در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:47:08
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
هشدار: امکان افشای جزئیات

با سپاس از عوامل نمایش، چند خطی درباره‌ی ایستگاه آخر:

۱. بهتر بود در آغاز نمایش خانم روی ریل، پشت به صحنه و خیره ... دیدن ادامه ›› به تونل، در انتظار قطار باشد تا در کنار آن.

۲. در ابتدا بازی بازیگران به خصوص خانم ایمانی و آقای فریضه چنگی به دل نمیزد و شخصیت‌ها هنوز در جسمشان رسوخ نکرده بود اما هرچه نمایش جلو تر رفت گویی موتور بازیگران گرم‌‌تر و بازی آنها باورپذیرتر شد.

۳. اینکه در برخورد اول مامور ایستگاه، قادر به دیدن پسر نبود و رابطه‌ای میان آنها وجود نداشت ولی در ادامه با یکدیگر گفت و گو میکردند و ... جالب نبود. درست‌تر بود همان شکل اولیه ارتباطشان تا پایان حفظ میشد.

۴. برجسته کردن این موضوع که پسر ابتدا خود را یک فرشته‌ی کار آموز جا میزد و بعد دستش رو میشد و دختر متوجه میشد که حتی او نیز کسی است که خودکشی کرده و تنها برای نجات خود می‌خواهد او را منصرف کند میتوانست بار معنایی و احساسی خاصی را به بیننده منتقل کند.

۵. این که در طول نمایش مخاطب حس غم، شادی و ترس را تجربه کند از نقاط مثبت این نمایش بود.

۶. اما مهم ترین نکته: پایان نمایش را اصلا دوست نداشتم. نیازی نبود دختر دلیلی غیر منطقی برای خودکشی نکردن پیدا کند. آخر گفت و گوی منطقی با پدری که قصد فروشش را دارد چاره و امید است؟؟؟ در پایان همانند آغاز داستان اما با این تفاوت که دختر باید رو به صحنه می ایستاد، صدای صوت قطار و ناگهان چراغ‌ها خاموش میشد و مخاطب میماند با این سوال که انتخاب دختر چه بود؟

۷. این نمایش پتانسیل بهتر شدن را دارد و امیدوارم با ایجاد تغییرات مثبت در آینده ای نزدیک شاهد یک اجرای بی نظیر باشیم. با آرزوی بهترین‌ها.

پایان
حسین چیانی و امیر مسعود این را خواندند
سپیده ایمانی این را دوست دارد
سلام و عرض ادب ، خیلی سپاسگذارم که وقت گذاشتین و مطالب به شکل طبقه بندی شده و با دقت نوشتین و این ریز بینی و نظرات سازندتون به شدت برای ما قابل احترام و ارزشمند است . و بسیار باعث خوشحالی من در جایگاه نویسنده است ، حتما نظراتتون بکار گرفته خواهد شد 🙏🌹✅
۲ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حقیقتش کاری نیست که بتونم دیدنش رو به کسی پیشنهاد بدم ولی من بسیار دوستش داشتم و از دیدنش لذت بردم. دمتون گرم و خسته نباشید🙏🏻🙏🏻🌹🌹


از دقیقهٔ ... دیدن ادامه ›› پنج تا دقیقهٔ چهل و پنج خسته و کلافه تحمل کردم!! هر لحظهٔ این چهل دقیقه دلم می‌خواست سالن رو ترک کنم!! ولی امان از اون یک ربع آخر!! البته اون چهل، چهل و پنج دقیقه لازمه و کارکرد داره، من صبرم کمه!!
سپاس از وقت و حوصلتون🙏
۴ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
میخوام بدونم اون روز رو میخوای با کی جشن بگیری وقتی نه امید هست نه آفتاب و نه آرزو…
با تشکر از بازیگران و همه عوامل نمایش
بنظرم زیبایی نمایش مرهون تصویری رومانتیک و عاشقانه همراه با تضاد عشق و نفرت با بازی هنرمندانه رویا و ... دیدن ادامه ›› همسر وصال میباشد
رویا در نقش نقاش آن زمان که سعی در نشان دادن اثر هنری خود دارد باعث تحریک تحقیر ذهنی ونفرت در مرد نقاش-وصال- میشود و او برای جبران آن نقاشی رویا را می خرد و اینگونه جرقه احترام وعشق بین آن دو زده می شود. سادگی دخترکاملا در رفتار و گفتار بازیگر نمایان هست حرکات نمایشی و چرخشی رویا و دیالوگهای کاراکترتصویری زیبا و واضح از نقاشی رومانتیک را در ذهن مخاطب تداعی میکند. وصال که نتوانسته با آرزوهای خود برسد حالا آرزوهای خود را در رویا می بیند و دل باخته او میشود گویی نویسنده هنرمندانه سعی در بیان رویدادی در آینده دارد که بازیگران باید آنرا به تصویر بکشند ......
تضاد نفرت همسر وصال به رویا با عشق او به وصال بخاطر تپیدن قلب اهدایی در سینه رویا بخوبی با بازی زیبای بازیگران زن و بیان احساسات وصال گونه رویا نمایان میشود وسکانس در آغوش رفتن این دو بنظرم احساسی ترین سکانس نمایش هست..
نویسنده اثر وبازیگران هنرمندانه تصویری ازمحبت و قدرشناسی رویا حسادت و دلباختگی وصال و وفاداری وانتخاب بین نفرت و علاقه در همسر وصال را به تصویر میکشند
سکانس تصویر قلب در دست وصال با اشاره مستقیم به آنچه اتفاق افتاده بنظرم از پیچیدگی اثر میکاهد
.سکانس بازی رویا و وصال بخوبی حس احترام محبت آمیز و دلباختگی ساده لوحانه و تضاد در باورها و رفتارهای دو شخصیت را به تصویر میکشد.
همسر وصال به زیبایی سادگی کاراکتر و توهمات ذهنی او را با زمزمه ها و حرکات نمایشی به تصویر می کشد
یادآوری های رویا در خانه وصال شاید اشاره به آن دارد که قلب مرکز احسسات و خاطرات عاشقانه افراد هست
بازیگر نقش وصال با همه توانایی ها و پیچیدگی هایی که در کاراکتر نمایشی وجود دارد گاهی در بیان حس تخیلات ذهنی همسر خود بخاطر حرکات عجیب و نوع گریم حس خنده و کمیک در مخاطب ایجاد میکند


