«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ایده ی جالبی که انگار از همه جهت نیاز به پرداخت بیشتر داشت. روایتگری کار جالبه، ولی خالی از اتفاقه و این در کنار ریتم بسیار کند اثر کار رو کمی خسته کننده و گیج میکنه.
بازی های جای کار بیشتری داشت، ولی استفاده از نور و عمق صحنه خوب بود.
در مجموع دوستش داشتم
(اینکه مسئولان تالار مولوی هنوز هیچ فکری برای آکوستیک کردن کامل سالن اصلی نکردن و همواره صدای پچ پچ های بیرون سالن میاد، واقعا شرم آوره. بگذریم از صندلی های که با کوچکترین حرکتی صدای قژ قژش تمرکز مخاطب رو میگیره...)
خب راپورت دجال تئاتر است. قوی است و گاهی مسحور کننده است، اما در انتها ضد تئاتر است و شاید حتی نفرت انگیز.
خلا روایت،خلا درام و حضور ممتد ایده های هیجان زده و خامی که بیش از اینکه حاصل فکر یا شهود خالق اثر باشد، حاصل تکانه های ذهنی اوست. اصرار به اینکه یک سری صحنه سازی آشفته و سطحی یک آزمایش اجتماعی است، حس بدی به من می دهد، حس اینکه مخاطب را نادان فرض می کنید. اینکه یک مرد نیمه برهنه تا حلق به من نزدیک بشود و جیغ های گوش خراش بزند، حس بدی به من میدهد. حس تجاوز میدهد و قابل توجیه هم نیست، این یک تجربه نزدیک به تعرض است و حس میکنم اگر خارج از ایران بودیم خیلی جنجالی تر می شد.
اما من خوشحالم که راپورت روی صحنه رفته.چون نشان میدهد حذف درام از تئاتر که یک جریان شبه پست مدرن جاری در مدیوم صحنه است، نه فقط تبعات کیفی و هنری دارد، تبعات اخلاقی هم دارد.
راپورت اثر جسورانه ای نیست، موحش است.
خب، «اتاق زبان» یک تئاتر است و یک تئاتر خیلی خوب است؛ در حالی که بسیاری از آثار روی صحنه اصلا تئاتر نیستند: آثار نمایشی عمدتا ضعیفی هستند که به اشتباه در مدیوم تئاتر در حال روایت اند.
متن کوبنده است، خرده پیرنگ های درستی ( هر چند کمی غلیظ ) دارد و در اجرا هم، روایتگری و اکت ها حساب شده ( و نه مهندسی شده ) است. بازی ها بسیار خوب هستند و به جا ؛و از تمامی المان های تئاتر به خوبی استفاده شده.
من شب اول اجرا را دیدم و از این جهت عده ای از ایراد ها شاید رفع شده باشد؛ اما همچنان مسائلی وجود داشت که توی چشم می زد: در مقاطعی، داستان فدای حفظ منطق و الگوی روایی می شد و این ایجاد ابهام می کرد ، مثلا در رابطه ی شخصیت نویسنده با رقصنده و تماسی که بازجو در اینباره دریافت می کند. ایراد عمده دیگر در آکسسوار بود که شاید مربوط به بودجه باشد، شاید شب اول اجرا و شاید انتخاب اشتباه: مرتضی مظلومی به بهترین شکل در فریادش درد حاصل از شکنجه را نشان می دهد، در حالی که با یک چوب که هفت لایه پارچه پیچی شده شکنجه می شود. خب این ها ایراد های تقریبا کم اهمیتی هستند که اگر نبودند، اثر برای من رو به کمال می رفت. همچنین نورپردازی در اجرا خوب بود، اما به نظر من امکان بهره برداری بیشتری از نور در خدمت روایت وجود داشت.
در مجموع، «اتاق زبان» اثر بسیار خوبی است و حسن معینی باز همچنان جزو بهترین های حال حاضر تئاتر ایران است.
