در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:37:18
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
داستانک ولد زنا

نه رنگ چشمانش مثل من بود نه در فیس صورتش از من اثری بود. ولد زنایِ حرام زاده‌ای را آورده بود و می‌خواست به عنوان بچه‌ به من قالب بکند.
من چشم‌هایم میشی بود و سارا مشکی، اما چشم‌های نوزاد سبز بود. معلوم نبود تخم چه مادر به خطایی بود.
سارا را با حرامزاده‌اش از خانه بیرون انداختم...
یک هفته بعد زنگ زد. اصرار داشت که برگرد. می‌گفت می‌خواهد ثابت کند که بچه، مال دو تای ماست.
نقشه‌ای در ذهنم خطور کرد. قبول کردم.
- عصر منتظرتم؛ فقط اون ولد زنا رو نبینم!
آمد. با سرشکستگی و ناراحتی وارد شد. روی کاناپه نشست. فنجان قهوه را جلویش گرفتم. با دست‌‌های ... دیدن ادامه ›› ظریفش گرفت و با مظلومیت به من نگاه کرد. وقتی نگاهش کردم دلم سوخت؛ اما وقتی یادم آمد که چطور با آبرو و حیثیت من بازی کرده است؛ حالم به هم خورد.
هنوز قهوه اش را نخورده بود که گفت: آمده‌ام که به تو ثابت کنم بچه از توست.
اما ناگهان روی مبل ولو شد؛ سیانور اثر کرده بود.
تکه کاغذی از دستش به زمین افتاد. برگه‌ی آزمایش DNA بود.

#زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
چند شعر کُردی از زانا کوردستانی


(۱)
تەنانەت یەک رۆژیش لە تەمەنەم ماگەبێت
بەهار بێت یان هاوین
پایز بێت یان زستان
تۆفیریکی نیە
لەگەڵ وونی سووری خەۆم ئاویاریت دەکەم‌و
به‌ری سه‌بزی ئازادی
لە پژەپۆت هەڵ‌دەچنم.

حتا یک روز به عمرم مانده باشد
بهار ... دیدن ادامه ›› باشد یا که تابستان
پاییز باشد یا که زمستان
هیچ فرقی نخواهد داشت
با خون سرخم آبیاری‌ات خواهم کرد
و میوه‌ی سبز آزادی را
از شاخه‌هایت خواهم چید.



(۲)
بنگس بنگس
رێگام ئەدوزومەوە،
هەتا مالی تۆ تەمەنیکیش دۆرینگ بێت
ئەگەم بە داوێنەت
ای سەربەستی!

کورمال کورمال
راهم را پیدا خواهم کرد
تا تو یک عمر هم فاصله باشد
به دامانت خواهم رسید
ای آزادی!



(۳)
دایکم لە سنە بە گۆڕ نیان و
باۆکم لە کرماشان
براکەم لە شنۆ دەفن کرد و
خوویشکەکەم لە سابڵاغ
ئاواتەکانم لە کامیاران بالمیش بۆن و
خوونەکانم لە سەقز
لەگەڵ خۆما وردئەبوم
ئیگرە کوردستانە یان گۆڕستان؟!

مادرم در سنندج به خاک سپردم و
پدرم را در کرمانشاه
برادرم را در اشنویە دفن کردم و
خواهرم را در مهاباد
آرزوهایم در کامیاران فنا شد و
رویاهایم در سقز
با خودم فکر می‌کنم
اینجا کردستان است یا قبرستان؟!



(۴)
هەمو روژی هیلکەی
ئازادی روژهەڵاتم
له ناو دلمان کڕ دەنمەوە
اووخ لەئەم بەدبختیه
بۆ نازانم
لە سەر چیدا
ئەم خەیال باڵ ناگریدەۆ
بۆ نافڕی؟!

هر روز تخم آزادی روژهلات را
در دلم می‌کارم،
آه از سیاه‌بختی،
نمی‌دانم چرا،
این آرزو زاده نمی‌شود و
به پرواز در نمی‌آید؟!