سلام
با آرزوی موفقیت برای عوامل این نمایش.
امیر مسعود این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کیارش کاظمی (kiaarash)
درباره نمایش سلول i
من به این اجرا 3 دادم. اگر امکانِش بود دوست داشتم که 3.5 بدم. آنچه که حیف بود پتانسیل های بالای نمایش برای تبدیل شدن به یک کار بسیار جذاب تر ... دیدن ادامه ›› بود. نمایش با یک شروع بی نقص و قابل توجه در پرده ی اول یعنی صحنه ی سالن ملاقات زندان آغاز می شود. با بازی هایی عالی. متن نمایشنامه ی جذاب و شوخی هایی کاملا جا افتاده و به اندازه و تمپوی مناسب کار. به فاصله ی کوتاهی، تماشاگر با یک تغییر دکور صحنه ی خیره کننده و پر ظرایف و فضاسازی مناسب و با ذوقِ بسیار واردِ یکی از بندهای داخلی زندان مردان شده و تا پایانِ صحنه ی املت خوری و با ارفاق تا پایانِ صحنه ی رقص و ورود مراد، نمایش نسبتا گیرا و دیدنی ادامه پیدا می کند ولی به مرور از این مقطع تا حدود سی دقیقه ی بعد، افت شوخی ها، هرج و مرج در دیالوگ گویی و تبدیل کار به یک شبه بداهه شروعِ پایانِ جذابیتِ نمایش را موجب می شود. نمایشی کمدی که دغدغه های اجتماعی اش را نیز باید در همان قالب طرح کند در قصه ی رپر زندانی، اختلاس گر ریاکار، نفوذی لال نما، زندانی لات و پسرک اواخواهرِ انتقامجو، به یک درام انتقادی پرمدعا که پردازش احساسی قصه ی کاراکترهایش به روحِ کمدی کار نمی چسبد بدل می شود و تا پایان، دیگر آن شوق اولیه را به چشمانِ تماشاگرش باز نمی گرداند. ممنون از عواملِ کاردرست و بازی همیشه خوبِ آقای زرآبادی و تیم خلاق بازیگرانشون که در بازی های خوبشون نزدیک به صدِ خودشون را گذاشتند و موزیک پس زمینه ی درخشان زندان و جزئیات دکور و همه ی ریزه کاری هایی که به خرج دادند و شایان تحسینه و باید بگم تنها با کمی تعدیل زمانی طول نمایش و حفظ یکپارچگی کمدی نمایشنامه در یک سوم پایانی، این اثر می تونست به یک نمایشِ جاودانه تبدیل بشه هرچند همین الان هم تماشاش رو به علاقه مندانِ نمایش های کمدی معاصر توصیه می کنم.
تنها نقطه قوت مالفوی ها بودن.
بازیگر هری پاتر دائم تپق میزد. جای کلمه دامبلدور و ولدمورت رو قاطی میکرد. به ولدمورت میگفت مولدورت. به معنای کامل کلمه باعث افت کار بود.
بازیگری که نقش اصلی‌محسوب میشد، بدترین اجرا رو داشت
علی قاسمی و امیر مسعود این را خواندند
روناک شرافتی و مریم داوری این را دوست دارند
سلام
وقت بخیر
متاسفانه به علت تغییر بازیگر این نقش و فرصت ۳ روزه ای که بازیگر جدید داشت این اتفاقات افتاده که امیدواریم به زودی زود این مشکل برطرف شود
۱۶ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش سر انقلاب
چرا نمایش «سر انقلاب» نمایش بسیار بدی است؟
نمایش سر انقلاب را همچون سه تفنگدار با علی و کاوه دیدم. بلیت‌ها را علی خریده ... دیدن ادامه ›› بود. قبل از اجرا به کافه‌ای رفتیم و من دمنوش گلابی گرفتم که فقط مزه زنجبیل می‌داد. علی هم قهوه خورد. کاوه که رسید، دیدیم دیر شده و راه افتادیم. راستش را هم بخواهید شور و شوق فراوانی داشتیم. دلیلش را هم در انتها با نامه‌ای به آریا گازر توضیح خواهم داد. خلاصه که به تماشاخانه هما رسیدیم و زیر سقف خدا از سرما لرزیدیم که ورود دادند و وارد شدیم. از گذرگاه‌های تنگ میان صندلی‌ها گذشتیم و خود را به صندلی‌هایمان رساندیم که نور ما رفت و نور صحنه آمد.
صحنه شبیه یک کلانتری بود که با وجود پرچم شیر و خورشید و عکس محمدرضا پهلوی یادآور کلانتری‌های قبل انقلابی بود که در سریال‌های تلویزیونی می‎دیدیم. موقعیت هم درباره زندانی شکنجه‌شده‌ای بود که در روزهای منتهی به انقلاب 57 به دیوار بسته شده بود تا اعتراف کند به قصدی سیاسی از خانه یکی از سردمداران حکومت پهلوی سرقت کرده است. بازجو هم جوانی بود که با زد و بندهای خانوادگی به اداره تهران رسیده. در این جا منطقی‌ترین استراتژی برای زندانی این است که همه تلاش خود را برای آزادی به کار ببندد و برای بازجو هم این است که بیشترین اطلاعات ممکن را از زندانی کسب کند ولی شخصیت‌های نمایش «سر انقلاب» هیچ کدام از این راه‌ها را نمی‌روند و موقعیت خود را دست می‌اندازند. بازجو به جای آن که تلاش کند، مسئله‌اش را حل کند مدام به همسرش «کشور» زنگ می‌زند. همسرش هم در نمایش هیچ کارکردی برای حل مسئله بازجو ندارد. تنها وجود دارد که خالق اثر از طریق آن نشان دهد، بازجو از طریق روابط به این جایگاه رسیده و شخصیت تازه‌کاری است. ویژگی‌هایی که می‌توانست از طریق کشمکش با زندانی و مسئله بازجو آشکار شود. به شوخی گرفتن موقعیت از طریق ورود شخصیت‌های مختلف هم ادامه پیدا می‌کند.
یکی از این شخصیت‌ها حسن است که برای زدن موی پیراسته بازجو وارد صحنه می‌شود. حسن شیوه صحبت‌کردن خاصی دارد و هر چند که مای مخاطب هم متوجه حرف‌های حسن می‌شویم ولی بازجو اصرار دارد که بگوید نمی‌فهمد تا شخصیت زندانی سخنان او را ترجمه کند و از این طریق موقعیت‌های به ظاهر طنزی ایجاد شود ولی در همین جا هم دست سازنده اثر مشخص است ما هیچ نشانه‌ای در اثر نمی‌بینیم که سخنان حسن را برای بازجو نامفهوم کند. شخصیت سرباز هم موقعیت را به شوخی می‌گیرد. او به صورت کاملا مشخصی نادان است و انگار در صحنه گذاشته شده که صرفا به نادانی او بخندیم. این نادانی هم نه از طریق قواعدی که اثر با ما به اشتراک می‌گذارد بلکه با عقل سلیم قابل تشخیص است و به همین دلیل غیرهنری و سطح پایین است.
راه دیگری که صاحب اثر از طریق آن تلاش می‌کند تا ما را بخنداند، استفاده از اشارات کلیشه‌ای و تکراری است. یکی از بدترین این استفاده‌ها هم صحنه بطری شیشه‌ای نوشابه است. من نمی‌فهمم که چنین اتفاقی که بارها در سینما و تلویزیون هم به نادرستی از آن بهره برده شده، چرا باید خنده‌دار باشد؟! اتفاقا به جای فرح‌بخش‌بودن شرم‌آور است و لکه ننگی در تاریخ! از این استفاده‌های کلیشه‌ای می‌توان به ورود انقلابیون به صحنه هم اشاره کرد. شیوه سلاح به دست گرفتن شخصیت زن به گونه‌ای است که ما را به یاد نمایش‌های مدرسه‌ای در دهه فجر می‌اندازد و شوخی دوباره با تکرار همان کلمات خواهر و برادر و این که مبارز زن عاشق یکی از شخصیت‌های مرد می‌شود.
مشکل بزرگ دیگر شعاری است که صاحب اثر تلاش دارد، بگوید. صاحب اثر در بیان پیامش هم سردرگم است. هم می‌خواهد از سمت مخاطب طرد نشود و هم همراستا با سیاست رسمی باشد و هم حرف جدیدی بگوید. به همین دلیل نتیجه نهایی هم ملقمه‌ای است که ما در ده دقیقه پایانی می‌بینیم. این که بازجو آزاد می‌شود و کسی که هیچ نسبتی با انقلاب نداشته، تبدیل به قهرمان می‌شود. این که زمان شاه هم مردم ناراضی بوده‌اند. این که بی‌گناهان مثل آن سرباز در انقلاب کشته می‌شوند و ... . شعارهای گل‌درشتی که تکلیفشان با خودشان معلوم نیست و برای راضی نگه‌داشتن همه به روی مخاطب دست‌بسته شلیک می‌شوند. شاهکارترین شعار هم در روزی که ما اجرا را دیدیم، حرف پایانی یکی از بازیگران بود که گفت:«امروز که همه غم رو تبلیغ می‌کنن ما با خنده انقلاب کنیم.» جمله‌ای که نه تنها نامفهوم که توهین‌آمیز است. منظور از تبلیغ‌کنندگان غم چیست؟ و همین طور منظور از خنده چیست؟ و اصلا انقلاب با خنده یعنی چه؟! در پایان هم نامه‌ای به آریا گازر
سلام برادر
امیدوارم که حالت خوب باشد. برادرت که این نامه را برایت می‌نویسد، از دوستداران توست. کسی که نمایش کمیسیون صندلی را دوست داشت و به استعدادت غبطه خورد. استعدادت در پرورش موقعیت و مدیریت صحنه‌ای با چندین بازیگر. اما حالا راستش را بخواهی سر خورده شده و در سرش افکار شومی می‌گذرد که نمایش فعلی‌ات از چه انگیزه‌هایی سر و شکل گرفته. آریا جان! در زمانی که همه ناامیدند، در زمانی که همه با هزاران مشقت دقایقی را برای خود نجات می‌دهند که به هنر بپردازند، تلاش تو معنای دیگری پیدا می‌کند. باید کارت را استعدادت را و انگیزه‌ات را بیشتر جدی بگیری و از آن با چنگ و دندان حفاظت کنی.