آیا ارزش دیدن دارد؟ بله، ارزش چندبار دیدن را هم دارد.
سلام اقای موسوی عزیز عرض ادب و احترام
خوشحال میشم اگر وقت داشتید مهمان گروه دوباره به تماشای اجرا بیاید
اغلب مشکلات که اشاره کردید مربوط به شب اول بود و خداروشکر مرتفع شد
اگر خواستید اطلاع بدید
مهمان گروه ما باشید
سلام اقای موسوی عزیز عرض ادب و احترام
خوشحال میشم اگر وقت داشتید مهمان گروه دوباره به تماشای اجرا بیاید
اغلب مشکلات که اشاره کردید مربوط به شب اول بود و خداروشکر مرتفع شد
اگر خواستید اطلاع ...
از لطف شما بسیار ممنونم و احساس خودم هم همین بوده که مربوط به شب اول اجرا بوده اون مشکلات
حتما در اولین فرصت یه بار دیگه به تماشای کار خواهم نشست 🙏🏻
خب، وودوو دقیقا نقطه مقابل تئوری مرگ مولف است. یعنی اثر آنقدر گنگ و مبهم و پازل گونه است که اگر از دوستان صاحب اثر نباشید ، بعید است بفهمیدش یا حسش کنید. خب نیازی به کالبدشکافی هیچ اثری نیست، اما مشکل اینجاست که روایت اثر الکن است و فضای روایی هم ذاتا کلاسیک است و در فرم های کلاسیک آنقدر بی سر و ته بودن قابل قبول نیست.شهود یا حس خاصی هم منتقل نمی کند که جایگزین مشکلات روایی کار شود.
از پروداکشن ضعیف و عدم هماهنگی اتاق فرمان با صحنه هم که بگذریم، طراحی لباس عالی بود و بازی ها هم در مجموع خوب بودند ، به خصوص آرش رستم بیگی، مسعود محمدی و غزاله نیر که مثل همیشه خیلی خوب بودند.
ابزورد در فرم خالص خودش مثل منیزیم است که مستقلاً وجود ندارد و مدام با چیز های دیگر در حال ترکیب و واکنش پذیری است.ذهن انسان تحمل پوچی سرخوش کامل آن را ندارد و عمدتا با سایر فرم ها و روایت های «جدی تر» به طور سریع و ناخواستنی گره می خورد.
درک من از این اثر این بود که تلاش ستودنی برای تحقق ابزوردیسم محض داشت، و همین باعث میشد که المان های روایی و نمایشی متعدد آن در مرز بی محتوایی و ابزوردیسم نوسان متعددی کند. آیا طنز تقریبا بی نمک کار به عمد اینگونه بود که پوچی را به صورت مخاطب بکوبد یا صرفا تلاش بیهوده ای برای ایجاد یک کمدی ابزورد بود؟ نمی دانم. آیا گذر از بکت به کامو، روایتگر ناتوان تاریخی پیوند ابزوردیسم و اگزیستانسیالیسم است یا نشانه ای از ریشه های فلسفی اثر است؟ آیا نشانه های جدی از جدی نبودن یک اثر خودش یک نوع جدیت نیست؟ نمی دانم.
در دست این نوع نمایش، شاید شب شک امیرحسین بریمانی متعهدتر به ابزورد و این اثر محترم تر از ابزوردیسم محض است.
آیا اثر خوبی بود ؟ نمی دانم. آیا از دیدنش لذت بردم ؟ احتمالا.
یک گلایه تند به دوستان مسئول کاخ هنر که بد نیست کمی احترام برای مخاطب قائل باشید.
