دیشب ورق الخیال را دیدم. کمی با تاخیر شروع شد.
برخی می پرسیدند موضوع این نمایش چه بود؟ اگر موضوع آن را درنیافته اند یحتمل به برخی از ایرادهای کوچک برمی گردد. شاید کمی بیش از اندازه یِ انتظار زمان بُرد که وارد جهان نمایش شویم. وگرنه مطلب معلوم بود. اگر از من بپرسید می گویم خرافه پرستی که اصلاً مطلب پیش پا افتاده ای نیست و تا همین دوران ما هم به طرز شگفت آوری ادامه دارد. آغاز سلسله صفویان مقرون با دوران رنسانس در اروپاست. اومانیسم و عقل گرایی اروپایی از یکسو و تلاش ایران برای برخاستن از خاکستر دوران پیشین از سوی دیگر و زنجیرهای خرافه پرستی! این مطلب در اولویت است وگرنه از مطالب و مفاهیم فرعی دیگر خالی نیست. در تاریخ (عالم آرای صفوی) مضبوط است که هنگامی که محمود افغان به دروازه های اصفهان نزدیک می شد منجم به شاه سلطان حسین (که از همان آغازِ سلطنت، شاهی کاهل و فاسد و تریاکی و شرابخوار و زنباره بود؛ برخی دیگر از شاهان صفوی هم مانند شاه طهماسب به این صفات موصوف بودند اما نه از همان آغاز بل در اواخر دوران شاهی. یا مثلاً شاه اسماعیل اول (تاریخ جهانگشای خاقان) که جوانی بیست و چند ساله بود که سلسله صفویان را بنیاد نهاد پس از شکست سختی که از عثمانیان متحمل و به عهدنامه چالدران منتهی شد، افسرده گشت و گوشه گزید) -به قول ورق الخیال-حکم کرده بود که آشی بپزد (که البته در این نمایشنامه حکم کرد که خُن بریزد) و مواد اولیه آن آش هم به خاطر ندارم اما مواد خاص و عجیبی بود.
در خصوص نمایشنامه که جای تقدیر و تشکر از نویسنده دارد، یکی همان ایراد که اول گفتم وارد است و شاید بهتر بود منجم زودتر وارد می شد. پرسشی هم که پیش می آید و به همان ایراد نخست مربوط است این است که چرا این سیاه چال خالی است. از نظر تاریخی که سیاه چال های شاهان صفوی نه تنها خالی نبودند بلکه پر از برادر و عموزاده ها و پسرعم های شاهان صفوی (بجز آنها که در همان ابتدای نشستن بر تخت سلطنت به درک واصل می شدند) و اعوان و انصار آنها بوده. حال بگیریم
... دیدن ادامه ››
که این سیاه چال خالی بوده، از کل بخش اول-پیش از ورود منجم- این نکته اهمیت دارد؛ که می توانست کوتاه تر باشد.
کارگردانی، بازی ها و طراحی ها، هماهنگی بین بازیگران و نور و موسیقی -همگی- تحسین برانگیز و چشم نواز بودند. سرعت اجرای بازیگران (گفتن دیالوگ ها و حرکات) که برای ورود تماشاگر به جهان نمایش بسیار کلیدی است، در بخش اول نمایش هم به نظر این کمترین به جبران ایرادی که از نمایشنامه گرفتم برمی گردد.
درباره زبان بکاررفته در کارهایی که نسبتی با تاریخ دارند همیشه همین مشکل هست و گریزی هم از آن نیست. ما واقعاً نمی توانیم از روی نوشتار دریابیم که در آن دوران دربار و مردم ایران به چه نحو سخن می گفته اند و بار خیال پردازی بر روی زبان در اینگونه موارد همیشه بر دوش نویسنده و کارگردان بوده و هست و خواهد بود. توجه خوانندگان این مختصر را به نمایشنامه های بیضایی می توان جلب کرد. آنجا که منجم به گویش فارسی تهرانی امروز می گوید: مگه من چمه؟ هم لحظه طنزآلودی است که به همین مسئله می تواند ارجاع دهد. در فارسی قرن های 16 و 17 مگه من چمه را چگونه می گفتند؟ بکاربردن زبان ترکی در تعداد اندکی از دیالوگها هم به نظرم در همین حد برای ساختن اتمسفر آن دوران برای مخاطب امروزی کافی و لازم بود. شاید مشاوره گرفتن از اساتید زبانشناسی در این خصوص می توانست به نویسنده کمک شایانی بکند و ضمناً رسم نیکی را امتداد دهد که برای چنین مواردی از این تخصص ها بیشتر استفاده شود. امروز در دانشگاه های ما رشته زبانشناسی بسیار پیشرفته است.
در آخر و کوتاه سخن اینکه واقعا دستمریزاد می گویم به این گروه پر انرژی که الحق و الانصاف یک تئاتر به معنی درست کلمه روی صحنه بردند و از خانم آزاده صمدی باید تشکر کرد که با درایت و فهم بالا روی این کار در تئاتر ما که همانند دیگر حوزه های زندگی جامعه ایرانی در راه خصوصی سازی دارد به باد می رود و متاسفانه و لاجرم همه چیز یک دمش به پول وصل می شود، سرمایه گذاری کرد.
بیش باد!