(۵)
تۆ جانتاکەت بێخە وەگرۆتشتە
ئەمن کۆڵەبارم!
تو پینۆسەکەت بە دەست بگرە،
ئەمن تفەنگەکەم!
بۆ سەربەستی،
غەیری ئەم دوانە ئیختیاریکمان نیە...

تو کیفت را به دوش بکش،
من کوله‌ام را!
تو قلمت را در دست بگیر،
من تفنگم را!
برای آزادی،
جز این دو گزینه انتخابی نیست...



#زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

جگر گوشه...
(چالش بداهه)


خواب دیدم که دوباره به مقر می آیی
در شب تیره ی من شکل قمر می آیی

خیره در چشم غم فرقت جان خندیدم
جشن بگرفته که اینک ز سفر می آیی

تکه های دل صد پاره گرفتم در دست
دلخوش از آن که تو شیرین و شکر می ... دیدن ادامه ›› آیی

در مثل همچو جوانی که به بند افتاده
و تو مادر که به دیدار پسر می آیی

وعده ها از پی دلداری خود می دادم
غافل ای دل، که تو شری و شرر می آیی!!

مات ماندم تو که خوشحال از اینجا رفتی
از چه رو واله و حیران پکر می آیی؟؟

گفته بودم که تو را نیست در این رفتن سود
می شوی نادم و از راه ضرر می آیی!!

ای جگر گوشه تو را روشن و آگه کردم
که به هرجا بروی خون به جگر می آیی

همه ی حجم خیالات شبم یاد شماست
و تو شاه بیت که میجوشی و سر می آیی

شنتیا هر غزلی گفت، تو بودی مضمون
دارد امید که آخر به ثمر می آیی


مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۲ روز پیش، یکشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ترجمه‌ی چند هایکو از شاعران جهان
✍ #زانا_کوردستانی

(۱)
برای زن همسایه بهار مطبوع است و
برای زن خودش
سوز و سرمای زمستان.
-------
ناتالیا هالک - روسیه


(۲)
آفتاب بر روی آدم‌برفی می‌تابد،
چند قطره عرق --
در چشمانش...
----------
مارینا هگین - روسیه


(۳)
زمستان ... دیدن ادامه ››
بر روی ساق پایش --
رگ آبی دیگری برایش جای گذاشت.
----------
جین ریشهوله - آمریکا


(۴)
غروبگاه جمعه
کفشدوزکی در کف دستم،
دوست ندارد که بپرد.
----------
لومیلا بالابانونا - بلغارستان



(۵)
صبحگاهی پاییزی
پیرمرد گدا، مکانش را
به برف سفید بخشیده بود.
---------
والریا سیمونوا - روسیه


(۶)
ظرف‌های عتیقه‌اش را در کابینت می‌گذارد
برای روزهای بهتر پیشرویش
مادر هشتاد ساله‌ام.
----------
تیریزا موریمینو - ژاپن


(۷)
بچه‌ها سرگرم بازی‌اند،
در پارک --
نزدیک نیروگاه اتمی.
----------
تروزە سیندیک - آلمان



(۸)
آواز بخوان ای پرنده‌ی کوچک!
با ما همکاری کن،
برای انتخاب نام نوزاد تازه متولد شده.
---------
انیسه جیسیس - کرواسی


(۹)
باد و بوران،
آوازی پاییزی -
در گلوی نی‌لبک.
----------
کالا رامیش - هندوستان



(۱۰)
ماه کامل
نمی‌تواند خودش را قایم کند -
حتا در میان صنوبرها نیز.
----------
لونا مونگیسگورد - دانمارک




----------
پ.ن:
این هایکوها از روی برگردان کردی، آقای قباد جلیزاده، ترجمه شده است.
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
استاد "گوران مریوانی"، شاعر و مترجم کُرد، ساکن شهر زاگرب پایتخت کشور کرواسی‌ست.
از او کتابی به نام "فقط یک چیز" چاپ و منتشر شده است.