بسیاری از اجراهایتان با تاخیر شروع می شود، مکان درستی برای نشستن و انتظار مخاطب ندارید و صندلی های سالن اصلی انگار جوری طراحی شده اند که مخاطب با کمر درد سالن را ترک کند. واقعا بد است این شرایط
خب، «من» یک نگین بی کیفیت و کدر است روی یک حلقه ی بی اندازه زیبا و خوش تراش. این حلقه ی خوش تراش نورپردازی شاهکار، بازی دوست داشتنی ایمان صیاد برهانی و موقعیت سازی های خیلی با کیفیت اثر است.
اما اصل اثر، منطق روایی آن، خرده پیرنگ ها و حتی ایده اصلی تعریفی ندارند. ایده ی منِ من ایده دست خورده ای است و بازخوانی آن نیاز به خلاقیت و پیرنگ قدرتمندی دارد که اثر فاقد آن است و در ساده ترین فرم ممکن با ایده اصلی بازی شده. تکه تکه بودن روند روایتگری هم بسیار توی ذوق میزند، چه در فرم ابتدایی اپیزودیک شدن روایت اثر و چه در تغییر صحنه ها: گرفتن نور و قطع ناگهانی موسیقی و تغییر دکور و لباس جلوی چشم مخاطب.
در مجموع، ارزش دیدن دارد ولی اثر مورد ستایشی نخواهد بود.
این خود تئاتر است. کم ایراد نیست: بیشاز اندازه شلوغ است، ـ هر چقدر هم هنرمندانه ـ یک بیانیه سیاسی است و ایده روی زمین نشستن به هر شکل حواس پرت کننده است.
اما جدا از بازی های بسیار خوب ـ بالاخص وهاب ناصری منش که درخشان بود ـ ، خلاقیت های فرمی و شخصیت پردازی قابل قبول؛ چیزی که برج عیوض را در صحنه تئاتر امروز متمایز و چه بسا کمنظیر میکند؛ درک فوق العاده ای است که از خالقان اثر از مفهوم تئاتر داشته اند. تئاتر صرفا یک ابزار نمایشی و روایی نیست که گاهی با الترناتیوی برای سینما اشتباه گرفته شود. تئاتر موجودی زنده است و پر از استعداد برای اینکه روایت های ویژه خودش را داشته باشد. یک مثال؛اینکه عطری که در سالن پخش شده هم با فضای سنتی اثر کاملا هماهنگ باشد، یک المان قدرتمند و ویژه تئاتر است که هیچ جای دیگری، در هیچ هنر دیگری یافت نخواهد شد، و قوای عیوض این را به بهترین شکل ارائه می دهد.
تعالی فرم، و همین. چه این اثر را دوست داشته باشید و چه متنفر باشید ، باید ۱۶۸ دلار را دید.
نمی توانم بگویم که این کار خوب بود یا بد. برای من ۱۶۸ دلار یک تئاتر بود و من از دیدن آن لذت بردم، بسیار زیاد هرچند که تا بی نقص بودن فاصله ی زیادی داشت.
بازی های عالی، موسیقی هوشمندانه و طراحی بسیار خوب.
« مشتبا داداش... » اثر خوبی است اگر در دهه هفتاد یا هشتاد شمسی به عنوان یک ایرانی دنبال کننده فوتبال در ناگویا زندگی می کردید، یا حداقل یکی از این دو؛ و خب من هیچ کدام این ها نیستم و به خاطر همین در طول نمایش با یک گنگی محض سعی می کردم بفهمم که اثر چه می گوید. خلاصتا «مشتبا...» یک تنه ایستاده و مرگ مولف را زیر سوال برده؛ مضافاً که اختلاط حسین آدیداس و مشتبا محرمی در یک برزخ تئاتری همه ی ابهامات را بیشتر می کند.
«مشتبا...» یک اثر کاملا هنرمندانه است، مثل بیشتر کار های کهبد تاراج، هرچند که قطعا بهترین آن ها نیست. نور فوق العاده است ، موسیقی هوشمندانه است و متن هم قوی. اما بیش از اندازه شخصی است ، در حدی که نصف نمایش در دل نویسنده می ماند و بیرون هم نمی آید و اگر بعد از دیدن کار یک سرنخی از مجتبی محرمی و حسین آدیداس پیدا نمی کردم ، هیچ وقت اثر را نمی فهمیدم.