ارادتمند تو، مخاطبت
محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
علی ابراهیم، کاوه زراندوز، امیر مسعود و ایلیا این را دوست دارند
ممنون که همچنان مینویسی.
۲ روز پیش، چهارشنبه
سلام و احترام
محمد علی شفاعت هستم! نویسنده، کارگردان و بازیگر اثر!
ممنونم از بازخورد صادقانه‌تون؛ نقد شما برای من ارزشمنده.
سپاس از وقتی که گذاشتید.🙏🏽
۱۹ ساعت پیش
سپاسگزاریم از اینکه می‌نویسید،
فقط در نوشته‌های آیندتون لطفاً روایت را از هنگام تماشای نمایش آغاز کنید، صادقانه، برای هیچ گروهی طعم دمنوش‌تان اهمیت ندارد.
ضمناً نویسنده ‌و کارگردان نمایش کس دیگری است..
سپاس از وقتی که برای ما گذاشتید.
۴ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره نمایش بودگی
سه‌شنبه‌ای بود و هوا بالاخره سرد شده بود. من و دوستانم تصمیم گرفتیم که به دیدن نمایش دو دوست عزیزمان برویم. شال و کلاه کردیم ... دیدن ادامه ›› و من از اداره راه افتادم و دیگران هر کدام از سوی دیگری به من پیوستند و رسیدیم به خیابان وصال. خیابان وصال را بالا رفتیم و تابلوی تماشاخانه طهران را دیدیم و داخل شدیم. ما که رسیدیم، ورود دادند و ما وارد شدیم. سارا بود، سیاوش بود، ترانه بود، فرهاد و سعید هم بودند. نور ما رفت و نور صحنه آمد.
در صحنه پارتیشن‌هایی بود شبیه پارتیشن‌های اتاق‌های ژاپنی. تابلوی کجی از دیوار روبه‌رویی آویزان بود و ما مخاطبان در اولین لحظه نمایش مردی را می‌بینیم که با گریمی شبیه به ماسک‌های تئاترهای ژاپنی روی صندلی نشسته است و روزنامه می‌خواند. قبل از این که درباره مسائل خودم با نمایش صحبت کنم می‌خواهم به نقاط قوت نمایش اشاره کنم. به نظرم در میان نمایش‌هایی که می‌بینم، ایده پرداختن به مراسم ژاپنی، اجرای لحنی شبیه به زبان ژاپنی، استفاده از لباس و گریم ایده جذابی است و شاید بتواند در گام نخست مخاطب را برای دیدن نمایش کنجکاو کند اما در نمایش بودگی از این پتانسیل آن طور که لازم است، استفاده نمی‌شود ولی چرا؟
نمایش بودگی مسئله‌ای ندارد و برای ما موقعیتی نمی‌سازد. ما نمی‌فهمیم که چرا پسرها با پدر مشکل دارند و چرا برای رفع این مشکل قدمی برنمی‌دارند. به دلیل مشخص‌نبودن موقعیت ما نمی‌توانیم نسبت شخصیت‌ها با یکدیگر را بفهمیم رابطه مادر با پدر چگونه است و رابطه خواهر با همه آن‌ها چیست. چرا پسرها می‌خواهند خودکشی کنند و چرا پدر تصمیم دارد، آنان را بکشد؟ نبود موقعیت و نبود مسئله در نمایش باعث می‌شود که تعلیق از بین برود و مخاطب ندارند که باید انتظار چه چیزی را بکشد و همین موضوع باعث می‌شود که مخاطب تمرکز خود را در صحنه از دست بدهد. با این حال می‌توان از روی برخی از نشانه‌هایی که در طول نمایش به مخاطب داده می‌شود و همین طور برخی از تفسیرهای خود مخاطب به داستانی از نمایش رسید.
به نظرم نمایش درباره خانواده‌ای است که پدری خودرای در آن حضور دارد که برای همه چیز تصمیم می‌گیرد. خانواده و از مهم‌تر پسران خانواده با پدر به همین دلیل مشکل دارند و پدر هم بدش نمی‌آید که از دست آنان خلاص شود و در نهایت هم به نظر می‌رسد که از دستشان خلاص می‌شود ولی این داستان همان طور که گفتم در یک موقعیت ساخته نمی‌شود. مثلا نمایش می‌توانست به گونه‌ای پیش برود که پسر خوش‌نویس به دلیل علاقه‌اش به هنر از سمت پدر طرد می‌شود. با این حال پسر تلاش می‌کند که علاوه بر پرداختن به علاقه خود رابطه خانوادگی خود را حفظ کند و پدر تلاش می‌کرد تا پسر را از هنر دور کند. این چنین موقعیتی ساخته می‌شد که به پیش می‌رفت و ما در هر مرحله می‌توانستیم نسبت میان پسر و پدر را کشف کنیم. تعلیقی به وجود می‌آمد و ما در پایان این نمایش از رفع این تعلیق احساس خوبی به دست می‌آوردیم.
از حرف‌های من که بگذریم، نمایش بودگی نخستین تجربه جدی برخی از عوامل آن است و همیشه اولین قدم‌ها سرشار از آزمون و خطا و تجربه‌های ارزشمند است. آرزو می‌کنم که در ادامه نمایش بودگی شب‌های درخشانی را سپری کند و دست اندر کارانش از آن توشه‌ها بردارند و به سرعت به سراغ کارهای بعدی خود بروند و از کارکردن لذت ببرند.
دوست خوبم، فرق تئاتر و نمایش دقیقا در همین جاست که باید از نمادها بهره بُرد و نه از روند داستان.
۲ روز پیش، چهارشنبه
محمد مصطفی محمودی
دوست خوبم، فرق تئاتر و نمایش دقیقا در همین جاست که باید از نمادها بهره بُرد و نه از روند داستان.
مرسی که خوندی و‌ نظر دادی. متوجهم
کاش بشه یه روز با بقیه بچه‌ها بشینیم و با هم بیشتر گپ بزنیم و منم ازتون بیشتر بشنوم و یاد بگیرم. اگه دوست داشتین من که همیشه پایه گپ زدن هستم. دیگه ما چی داریم جز این گپ‌ها :))
۲۲ ساعت پیش
امیر محمد طهانی
مرسی که خوندی و‌ نظر دادی. متوجهم کاش بشه یه روز با بقیه بچه‌ها بشینیم و با هم بیشتر گپ بزنیم و منم ازتون بیشتر بشنوم و یاد بگیرم. اگه دوست داشتین من که همیشه پایه گپ زدن هستم. دیگه ما چی داریم ...
دوست خوبم، بنده نظر ندادم، شما کار رو دیدید و می تونید نظر بدید، بنده فکت دادم.🙏🏻
۱۷ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با سپاس از همه بازیگران و گروه موسیقی
نمایش بسیار زیبایی بود و بسیار تاثیرگذار .
بنظرم نویسنده با نگاه به مسافران اتوبوس به عنوان نمونه ای ... دیدن ادامه ›› آماری ازشهروندان یک جامعه سعی دربیان واقعیت های ناملموس یک جامعه با ارزش های ظاهری مدرن و اخلاقی امادر واقع منفعت محور نموده است .
طوری که ظاهر و لباس و شغل اشخاص معیار پذیرش یا عدم پذیرش و اجرای باورهای عمومی جامعه میشود.گذار از جاده در مسیر رسیدن به ایستگاه پایانی مثال عبور از مسیر زندگی است و ناهمواری های سفر نیز اشاره به ناهمواری های آن دارد.حتی تغییر مسیر راننده برای یافتن نانوایی نیز بنوعی پذیرفتن و توجیه ترجیح منافع شخصی بر عمومی می باشد.
هر مسافر به مانند یک تیپ شخصیتی از شهروندان جامعه هست:
اشتباه مسافر در پیاده شدن ها و سوارشدن های مجدد بیانگر این واقعیت هست که بسیاری از انسانها کماکان در انتخاب های خود در مسیرزندگی دچار اشتباه هستند و تکرار این اشتباه ها بیانگر عدم وجود مسئولیت مدنی دیگران در قبال این افراد نیز می باشد. شاید گناه آنها فقط نداشتن فرصت یا امکانات مساوی با دیگران بوده . که البته نگاه طنز آمیز نویسنده یا کارگردان محترم از تلخی این رویداد می کاهد.
دیدگاه خودبرتر بین نوازنده ساز و محو آن در موقع رویایی با خطر - که با تعریف و تمجیدهای دروغین سایر مسافران همراه میشود -بنظرم بنوعی بیانگر پذیرش اشتباه بخاطر رویارویی با واقعیات تلخ و خطرآفرین می باشد یا شاید بیانگر ساده لوحی انسانها هنگام توجیه درستی آنچه در درون خود به آن اعتقادی ندارند باشد
آشفتگی زیاد بازیگر نقش........ و ترس از تغییر مسیر و عدم قدرت در تحلیل و تفکر جمعی شاید تداعی گر ترس از تغییر در نوع بشر باشد که بخاطر وابستگی شدید به غالب های از پیش تعریف شده رفتاری جامعه روی میدهد
نوع رفتار دختر نوجوان نیز بیانگر نگرش نسل جدید به مساِیل جدی زندگی توام با بیخیالی مفرط و یاس پایان ناپذیر آنها می باشد. گویی رسیدن یا نرسین به مقصد هیچ فرقی با هم ندارند.
زیباترین دیالوگهای نمایش در سکانس هایی دیده میشد که تقریبا همه مسافران یا اکثر آنها با کمی از خود گذشتگی میتوانستند جلوی تغییر مسیر راننده را بگیرند اما دریغ از اندکی باور و فداکاری فردی یا جمعی و جالبتر سخنرانی ها و تایید های مکرر مسافران در بیان فدارکاری.
گویی تمامی ارزشهای جامعه فقط با حفظ منفعت طلبی اشخاص قابل توجیه می شود و هر ارزشی قابل فداشدن برای آن را دارد.