■□■


(۱)
[فقط تو]
پر و بالم را ببری،
باز به خانه‌ی تو بر می‌گردم.
روحم را از من بستانی،
باز در پیکر بی‌جان تو، تناسخ خواهم یافت.
بینایی‌ات ... دیدن ادامه ›› را به من ببخشایی،
باز خواهم گشت به چشمان نابینای تو.
انگشتانم اگر سبز شوند،
باز دستان بریده از بازوی تو را خواهم گرفت.
نفسم اگر دوباره برگردد،
باز در سینه‌ی شرحه شرحه‌ی تو، نفس خواهم کشید.
صدای تپش‌های قلب توست،
که مرا زنده نگه داشته است.
و روزی فرا خواهد رسید،
که من هیچ‌کس نیستم!
تنها تو هستم!
تو، تو، تو، تو!


(۲)
[بە یاد سامی شورش]*
بخواب عزیزم!
زمین یکپارچه یخ زده
باد خوابیده
رود کفش‌هایش را کنده
و شب از سرما می‌لرزد.
بخواب عزیزم!
در این شهر،
فقط مرگ بیدار است...
----------
* از شاعران معاصر کُرد


(۳)
پروردگارا!
به راستی، تو مرا می‌بینی؟!
یا من هم در چشم تو،
شبیه مورچه‌هایی هستم
که از بس کوچک و ناپیدایند،
زیر دست و پا له می‌شوند.


شعر: #گوران_مریوانی
ترجمه: #زانا_کوردستانی

۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
دل سنگی زیر سنگ
در مرور دل هایی شیشه ای
زار می گریست.
۵ روز پیش، پنجشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
صد و چهل و یک


تو که خود جان جهانی
همه آرامه ی جانی
مپسند بینوا را
که ببینی و نخوانی
اگر اشکم بچکانی
یا که زهرم بخورانی
بنشینم و نجوشم
که بدانم نچشانی
تو اگر پبش نخوانی
وگر از بام برانی
پی فرمایش خواجه
بنگویم که چونانی؟
اگرم صد بدوانی
و نوایی نرسانی
منت از بنده ندانی
و به سنگم بپرانی
من نه آن مرغ چموشم
نه تو آن که ننشانی

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹🌱
۶ روز پیش، چهارشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "غمگین خدر" (به کُردی: غەمگین خدر)، مشهور به "غمگین بولی" (به کُردی: غەمگین بۆڵی)، شاعر، نویسنده کُرد و کارمند دانشگاه سلیمانیه، زاده‌ی ۱۵ مارس ۱۹۸۴ میلادی در اربیل مرکز اقلیم کردستان است.


■□■


(۱)
پاییز ... دیدن ادامه ›› نام دیگر خداست!
برای مردمان بی‌مهر و محبت،
تا که دریابند
آدمی هرچه‌قدر هم جوان و سرحال باشد
روزی فریاد کهولتش برخواهد خواست
همچون برگریزان درختان...



(۲)
هرگز سکوت نکن!
تا که شهد سخنان شیرینت،
قاطی چای تلخم شود!
چونکه صدایت،
سرسبزی و آبادی دل من است
باور کن،
ایامی که صدایت به مهمانی گوشم نمی‌نشیند
چنان دلتنگ می‌شوم
که چون پرنده‌ای غمگین
بی‌هدف و سرگردان،
به پرواز در می‌آیم
آنقدر که تمام آسمان
جوابگوی پر پروازم نخواهد بود.


(۳)
می‌دانم که روزی، باز می‌گردی،
تنها به صبر ایوب نیاز دارم تا آن زمان!
چونکه زمان، سکوت را از بین می‌برد
سخن‌ها را در خود پنهان می‌کند
سختی‌ها را پایان می‌دهد،
چون ذره‌ای هم گفتگو ارزش ندارد.


(۴)
از زمانی که تو رفتی،
از ابرهای آسمان هم،
سکوت می‌بارد!
باشد!
تو با من قهری،
پس این قهر و سکوت ابرها از کیست؟!


(۵)
ما گذشته شده‌ایم!
دیروز،
زخم امروزمان است!
عمیق و خونین!
بر پیکر فردایمان...