ارزش دیدن دارد؟ قطعا، اما توصیه من این است که اول داستان مجتبی و حسین را بخوانید و بعد کار را ببینید.
«انگلیسی» دوست داشتنی است اما کم ایراد نیست، درست مثل لهجه ی مرجان. فکر می کنم بزرگترین ایراد کار ، ریتم کند نیمه ی ابتدایی اثر است که انتظار یک یا چند اتفاق اساسی تر را در ادامه ایجاد می کند اما اتفاقاتی که رخ میدهد، کم رمق تر از مورد انتظار است. به علاوه ، نماد ها و استعاراتی که در متن گنجانده شده، برای مخاطبی که مهاجرت نکرده نباشد کمی غلیظ است. جدا از این، احساسات فردی و بین فردی که شالوده اثر را می سازد، قوی، واقعی و دلنشین است. بازی ها همگی خیلی خوب هستند و در مجموع با تمام ایراداتش، ارزش زیادی برای دیدن دارد.
تئاتر مدرن در نظر من چنین چیزی است. کوبنده، پر احساس و جسور در روایتگری ، بدون اینکه خلا پیرنگی عمده ای داشته باشد و یا احساساتی و بی منطق شود.
یک متن کم ایراد که هوشمندانه نوشته شده و خلا های روایی اثر به بهترین شکل ممکن توسط فرم اجرا پوشش داده می شود. در کنار نوآوری های فرمی،خوش سلیقگی و خلاقیت بصری در کنار بازی های درخشان محیا مهدی زاده و سحر خداداده، اثر را نزدیک به یک تئاتر کامل می کند، هر چند که به عقیده من در سه موضوع هنوز جای کار دارد: نخست موسیقی که بزرگترین نقطه ضعف اثر است و کیفیت و هماهنگی لازم را ندارد.دوم اینکه هنوز هم روایتگری جای بیشتری برای مقابله با فرم اثر دارد و شاید روایت بیشتر و البته انتزاعی تر و با المان های کمتر، اثر جذاب تری خلق می کرد. و در نهایت دقت و کیفیت پروداکشن کار. اگر کیفیت موسیقی و پروداکشن تئاتری مثل هیدن در این اثر بود، مادر و افلیج یک تئاتر «کامل» می شد.
محیا مهدی زاده از «لهجه ها» نشان داده که استعداد فوق العاده روشنی در صحنه تئاتر ایران است و «مادر و افلیج» یک پیشرفت بزرگ برای اوست.
درباره اثر: جُنگ و سیاه بازی بود، تئاتر ولی بعید است
اما در مورد سایه سنگین قلم مساوات روی این اثر:من نمی دانم محمد مساوات چقدر با سازندگان اثر در ارتباط بوده و تاثیر گذاشته و جدا از این موضوع، متن های کلاسیک طور مساوات را کمتر دوست دارم ؛ اما به عقیده من قلم مساوات بسیار بسیار شخصی است و کمتر کسی به جز خودش میتواند آن چه را که مینویسد ، به درستی بسازد. مثال در دسترس اش، «بی پدر است که اگر خود تئاتر را دیده باشید و بعد با متن نمایشنامه چاپ شده مقابله کنید - جدا از تغییرات اجرایی - انگار که دو اثر متفاوت را تجربه می کنید.
حالا اینکه ایراد این اثر از مبدا متن است یا مشکل صرفا در اجرا است را نمی دانم.