نمایش با سکانس ترمز شدید پایان می یابد گویی نویسنده هنرمندانه سعی در بازگو نمودن این واقعیت دارد که پایان یک مسیر شروع مسیر دیگری است.
رسیدن به شهر تولد راننده امید بازگشت به مقصد مسافران را در آنها زنده میکند یا شاید نویسنده سعی در بیان پایان مسیر زندگی همگی آنها دارد باخوانده شدن ترانه بلاچاو که اشاره ای ضمنی به مرگ دارد .........
امیر مسعود این را خواند
آرام نیک بین و امیر فروزنده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و احترام
⭐ ⭐ ⭐
اجرای متفاوت و فکرشده‌ای از متن پیچیده و ارزشمند جلال تهرانی با بازی‌های خیلی خوب به ویژه اجرای قابل‌توجه فلاحت‌پیشه ... دیدن ادامه ›› و ملک.
به نظرم متن نگاه عمیق و هنرمندانه‌ای دارد به دوگانه حقیقت‌ و کذب و مصلحت‌اندیشی به جای فسادستیزی که بسیار ارزشمند است.
دوست داشتم فیلم تئاتر خود جلال تهرانی هم از این اجرا موجود بود و آن را هم می‌دیدم 👌

خدا قوت به گروه محترم
📌درباره نمایش «نا گه آن»