شعر: #غمگین_خدر
ترجمه: #زانا_کوردستانی

۶ روز پیش، چهارشنبه
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اشک قدوم

شب که یک مرد، قدم میزند از شادی نیست
و اگر بغض کند، آخَرَت آبادی نیست

اشک و سیگار و کمی رامش خلوتگه شب
این چنین حال در آن معنی آزادی نیست

شرم بر حال تو بد عهد، که بی وجدانی!
عملت مثل هرآن وعده که میدادی نیست

سبز و خرم بده و مهد تمدن این خاک
مگر این گربه سیه خطه ی اجدادی ... دیدن ادامه ›› نیست؟

هچو آن واعظ در کار به خود مانده تویی
شاید از ریشه و بن حرف تو بنیادی نیست

شنتیا بار سفر بند و از این ورطه برو
اصلا این جای دراویش گنابادی نیست

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "ریبوار طاها" (به کُردی: ڕێبوار تەها) با نام کامل "ریبوار طاها عبدالله" (به کُردی: ڕێبوار تەها عەبدوڵڵ( شاعر و نقاش کُرد، زاده‌ی سال ۱۹۸۰ میلادی در شهر اربیل (هولیر) پایتخت سیاسی اقلیم کردستان است.
ریبوار، فارغ‌التحصیل دانشگاه صلاح‌الدین عراق است.
وی از سال ۱۹۹۶ دست به قلم شد و آثار و اشعاری زیبا و دلنشین خلق کرد.

■□■

(۱)
از ... دیدن ادامه ›› سال دو هزار و پنجاه و دو به بعد
هر روز غروب،
زیر سایه‌ی آن تابلوی آبی خواهی نشست
که کوچه‌ای را به نام من مزین کرده است.


(۲)
هزاران مرتبه به خدا التماس کردم
که تو را به من برساند، اما نکرد!
مثل بچه‌ها گفتم: خدایا این خوبی را در حقم بکنی
خیر خواهی دید.


(۳)
بی‌تو حوصله‌ی نوشیدن یک لیوان آب را هم ندارم
دیگر بعد از تو،
این ایام فراق را چگونه به پایان برسانم؟!


(۴)
الان دیگر از هر زمانی بیشتر دوستت‌دارم...
این حرف تمام لحظات من است.


(۵)
می‌گویند: "کف زدن با یک دست نمی‌شود"
پس این دل تنهای من،
این همه فغان و شیون‌اش چگونه است؟!


(۶)
شنیدم قرار است
مرده‌ای را در گورستان کسنزان دفن کنند.
تسبیحی از چاتلانقوش* و
سجاده‌ای و
کاستی از ولید ابراهیم*
به او دادم که برای پدرم ببرد.
----------
* بنه یا پسته‌ی کوهی، که با دانه‌های آن تسبیح ساخته می‌شود.
* شیخ ولید ابراهیم العبدلی الدلیمی، قاری و حافظ مشهور عراقی


(۷)
مادر قبایی سیاهی داشت
آن را فروخت و
مقداری پیراهنی آبی برای برادرم خرید
پدرم خروس بد صدایی داشت
آن را فروخت و
یک قوطی شیر خشک برای برادرم خرید.
من سیاهی قبای مادرم را
از آبی آسمان برادرم بیشتر دوست داشتم.
من صدای گوش‌خراش خروس پدرم را
از گریه‌های از سر گرسنگی برادرم را
بیشتر دوست دارم.




شعر: #ریبوار_طاها
برگردان: #زانا_کوردستانی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" گردن" چه جای عجیبی ست!
این پایگاه سر،
این جایگاه بغض،
این بوسه گاه لب ...

گاهی برآن،
دستان یار حلقه می زند
گاهی طناب دار ...

