان قالب تعریف شده خودش دارد. و نسل جدید بی توجه به آینده ای که در مقابل چشمانش نفس می کشد، در سیطره نخوت و غرور خود فرو رفته، و در تکاپویی بی دلیل سعی دارد به قدما بفهماند که اون ققنوسی است که از خاکستر نسل قدیم ، سرزنده و شاداب بیرون جهیده است.
اما همیشه ، حضور دو نسل یا دو نگرش کهن و نوین، یا دو ایدئولوژی لزوما در تقابل هم نیستند.
بلکه با نگاهی عمیق تر می توان گفت هر دو پر از عقده ها، حسر ت ها، شکست ها و سرگشتگی های های یکسانی هستند که فقط بخاطر زاویه دید متفاوتشان، متفاوت به نظر می رسد.
پس به بیان دیگر می توان گفت، دو نسل شباهت هایی دارند که از ظن خود، نگاهی متفاوت را متبادر می کند.
آینه های گریم در دو سوی صحنه، گوشه چشمی به همین شباهت ها دارد، اینکه هر دو نسل به تصور مذورانه و آرسته شان در آینه تکیه می کنند، و گویی تصویر ساختگی درون آن. ا بیشتر از خوشان باور دارند.
گریموری که غایب است و حالا شخصیت ها باید، خودشان را گریم کنند. که اشاره واضحی به همان نقاب های ازلی ،ابدی دارد که بشر همواره در زندگی اجتماعی خود، محکوم و مجبور به استفاده از آنهاست.و از طرفی هر نسل یا ایدئولوزی، رنگ و لعاب خاص خودش را دارد.
نکته مهمی که شاید نادیده انگاشته می شود، حضور کاراکتر سوم این نمایش است، که نباید از آن بسادگی گذشت.
نسل ( ایدئواوژی) قدیم در سویی، و نسل ( ایدئولوژی) جدید در سوی دیگر ، در بستر نزاع کهن الگویی خویش ، می تازند حال آنکه، عامه یا توده( کاراکتر سوم) ، بری از هر ایده و گفتمانی در میان این دو نزاع سرگردان است، گاهی در جبهه قدیم می جنگد و گاهی جذابیت های جدید او را محو خود می کند، و در نهایت اوست که خسته شده، عرصه را ترک می کند و دو جبهه دیگر همچنان باقی و پابرجا هستند، و توده ناچارست دوباره به خدمت خویش برگردد.
بنابراین نمی توان نگاه هوشمندانه و موشکافانه خیرآبادی را در لایه های زیرین متن نادیده گرفت. که در هر جامعه ای هم این مهم است و هم آن. مهم نوع جریانیست که میان آنها جاریست و اگر به اشتراک برسد، سازندگی و شکفتن، ثمره آن است.
در باره وجهه هنری اثر، می توان جذابیت های بصری و قاب هایی در عین مینیمال ،اما چشم نواز را در زمره یک کارگردانی خوب لحاظ کرد.
و بازی های قدرتمندی که البته جزآن باشد، بعید است.
برای همه عوامل تهیه و تولید و کارگردانی و اجرای این اثر جذاب آرزوی درخشش و سلامتی همیشگی دارم.
خسته نباشید.