نمایش «نا گه آن» درباره آدم‌هاییه که کنار هم نایستادن چون انتخاب کردن، بلکه چون زندگی‌شون اون‌جوری بوده و چاره‌ای ... دیدن ادامه ›› نداشتن. همین موندن ناخواسته موتور اصلی داستانه. «ناگهان» زنیه که سبزی پاک می‌کنه و خونه‌ش بوی ریحون می‌ده؛ خودش می‌گه «بوی زندگیه»، اما وقتی دقیق نگاه می‌کنیم، این بوی زندگی بیشتر نشونه دوام آوردنه تا رضایت واقعی. «ناگهان» سال‌ها با وصال مونده، ساخته و زندگی‌شون رو نگه داشته، نه از سر عشق رمانتیک، بلکه از سر ناچاری و نداشتن گزینه‌ی دیگه.
رابطه «ناگهان» و وصال پر از کشمکشه. «ناگهان» مرتب به وصال سرکوفت می‌زنه، از چشم‌های قرمزش می‌پرسه و انتقاد می‌کنه که «تو فقط رویاپردازی می‌کنی». این رفتارها هم عصبانیت و خستگی خودش رو نشون می‌ده، هم بازتاب فشار طولانی زندگیه. وصال هم مردیه که مدام دنبال جای پایی برای خودش بوده، شغل‌هاش رو عوض کرده و دنبال دیده شدن و ارزش پیدا کردن بوده. خیانتش هم از سر فراره، نه از سر شرارت؛ فرار از تحقیر و فشار زندگی و رفتن سمت کسی که حس می‌کنه اونجا دیده می‌شه.
مرگ وصال و رسیدن قلبش به رویا، مهم‌ترین لحظه نمایش هست. «ناگهان» خیانت رو فهمیده، اما نمی‌تونه رویا رو پس بزنه چون قلب وصال هنوز تو بدن دختره می‌زنه. این لحظه خودش به اندازه کافی تعارض و پیچیدگی ایجاد می‌کنه و نیازی به توضیح اضافه نداره.
از نظر اجرا، دکور ساده اما کاربردیه: یه سکو و یه در که وصال ازش میاد و می‌ره. ایده‌ی خوبی داره، اما ظرفیت نمادینش کامل استفاده نشده. نورپردازی هم ضعف داشت؛ تغییرهای ناگهانی و نبود گذار نرم، ریتم روان صحنه‌ها رو می‌شکنه و حس جابه‌جایی بین واقعیت و خیال رو خراب می‌کنه. ویدیو پروجکشن هم بعضی جاها بیشتر توضیح اضافه می‌ده تا عمق بده؛ مثلا وقتی می‌گه «تو دریاییم» و روی پرده دریا نشون می‌ده، تخیل تماشاگر محدود می‌شه. این نوع تصویرسازی، گاهی حس طبیعی صحنه رو کم می‌کنه و به‌جای تقویت روایت، صرفاً تاکید می‌کنه.
نماد موش هم یکی از چیزهایی‌ست که اضافه به نظر می‌رسه. اگر قرار بوده تحقیر یا فشار اجتماعی رو نشون بده، قبل‌تر با دیالوگ‌ها منتقل شده، پس آوردنش دوباره فقط تکرار همون معناست.
در نهایت، نمایش بیشتر از هر چیز روی قصه‌ی زندگی روزمره و فشارهای ناشی از ناچاری تمرکز داره. شخصیت‌ها واقعی و چندلایه‌ان، موقعیت‌ها روانشناسی و اجتماعی‌شون درست پرداخته شده، اما گاهی نمایش وسوسه می‌شه که معنی یا پیام رو مستقیم توضیح بده، مثل صحنه اهدای عضو و پایان. همین کار باعث می‌شه پیچیدگی و قدرت داستان کمی کم بشه و نمایش رو ببره سمت شعاری بودن.
با این حال، «نا گه آن» نمایشی‌ست انسانی و ملموس که روابط زخمی، فشارهای اجتماعی و روانی و زندگی روزمره رو به شکل طبیعی نشون می‌ده. ضعف‌های نور، دکور و توضیح بیش از حد، تاثیرش رو کم کرده، اما در کل نمایش تونسته حس واقعی و پیچیده زندگی آدم‌های معمولی رو به تماشاگر منتقل کنه و اون‌ها رو وارد جهان انسانی و واقعی شخصیت‌ها بکنه.
امیر حسین عزیز ممنونم که به تماشای کارمان نشستی و مطالبی زیبا برایمان به یادگار گذاشتی ❤️🙏
۴ روز پیش، دوشنبه
مرتضی کوهی
امیر حسین عزیز ممنونم که به تماشای کارمان نشستی و مطالبی زیبا برایمان به یادگار گذاشتی ❤️🙏
ارادت مرتضی‌جان. فرصتی شد باهم گپ خواهیم زد🤍
۴ روز پیش، دوشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هشدار: امکان افشای جزئیات