#عرفان ضرغامی
۲ نفر این را امتیاز داده‌اند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای "ریباز سالار" (به کُردی: ڕێباز سالار) با نام کامل "ریباز سالار عبدالکریم نریمان" (به کُردی: ڕێباز سالار عبدالکریم نریمان) مشهور به "عمو ریباز" (به کُردی: مام ڕێباز) شاعر و نویسنده‌ی کُرد در سال ۱۹۹۸ میلادی در شهر چمچمال اقلیم کردستان دیدە بە جهان گشود.
او مهندسی نفت (spu) در دانشگاه پلی‌تکنیک سلیمانیه خوانده است.
کتاب "عطر باران" (به کُردی: بۆنی باران) مجموعە اشعار اوست کە تاکنون بە چاپ رسیدە است.


◇ نمونه‌ی ... دیدن ادامه ›› شعر:
(۱)
شاخ و برگ درختان را باد به هر سوی می‌برد،
تو چگونه، به تابلوی زندگی‌ات، می‌نگری؟
تویی که مسافر راه‌های دور و درازی،
روزی خواهد رسید که گردباد مرگ،
رگ و ریشه‌ات را خواهد کند،
و باد اجل بلند و به دره‌ای پرتت خواهد کرد.
ای مسافر،
روزی خواهد آمد که سفرت به پایان می‌رسد
و تنها چیزی که از تو در میان مردم باقی می‌ماند،
فقط و فقط خاطراتت خواهد بود.


(۲)
خورشیدی در حال غروب،
من این‌چنینم!
دیگر نمی‌بینی مرا به چشم!
فریادی بودم و دیگر نخواهی شنید،
از بس که صدای دیگران بلند است.
در این دنیای پر آشوب،
من بی‌صدا آمدم و بی‌صدا از آن کوره راه، برگشتم.
بدنم خرد و بریده بریده شده و گردنم شکسته!
مانند شانه‌ای عسل،
اما به جای عسل، شعر از درونم می‌چکد.


(۳)
به کجا باید روم؟
از کدامین کوچه و خیابان؟
به کدامین راه، گام بردارم؟
همراه با کدامین غم و درد
کوچه پس کوچه‌های شهر را بچرخم،
کدامین اشک پر افسوس را
از چشمان خیس و پر حسرتم را، امشب بریزانم؟


(۴)
می‌دانی کی‌ام من؟!
خورشیدی بی‌افق،
درختی بی‌خاک و ریشه،
پرنده‌ای بی‌لان و آشیانه،
مسافری که از دیرگاهان، می‌روم و می‌روم و
اکنون از ترس مین‌ها در مرز متوقف شده‌ام،
اما توقف و ماندن را در خیالم جایی نیست.
دیگر باید چشم‌هایم را ببندم،
گوش‌هایم را ببرم،
بی‌شعور و بی‌احساس و بی‌فهم می‌شوم،
تا زیر سایه‌ی آنها،
بتوانم مانند بتی سنگی زندگی کنم،
سرزنشم نکنید،
وقتی می‌خواهم،
نه با دو پا،
بلکه با هزار پا، از این سرزمین بگریزم.


(۵)
می‌دانم، تو و عشق‌ات روزی نابود خواهید شد،
و نه تنها برگ‌های درخت زندگی‌ام را
بلکه شاخه و ریشه‌ام را نیز نابود می‌کند.
مستم خواهد کرد با یک قدح
و مانند گلوله‌ای بی‌گذشت
جانم را می‌گیرد و نابودم خواهد کرد.


(۶)
عزیزم ندانستی من کیستم؟
مسافری خانه‌به‌دوش
که از راهی دور!
با قدم‌های لرزانم
آهسته آهسته، به سوی تو می‌آیم.


(۷)
بگذار چشمانت همیشه بسته باشد
خیال کن،
دنیا رنگارنگ است، سبز و زرد و آبی!
مبادا آنی هم پلک‌هایت را بگشایی،
چونکه ناامیدی، وجودت را تسخیر خواهد کرد
و یأس تو را در خود می‌بلعد!
چشمانت را ببند،
تا هرگز این جهان تاریک را نبینی...