ارزش دیدن داشت؟ بله
بازی ها بسیار خوب بود؟ بله
ایده نابی داشت؟ تقریبا
بیش از اندازه طولانی و پیرنگ بیش از اندازه کوچکی داشت؟ بله
اثر خوبی بود؟ نه چندان
بازی های خوب و خیلی خوب، رفت و برگشت خوب دیالوگ ها، متن منسجم. همه ی این ها باید این کار را به نمایشی خوب تبدیل کند، اما اینطور نیست. رجوع در فرم روایی فوق العاده است، اما در فرم اجرایی تنبل است و در اساس دراماتیک خود فلج: جاذبه های بصری ندارد، اتفاق ندارد، پیرنگ منسجمی ندارد و شبیه یک اسکیت چهار اپیزودی یک شوی طنز قدیمی به نظر می رسد. درست است که المان های مدرن چپ و راست در آن ریخته شده، اما در پیچیدگی های روایتگری، دغدغه و موضوع شدیداً لنگ است. در واقع ایده مستحکمی برایش پرداخت نشده و این باعث می شود با اینکه متن خوب و حتی جاهایی خلاقانه نوشته شده ( هر چند که تصاویر و باور های کلیشه ای متعددی هم در آن جا گرفته ) ، در نهایت اثر خوبی نباشد و این آنچنان توسعه پیدا می کند که بعضی از لحظات، نمی توانید تفاوت اثر را با جنگ های شادی حس کنید.
آیا ارزش دیدن دارد؟ شاید. سرگرم کننده است و سر ضرب.
اومدم اینجا نظر بنویسم و با خوندن کامنت آقای حسین موسوی تقریبا کل چیزهایی که میخواستم بنویسم رو دیدم. با این تفاوت که با کمی چشم پوشی بیشتر از معایب و کاستی های این اجرا بنظرم میشه گفت با دیدنش میتونید شب خوب و باحالی رو تجربه کنید و ارزش دیدن داره. ما اجرای اول رو دیدیم و برای این گروه آرزوی موفقیت میکنم. در ضمن نکته ای که برام جالب بود این بود که انگار این بازیگر ها از بین دست کم ۱۰۰ بازیگر انتخاب شدن چون از نظر ظاهری و شخصیتی هرکدوم با دقت زیادی شبیه به کاراکتر هاشون بودن :)
اومدم اینجا نظر بنویسم و با خوندن کامنت آقای حسین موسوی تقریبا کل چیزهایی که میخواستم بنویسم رو دیدم. با این تفاوت که با کمی چشم پوشی بیشتر از معایب و کاستی های این اجرا بنظرم میشه گفت با دیدنش ...
خیلی خوشحالم با اجرا حالتون خوب بوده ممنونم از نقد شیرینتون
کار بد نبود، ولی خب چیز خاصی هم برای ارائه نداشت. یک اجرای مختصر از یک متن قوی از سارتر. انتظار من اینه که شما فضای متن رو به دست بیارید و متناسب با مخاطب امروز بکنید ، نه اینکه بخشی هایی از متن رو انتخاب کنید و با لحن کتابی برای مخاطب اجرا کنید. بماند که همین تلخیص متن باعث پرش روایی شده بود.
بازی ها هم انگار که راست از توی ترجمه درآمده بودند. حس ترس، تردید، عذاب وجدان، عشق همگی انگار توصیف کتابی بودند و بازیگر / بازیگردان با اینکه بد عمل نکرده بودند اما تحسین برانگیز هم نبودند.
به خاطر ریتم و متن خوب، ارزش یکبار دیدن رو داره.
این کار داستان دارد و از این جهت برای من قابل احترام است، هر چند که بن مایه داستان خوب عمل نیامده و شدیداً درگیر کلیشه های احساس برانگیز شده و ترکیبش با طنز سیتکامی، کار را به سمت ملودرام پیش می برد که سلیقه من نیست.
بازی ها هم در مجموع خوب بودند، به خصوص فرزانه خان محمدی که عالی بود و پویان جناتی که بازی چندوجهی قابل قبول و روانی داشت.
در مجموع ارزش یک بار دیدن را دارد.