ضمن خسته نباشید به عوامل سازنده به خصوص بازیگران گرامی که انرژی زیادی را برای اجرا این نمایش گذاشتند. چند خطی درباره‌ی ... دیدن ادامه ›› من، او آن:

۱. نقطه‌ی آغاز نمایش را دوست داشتم زیرا به فهم ادامه داستان کمک میکرد‌ و مانع از گنگی و گیجی مخاطب میشد.

۲. مشکل اصلی زمانی بود که می‌خواست زندگی شمیم و شیدا روایت شود به این دلیل که چون پرداخت ابتدایی از شخصیت آنها شکل نگرفته بود، بهتر بود شروعش درست بلافاصله بعد از ملاقات بابک با شمیم و ملاقات بابک با شیدا باشد به صورتی که بابک اسم آنها را می‌پرسید و ادامه ماجرا. زمانی که بلافاصله بعد از تصادف بابک و شمیم داستان زندگی شیدا روایت شد گمان من بر این رفت که بابک و شمیم مرده‌اند و شیدا فرزند آنهاست که دارد زندگی‌اش روایت میشود. درست تر بود داستان تا بعد از مرگ فرزندشان و زمان ملاقات بابک و شیدا ادامه پیدا میکرد و بعد خلاصه‌ی زندگی او روایت میشد.

۳. مسئله‌ی بعدی آشفتگی‌ در فرم بود زیرا در برخی لحظات ناگهان از یک روایت رئالیستی به فکاهی و فانتزی تغییر فاز میداد.

۴. داستانِ نمایش به خوبی به مخاطب منتقل شد اما به شخصه پیام خاصی را دریافت نکردم. گمان میکنم یا اصلا پیامی در کار نبوده یا تنها تمرکز کارگردان بر فرم بوده است‌.

۵‌. از نکات مثبت این نمایش تسلط خوب بازیگران بر متن، تغییر لحن، انتقال احساسات و نورپردازی مناسب بود.

۶. اما نقطه‌ی ضعف اصلی و پاشنه آشیل آن پایان‌بندی‌اش بود به دو دلیل: اول اینکه نباید حقیقت ماجرا و پشت پرده‌ی داستان مستقیما به مخاطب گفته شود بلکه باید با بازی روان‌درمانگر و بابک به مخاطب فهمانده میشد و دوم این که آنقدر پایانش غیر قابل قبول بود که بعد از آن تماشاچیان همچنان منتظر ادامه نمایش تا رسیدن به نقطه‌ی مطلوب بودند.

۷. تغییر گامی‌ست به سوی پیشرفت و تکامل؛ امید است با بهره‌گیری از نظرات منتقدان، شاهد یک اثر فاخر و بی‌نقص باشیم.

پایان
همایون ادیب قربانی شرایطی است که هیچ نقشی در وقوع آن‌ها نداشته است. پیوند مخفیانه‌ی مادر با اردشیر، مرگ مادر و فقدان همیشگی حضور او، همایون را ... دیدن ادامه ›› به تنهایی عمیقی سوق داده‌اند که حتی در چهل سالگی نیز رهایش نمی‌کنند. در تمام این سال‌ها ذهن و روان او تاب مواجهه با حقیقت را نداشته و آن‌قدر در واگویه‌های درونی‌اش غرق شده که سرانجام تصمیم به خودکشی در خانه‌ی متروکه‌ی پدری می‌گیرد. حتی در این لحظه نیز از هجوم بی‌امان افکار و کابوس‌هایش رها نمی‌شود!

پرسش اساسی این است: در چنین وضعیتی که رنجی بیرون از اختیار بر زندگی همایون سایه انداخته، او تا چه اندازه مسئول رفتار و کردار خویش است؟ او تا کجا شایسته تاب آوردن رنجی است که خود انتخاب نکرده؟

در یکی از تأثیرگذارترین لحظات نمایش، همایون در رؤیایی شاعرانه روبه‌روی مادر قرار می‌گیرد؛ صحنه‌ای همراه با موسیقی که به خوبی بار عاطفی فقدان چهل ساله را منتقل می‌کند. این لحظه برای من رنگی کاملاً شخصی داشت. همایون از همان دوران کودکی مادرش را از دست داده است، درست مثل مادرم! و همین شباهت باعث شد نمایش برای من از مرز روایت عبور کند و به تجربه‌ی زیسته‌ی مادرم گره بخورد. این صحنه مرا برد به تاریک‌خانه‌ی خلوت مادرم و واگویه‌ها با مادرش؛ حالا بهتر می‌توانم درک کنم او در همه این سال‌ها چگونه با مادرش زمزمه کرده و با او گریسته است.

خلق چنین لحظه‌ی حساسی بدون اغراق، حاصل کار دقیق محمود خسروپرست و محمد برهمنی است؛ صحنه‌ای که نه تنها به شخصیت همایون عمق می‌بخشد، بلکه یکی از ماندگارترین لحظات احساسی نمایش را رقم می‌زند. بازی‌های فرزین محدث، مهشید خدادی، علیرضا حق‌پرست و مهدی یگانه، به راستی درخشان و ستودنی اند.
لطفا گزینه افشا رو بزنید
در مورد مادرتون هم ،خیلی متأثر شدم🥲🌹
۵ روز پیش، یکشنبه
ممنون بابت تذکر و همدردی. ارادتمند
۵ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
تا قبل از این اجرا به نظرم تیاتر «بد» وجود نداشت و تفاوت دیدگاه ها و برداشتها از هنر، خوب یا بد را تعریف میکرد. اما این اجرا (؟!) واقعا در سطح ... دیدن ادامه ›› دیگری بد بود.

اول از همه که بیش از نیم ساعت برای یک اجرای ۶۰ دقیقه ای تاخیر داشتند.
صندلیها تنگ و نامناسب بودند.
بازی بازیگر متاسفانه بعضا به طور معناداری تصنعی و (متاسفانه) ضعیف بود.
محتوا و لاینها هم کلیشه ای و فاقد ارتباط محتوایی و معنایی بود. تهیج و هیجان مصنوعی این اجرا احتمالا برای مخاطب زیر ۱۴ سال میتونست جذاب باشه.
امیر مسعود، امیرمسعود فدائی، محمد فروزنده و حمیدرضا طالبی این را خواندند
yasaman این را دوست دارد
درود
از این‌که تجربه‌ و نظرتون رو‌با مابه اشتراک گذاشتید سپاسگزاریم
نگاه انتقادی شما برای ما قابل احترام هست و حتماً بهش توجه می‌کنیم.هر اجرا می‌تونه تجربه‌ای متفاوت برای مخاطبان مختلف رقم بزنه و شنیدن چنین بازخوردهایی به ما کمک می‌کنه تا در مسیر بهتر ازش استفاده کنیم.
از زمانی که برای دیدن اجرا و نوشتن نظر گذاشتید سپاسگزاریم
۵ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام فکر میکنم متفاوت ترین نمایشی بود که این مدت دیدم
تلفیق کلاسیک و مدرن،طراحی صحنه،بازهای دراماتیک و پرفرمنس درست همه گی نشونه این بود که ... دیدن ادامه ›› بله مدتها فکر شده روی متن روی کارگردانی و حتی بازی.اقای محدث سنگ تمام گذاشتند و مابقی بازیگران باعث شدند لحظه یی مخاطب از کار قطع نشه و شوق دیدن رو تا اخر نمایش داشته باشه
خدا قوت به متن به کارگردانی به دکور و به بازی های درخشان عزیزان
💚

نفهمیدم چرا آقایی که میدونست همسرش فوت کرده اولش داشت با گوشی ریلکس بازی میکرد
نور پردازی و دکور و شخصیت پردازی ها و طراحی لباسهم متناسب بود
متنه برای منم کار نکرد! ولی فرم خوب بود انصافاً.
۶ روز پیش، شنبه
مجید آهنگران
آقای فدایی سلام مرسی
ارادت دارم🌹🌹❤️❤️
آقا من قبلاً بازی خوب شما رو توی اجرای ذرت دیده بودم، دیشب هم کارگردانی خوبتون رو دیدم، امیدوارم همیشه موفق باشید🙏🏻🙏🏻💐💐
دربارهٔ متن هم من همیشه تو این‌جور موارد می‌گذارمش به حساب سلیقه. متن برای من بی‌رمق و کم‌مایه و «چی می‌خواست بگه این زبون‌بسته؟!» بود! متوجه رویکرد و دغدغه و کلیت حرف متن هستم ولی به هر حال برای اجرای عموم یه قوامی احتیاج هست که فکر می‌کنم این متن فاقدشه.
۶ روز پیش، شنبه
دم شما گرم مرسی که کار منو دیدید بنده درس پس میدم
۶ روز پیش، شنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرایی بود که بسیار، دیدنش به ندیدنش می ارزید و من و دوستانم همه از نمایش لذت بردیم. تجربه تماشای نمایشهای عالی دیگه از آقای دشتی رو داشتیم که ... دیدن ادامه ›› این هم به اون لیست اضافه شد. قبل از خرید بلیت تو بعضی از کامنتا خونده بودم که پایانبندی خوبی نداره؛ ولی بنظرم پایانش هم عالی بود. (ما عادت کردیم که فیلم ایرانی ببینیم و همه چی به عروسی ختم بشه :))) )
«خرگوش» نمایشی‌ست که نه تلاش می‌کند مخاطب را قانع کند و نه قصد دارد او را نجات دهد.
اثر در سکوت‌ها، مکث‌ها و تکرارها پیش می‌رود؛ جایی که گفت‌وگو ... دیدن ادامه ›› دیگر ابزار ارتباط نیست، بلکه نشانه‌ی فرسودگی زبان است. آدم‌ها حرف می‌زنند چون اگر ساکت شوند، چیزی فرو می‌ریزد.

در مرکز نمایش، روابطی قرار دارند که ظاهراً تمام شده‌اند، اما روان شخصیت‌ها هنوز آن‌ها را رها نکرده است. خیانت در این‌جا یک «حادثه» نیست؛ شکلی از ادامه‌دادنِ رابطه بدون مواجهه است. هیچ‌کس جسارت ایستادن در لحظه را ندارد، بنابراین همه چیز به تعویق می‌افتد: احساس، تصمیم، سوگ.

شوخی‌های رابرت فاکنر نه برای خنداندن، بلکه برای شکستن فشار فضاست؛ شوخی‌هایی که بیش از آن‌که سبک کنند، لو می‌دهند. آن‌چه تماشاگر می‌بیند، تلاش ناموفق انسانی‌ست برای طبیعی جلوه دادن چیزی که دیگر طبیعی نیست. خنده نمی‌آید، چون زمان خندیدن گذشته است.

لیا در این میان، بیش از آن‌که شخصیتِ فعال باشد، «محل رجوع» است؛ جایی که مردها می‌آیند تا حرف بزنند، اما نه آن‌قدر بمانند که شنیده شوند. واکنش‌های او درست، منطقی و حتی قابل دفاع‌اند، اما چیزی در آن‌ها کم است: مکث. همان مکثی که اجازه می‌دهد درد شکل بگیرد. فقدان این مکث، لحظه‌ی افشای مرگ را به یکی از سردترین نقاط نمایش تبدیل می‌کند.

رابرت تلر ویزیتور آب‌نبات‌های چوبی است؛ مردی کچل که کلاه‌گیس می‌گذارد و زود دست‌پاچه می‌شود. زمانی طراح جواهر بوده، اما حالا در جمعی که او را نمی‌فهمند، نمی‌تواند اظهار وجود کند. ناتوانی‌اش در بیان خود، خشم و اضطرابی خاموش می‌سازد که به‌جای کلام در بدنش می‌نشیند. او وقتی با دوستش، رابرت فاکنر، روبه‌رو می‌شود حتی بیشتر خودش را می‌بازد؛ انگار تلر نه فقط در این مواجهه، که تقریباً در همه‌جا، بازنده است

یکی از نشانه‌های زیرپوستی نمایش، خوردن مداوم است؛ کنشی ساده که کم‌کم معنای دیگری پیدا می‌کند. خوردن این‌جا نه از سر لذت، بلکه جایگزینِ گفتن است. وقتی کلمه‌ها کار نمی‌کنند، بدن وارد عمل می‌شود. این انتخاب ساده، بدون تأکید یا اغراق، به‌تدریج ریتم روانی اثر را می‌سازد.

«خرگوش» نمایشی نیست که پایان‌بندی‌اش گره‌ای باز کند. اطلاعات نهایی، نه روشنگر است و نه تسلی‌بخش. تنها چیزی که پررنگ‌تر می‌شود، فاصله‌ی آدم‌ها با یکدیگر است؛ فاصله‌ای که با حرف زدن کم نمی‌شود.

این نمایش بیش از آن‌که درباره‌ی شکست رابطه باشد، درباره‌ی ناتوانی در ماندن است:
نماندن در احساس، نماندن در سوگ، نماندن کنار دیگری.

و شاید مسئله دقیقاً همین باشد.
امیر مسعود
خانم مومنی گرامی خوشحال هستم که دوباره شروع به نوشتن در مورد نمایش های که میبینید کردید. امیدوارم نظرات خودتان را دریق نکنید و بنویسید زاویه دید شما نسبت به نمایشهای که میبینید برای من ارزشمند هست.
جناب شیبانی عزیز با عرض سلام و درود خدمت شما، ممنونم از توجه و مهرتون 💐
شنیدن این حرف از شخص شما برای بنده موجب دلگرمی است؛درگیر برخی مسائل شخصی بودم به امید خدا از این به بعد بیشتر خواهم نوشت🙏🏻🌺
۵ روز پیش، یکشنبه
امیرمسعود فدائی
و اینکه چقدر محترم و صبورانه پاسخ دادن، من غبطه خوردم واقعاً🌹🌹👌🏻👌🏻
شما لطف دارید جناب فدائی🌺🌺

راستش توی این زمونه مخاطب فقط پول بلیت نمی‌ده؛ هزینه‌ی رفت‌وآمد با اسنپ و خیلی وقت‌ها آخرش هم یه شام توی کافه یا رستوران رو هم حساب می‌کنه، تازه اگه با همراه اومده باشه این هزینه‌ها چند برابر می‌شه. برای همین کاملاً حق می‌دم اگر کاری ببینه که به دلش ننشینه، ناراحت یا حتی عصبی بشه. منم اگه باهاش نامحترمانه برخورد کنم، فقط باعث می‌شم این خشمش یه جای دیگه خودش رو نشون بده ، به هرحال سر شما رو درد نیارم، ممنون بابت واکنش همدلانه تون🙏🏻💐
۵ روز پیش، یکشنبه
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش بسیار خوبی بود بازی ها همه در حد عالی