(۸)
اگر قرصی نان داشته باشم،
نصف‌اش را به گرسنه‌ای خواهم داد.
پالتویم را به آدمی می‌بخشم
که از سوز و سرمای زمستان
بر خود می‌لرزد.
حتا اگر نابینایی
از من طلب بینایی کند،
یک چشم خود را به او می‌دهم.
ولی در باب عشقت،
خسیس‌ترین مرد دنیایم!
کنس‌ترین نواده‌ی آدم!
تو، تنها از آن منی،
با دنیا هم عوضت نخواهم کرد
هرگز به کسی نخواهمت، بخشید...


(۹)
گل نرگس و
رنگین‌کمان هفت رنگ و
عطر باران،
که آدمی را مست و مدهوش می‌کنند،
هیچگاه جای زنی زیبایی را نمی‌گیرند
که عاشقانه به تو لبخند می‌زند.


(۱۰)
عشق،
برگ‌های درختی را ریزاند!
پر پرواز پرنده‌ای را شکست!
رودخانه‌ای را تشنه لب، خشک کرد!
آواز کبکی را ستاند،
رودی را مبدل به ژرفابی راکد و منگ کرد!
رعد و برق را از آسمان گرفت!
دهانی را با سکوت، مهر و موم کرد!
فرهاد را سرگشته‌ی کوه‌ها و
مجنون را دیوانه و آواره‌ی بیابان‌ها کرد!
با این دلایل بی‌شمار،
چگونه شجاعت به خرج دهم و
فریاد بر آورم که عشق زیباست!



شعر: #ریباز_سالار
برگردان: #زانا_کوردستانی
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تنگنای زندگی

چرا دنیای بیهوده و عمرم سر نمی آید
سعادت راه گم کرده به پشت در نمی آید

همان روزی که وعده داده ایی در حشر
کجا، کی پس بفرما که چرا محشر نمی آید

چه احوال بغیر قابل توصیف بد شکلی
خدایا کاری از دست شماهم بر نمی آید!

چگونه این قلم در حالتی خوشحال بنویسد
که افسرده است و رقصش ... دیدن ادامه ›› روی این دفتر نمی آید

شنیدم این وخامت میتوانست بیشتر باشد
سَر مُرده، جناب شیخ از این بدتر نمی آید

غزاله ناله سر داده ، غزل هم کفر می گوید
ردیف و قافیه گریان، ازین بهتر نمی آید

تو را ای شنتیا بختی همیشه کور افتاده
دلت را خوش نکن اصلا که عمرت سر نمی آید

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سبیلو عینکی 😄⚘

.....
یه جایی خیلی وقت پیش سام درخشانی میگه

فقط عکس که میمونه

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هومان

چشمه ذوق من از لطف شما روشن  شد
بعد تو شعر من ابریشم و در ساتن شد

گل به دامان طبیعت بسپردم برگشت
آمد و دور قلم در کمرت دامن شد

"من ملک بودم و فردوس برین جایم بود"
تو ملائک که به یکباره چه اهریمن شد

ما بخوبی تو در شعر قلم چرخاندیم
از همین نام تو ... دیدن ادامه ›› در شعر و غزل هومن شد

پنج انگشت عسل از من و دندان شما
ذات همخوان نشد اَر دوست مرا دشمن شد

دسته کم نام تو در یک غزلی نزد من است
این که میسوزم از آنست، یکی بی من شد!

گفت مولای ریاضت که منیت نکنی
شنتیا آنکه که به من من نرسد، خرمن شد

مجتبی حیدری(شنتیا)🌹
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این رفتن پیوسته و یکریز کجا؟
هر سال کجا روی غم‌انگیز، کجا؟
از خاک خزان‌خیز دل ما بهتر
پیدا نکنی جایی، پاییز، کجا؟
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرجا که بعید است
میبوسمت آن جا
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هرجا که بعید است
می بوسمت اما
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
شعر یلدایی
.
.
.
یلدا که بعید است
می بوسمت اما
هر روز بعید است
می بوسمت اما
در جمع بعید است
می بوسمت اما
در صلح بعید است
می بوسمت اما
در خانه بعید است
می بوسمت اما
.
هرجا که بعید است
می بوسمت آنجا





برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید